نظریۀ جهانی شدن را میتوان از ابعاد و دیدگاههای گوناگونی تحلیل کرد و قوت و استحکام این نظریه را بررسی نمود و از راستی آن سخن به میان آورد. نظریۀ جهانی شدن همچون هر نظریۀ دیگری با محدودیتهایی روبهروست. این محدودیتها تحلیل یک بُعدی سهم فرهنگ و رسانهها، اهمیت آنها در دوران معاصر، بررسی یکجانبۀ سهم دولتها و شرکتها در جهانی شدن و… را در برمیگیرد. اگر بخواهیم این مسئله را دقیقتر بررسی کنیم و محدودیتهای نظریۀ جهانی شدن را به گونهای روشن بیان نماییم، میتوانیم آنها را به موارد ذیل دستهبندی کنیم.
۱٫ محور اصلی بحث بینالمللی دربارۀ فرهنگ و رسانه
نظریۀ جهانی شدن ادعا میکند که فرهنگ و رسانههای همگانی، به طور کلی، در حال حاضر با منطق مستقلی بررسی میشوند که نمیتواند براساس عوامل اقتصادی تحلیل شود، اما چنین ادعایی با مدارک روشنی تناقض دارد که دربارۀ گسترش سیستمها در سراسر جهان هست. افزون بر این، چنین ادعایی این واقعیت را نادیده میگیرد که محور اصلی بحث بینالمللی دربارۀ فرهنگ و رسانه، پیش از این، مبتنی بر یونسکو بود که فرهنگمحور است، در صورتی که درحالحاضر چنین محوری مبتنی بر سازمان تجارت جهانی، یعنی سازمانی اقتصادمحور، است.
۲٫ اهمیت و گستره فعالیت رسانه ها
مدارک اندکی دراینباره وجود دارد که اهمیت رسانهها در حال حاضر برای زندگی اقتصادی و اجتماعی بیشتر از گذشته است. البته یافتن راهی برای سنجش اهمیت آنها در سطح جهانی دشوار است، اما اگر به گستردهترین بنگاههای رسانهای نگاهی بیندازیم، برای ما روشن میشود که آنها، از نظر سرمایهای که بهکار رفته است، درآمد و تعداد کارکنان، بنگاههای مهمی به شمار میآیند. با وجود این، اهمیت آنها به هیچ شکل بیشتر از نمونههای دوران فوردیست نیست.همچنین این ادعا درست نیست که محصولات این بنگاهها جهانیتر شده است. بر عکس، محصولاتی مانند ماشینها، هواپیماها و نفت خام در سطح جهان بسیار همگونتر هستند تا روزنامهها و برنامههای تلویزیونی.
۳٫ جایگاه دولت ها در سطح بین المللی
این ادعا که قدرت دولتها توسط سازمانهای فراملیتی کاهش یافته است نمیتواند تأیید شود. درست است که بعضی از دولتها ناتوان و ضعیف هستند، دولتهای دیگر، بهویژه دولتهای ثروتمند همچنان نیرومندند و کماکان خود را محق میدانند که شهروندان خود را کنترل کنند و با دولتهای دیگر وارد جنگ شوند. دولتهای اصلی، براساس توانایی سرکوب داخلی خود، در حال حاضر نیرومندتر از گذشته شدهاند.
دولتها، برای افزایش توانایی تهاجمی خود، بعد از افول جنگ سرد، هزینۀ نظامیشان را افزایش دادهاند. در مورد رسانهها، برخلاف آنچه نظریۀ جهانی شدن ادعا میکند، گسترش فنّاوریهای جدید، بهویژه تلویزیون ماهوارهای، مرزبندیهای ملی را از میان برنداشته است؛ زیرا دولتها، شرکتها و مخاطب رسانهها کاملاً ریشه در واقعیتهای محلی و منطقهای خود دارند.
۴٫ تولید و توزیع برنامه های رسانه ها
جریانها و عوامل قدرتمندی در نهادهای سیاسی و رسانهای هستند که در سطح محلی یا منطقهای ریشه دارند. از نظر سیاسی، موفقترین این عوامل دولتهای سنتی را بهوجود آوردهاند. از نظر رسانهای، سنتی ریشهدار و قدیمی در منطقهگرایی در زمینۀ مطبوعات وجود دارد؛ هرچند میتوان گسترش زنجیرههای ملی را پدیدهای شاخص به شمار آورد. تاآنجاکه شرکتهای رسانهای جهانی با رسانهای ملی مرتبطاند، این شرکتها بیشتر بر بازارهای ملی تمرکز میکنند تا بازارهای منطقهای. آشکار است که منطقههای جدیدی وجود دارند، اما به سختی میتوان آنها را تازه و بکر نامید و رسانههای آنها نیز تابع ارزشهای متمایز نیستند.
براساس نظریۀ جهانی شدن، تولید و توزیع برنامههای رسانهها به پدیدهای جهانی تبدیل شده است. در واقع، در رسانهها مراکز تولیدی چندگانهای وجود دارند و میزان توزیع محصولات از یک رسانه به رسانۀ دیگر متفاوت است. اما باید خاطرنشان کرد که میزان دسترسی رسانهها به اخبار در کشورهای پیشرفته، بهویژه امریکا، بسیار وسیعتر از رسانههای باقی کشورهای جهان است.
در مورد تلویزیون، حتی در کشورهای ثروتمندی که از پخش برنامههای با کیفیت برخوردارند، کثرت کانالها به رشد شدید در حجم و میزان واردات منجر میشود. در واقع، بازارهای منطقهای برای پخش برنامهها وجود دارد؛ برای مثال یکی از اینها در اروپاست. اما این موارد از نظر تجارتی ضعیف و حاشیهای هستند. در نتیجه میتوان گفت که بخش عظیمی از برنامهها محصول امریکاست.
محصولات رسانهای که بتوان آنها را جهانی نامید قطعاً وجود دارد، اما ویژگی آنها وابسته به بازارهایی است که در کشورهای ثروتمند وجود دارند. اگر خاستگاه برنامههای رسانهای کشورهای فقیرتر باشد، این برنامهها قبل از اینکه به محصولات جهانی تبدیل شوند، به منظور سازگار شدن با ذوق و سلیقۀ ملل ثروتمندتر تغییر مییابند. این مسئله حتی وقتی رخ میدهد که خاستگاه محصولی در کشوری ثروتمند است و بهواسطۀ کشوری دیگر جهانی میشود. حتی سرمایههای رسانهای بیخانمان در نهایت بر قدرتهای قانونی و سیاسی دولتهای خاص مبتنی هستند.
جهانی شدن یا سرمایهداری
به طور کلی میتوان گفت که مدارک بسیار اندکی دراینباره وجود دارد که جهانی شدن، دوران جدیدی را در تاریخ بشر بهوجود آورده است. بسیاری از عواملی که برای تازگی این دوره محوری تلقی میشوند واقعاً وجود ندارند. عوامل دیگر نیز با تاریخ پیشین سرمایهداری مشابهاند. بدینترتیب بسیاری از این عوامل، یا غایباند یا مختص عصر حاضر نیستند. پس این ادعا که آمیزۀ این عوامل دوران جدیدی را بهوجود آورده است نمیتواند تأیید شود.
افزون بر موارد بالا، مسئلهای که دربارۀ نظریه جهانی شدن وجود دارد، این نیست که این نظریه اعتبار چندانی ندارد؛ این نظریه، همانند همۀ نظریهها، به پدیدههایی خاص توجه میکند و از پدیدههای دیگر غفلت مینماید. دربارۀ جهانی شدن باید گفت که این نظریه به جابهجایی بینالمللی و تبادل فراملیتی توجه میکند.
پدیدههای واقعی وجود دارند و تا آنجا که حساسیت ما را برمیانگیزند، بهویژه در قلمرو اقتصاد، سهم ارزشمندی دارند، اما این توجه و تمرکز بدون هزینه نخواهد بود و هزینۀ آن توجه به ملاحظات قدرت و نابرابری است که موضوعهای سنتی علوم اجتماعی تلقی میشوند و در نظریهای که بررسی شد محوری به شمار میآیند. غفلت از این عوامل به تصویر بسیار مخدوش از جهان معاصر منجر میشود.
همانگونهکه پیشاپیش خاطرنشان شد، نظریۀ جهانی شدن، بعضی از پدیدههای واقعی را نادیده میگیرد که تبیین آنها اهمیت بسیاری دارد؛ برای مثال یکی از این پدیدهها مهاجرت در سطح جهانی است؛ مهاجرت به کشورهای دیگر کماکان واقعیت سیاسی و اجتماعی محوری در جهان معاصر است. برای نمونه، در سال ۲۰۰۱م، نیم میلیون نفر به بریتانیا مهاجرت کردند و در دهۀ ۱۹۹۳ ـ۲۰۰۲م، ۳٫۹ میلیون نفر وارد این کشور شدند و ۲٫۵ میلیون نفر آنجا را ترک کردند.
جابجایی جمعیت در امریکا بسیار بیشتر است. ازاینرو آشکار است که مهاجرت بینالمللی یکی از ویژگیهای مهم جهان معاصر به شمار میآید. اما این تصور که چنین جابهجاییهایی، که در جای خود مهم هستند، نشاندهندۀ تحرک و جابهجایی شمار عظیمی از افراد در دوران اخیرند اشتباه است. تغییر و جابهجایی عظیم جمعیت در ۲۵ سال اخیر به همان میزانی است که در قرن نوزدهم در بریتانیا اتفاق افتاد. این جابهجاییها در درون یک کشور و از روستاها و حاشیهها به شهرها رخ دادهاند. میتوان به راحتی مشاهده کرد که میلیونها نفر در حال جابهجایی هستند، اما جابهجایی آنها بیشتر در درون کشورهاست و نه میان کشورها و این نشاندهندۀ تداوم فرایندی است که از قرن هیجدهم به بعد رخ داده است.
این جابهجاییها در درون کشورها، میان افرادی که ممکن است بسیار متفاوت از یکدیگر باشند اما مجبور نیستند از مرزهای جغرافیایی ـ سیاسی عبور کنند، میزان مهاجرت بینالمللی را تحت الشعاع قرار میدهند. از این نظر، رسانههایی که مختص به مناطق جدیدند از اهمیت برخوردارند. دلیل این اندیشه و باور وجود ندارد که الگوهای رسانهای شهرها در کشورهای درحالتوسعه، که به خاطر مهاجرت داخلی عظیم در حال انفجارند، در حکم ابژههای مطالعه از توجه اندکی برخوردارند یا بینشهایی را ایجاد میکنند که برای فهم ما از تجربۀ بشر ارزشمندی کمتری دارند.
این واقعیتی شگفتانگیز است که درحالیکه بخش عظیمی از انرژی و تلاش به مطالعۀ زندگی فرهنگی مهاجران در میان کشورها اختصاص یافته است، توجه اندکی صرف این پدیدههای بسیار بزرگتر شده است. دو دلیل برای این غفلت وجود دارد: نخست اینکه اگر به مقصد و هدف مهاجرت بینالمللی در بیست سال اخیر توجه کنیم، درمییابیم که چنین مهاجرتی در کشورهای توسعهیافته، بهویژه استرالیا، امریکای شمالی و اروپا رخ داده است. در بسیاری از کشورهای درحالتوسعه، چنین مهاجرتی نسبتی از جمعیت را به خود اختصاص داده است حتی وقتی تعداد افزایش مییابد. آشکار است که چنین پدیدهای، نوعی تحول جدید در استرالیا یا امریکا و حتی اروپا نیست، بلکه پدیدهای عادی است که به طور روزافزون آشکار میشود.
دلیل اینکه چرا پژوهشگران بر این موضوع تمرکز میکنند و نه بر تغییراتی که در سطح گستردهتر در آسیا و جاهای دیگر اتفاق میافتد صرفاً کوتهبینی و تنگنظری است؛ دلیل دوم این است که این گذر به شهرها، نشاندهندۀ ناتوانی نظریۀ جهانی شدن از تبیین مهمترین ویژگیهای جهان معاصر است. به محض اینکه این پدیده در حکم تجربۀ مهاجرت عظیم در جهان معاصر مدنظر قرار گیرد و به رسمیت شناخته شود، این جابهجایی عظیم جمعیت ما را مجبور میسازد به بازنگری دربارۀ نظام اجتماعیای دست زنیم که این پدیده در آن اتفاق میافتد.
این پدیده، صرف نظر از برخی فرایندهای تازهای که از پویایی منحصربهفرد و بیسابقه برخوردارند، فوقالعاده برای ما آشناست. جابهجایی از حومهها و روستاها به شهر، یکی از نتایج دیرینه و ریشهدار توسعه و گسترش سرمایهداری است. حال شاهدیم که کشتیهایی پُر از ایرلندیها، آلمانیها، ایتالیاییها و بقیۀ اتباع کشورهای اروپایی به سمت نیویورک حرکت میکنند.
میتوان به راحتی به یاد آورد که در زمانهایی نه چندان دور، همین کشتیها بودند که بردگان افریقایی را از افریقا به امریکا میبردند. همین موضوع دربارۀ همۀ پدیدههای دیگری که بررسی کردیم صادق است. عامل اصلیای که این پدیدهها را تبیین میکند جهانی شدن نیست، بلکه سرمایهداری است آن هم در تازهترین و فراگیرترین دورهاش.[۱]
پینوشت :
[۱] این مقاله برگرفته از منبع ذیل است:
Colin Sparks, Development, Globalization and the Mass Media, Sage, 2007, pp. 149-187
فاطمه محمد
ماهنامه ی زمانه شماره ی ۸