رورتی را بیش از هر چیز باید فیلسوفی ضد ایسم دانست. او در معرفتشناسی مخالف بنیادگرایی، در فلسفۀ زبان مخالف واقعنمایی زبان، در متافیزیک مخالف ذاتگرایی، واقعگرایی و حتی مخالف ضدواقعگرایی و در علم اخلاق نیز ایرونیست است. رورتی فیلسوفی لیبرال است و این لیبرالیسم یا به تعبیر خودش مواجهۀ سهلگیرانه و سبکسرانه را نه تنها در موضع سیاسی، بلکه به شیوۀ تفکر خود و در کلیه شاخهها گسترش میدهد.
ازاینرو از تاریخانگاری (Historisism)، نامانگاری (Nomiualism) و ایرونیسم (مهمترین باورها، اعمال و ارزشهای ما هیچ مبنایی ندارد Ironism) ستایش میکند. رورتی با انتقاد از فلسفۀ گذشته کوشیده است از آن درس بگیرد؛ درسی که خود آن را دوری از تکبر فکری خوانده و با نوعی ناامیدی از سالها تلاش فلسفۀ مدرن برای کشف حقیقت به این نتیجه رسیده که بهتر است به جای دعوی حقیقت زمینهای را فراهم کنیم تا مردم زندگی بهتری داشته باشند و بتوانند با آرامش راه شخصی کمال خویش را دنبال کنند؛ البته «گفتن اینکه باید از این ایده دست بشوییم که حقیقت آن بیرون منتظر است که کشفش کنیم به معنی این نیست که ما کشف نمودهایم که آن بیرون حقیقتی وجود ندارد».
اساسا سرشت حقیقت مبحثی بیفایده است. به نظر او هرچند هورکهایمر و آدورنو درست میگفتند که نتایج روشنگری به تضعیف باورهای خود منجر شد، نتیجهای که از آن میگرفتند خطا بود. به نظر آنها با از دست رفتن این مبانی فکری، لیبرالیسم و فرهنگ غرب دچار ورشکستگی فکری و اخلاقی شده است، درحالیکه فرهنگ به مبنای فلسفی نیاز ندارد.همچنین ما دلیلی بر وجود عقل نداریم و تنها کاری که لازم است انجام دهیم آن است که اگر هوای آزادی را داشته باشیم، حقیقت هوای خودش را خواهد داشت. افراد درگیر متافیزیک، مسائلی را جدی میگیرند که مسامحه در آنها به نفع همه خواهد بود.
رورتی پذیرفته که بسیاری از نهادهای اجتماعی و سیاسی کنونی در غرب، نتایج تأملات فلسفی عصر روشنگری و مدرنیته است، اما واقعیت آن است که نه تنها امروز این فرزندان بدون والدین خود به حیاتی مستقل ادامه میدهند، بلکه در موارد بسیاری رها شدن از آنها مفیدتر خواهد بود. به این ترتیب رورتی بر بیثمری این مباحث و یکی از موارد مهم آنها، یعنی عقلانیت، تأکید کرده و براساس مصلحت باور خویش هیچ فایدهای بر آن مترتب ندانسته است.
به نظر رورتی ابهام مفهوم عقلانیت سبب محبوبیت آن و طرفدارانش شده است: عقلانیت از سویی نام فضیلتی اخلاقی و از سویی دیگر نام قوهای ادراکی است. در بعد عملی، عقلانیت دال بر توجه به بحث آزاد و اقناع و پرهیز از اجبار است و در بعد نظری به وصول به واقعیت اشاره میکند. این ابهام سبب میشود که عقلانیت جاذبهای واهی پیدا کند و بسیاری از اندیشمندان را درگیر خود نماید، اما اگر به بیاعتباری مدل سوژه ـ ابژه در معرفت توجه کنیم، وجه شناختشناسانۀ عقلانیت نفی میگردد و در عمل نیز میتوان با استفاده از واژههای ملموس و روشنی چون دموکراسی، آزادی و… همان تأثیر الهامبخش و شورآفرین عقلانیت را اعمال کرد.
وی تذکر داده که ملاک نامشروط عقلانیت ناشناختنی است و نه تنها نمیتوان به آن رسید، بلکه حتی نمیتوان آن را هدف در نظر گرفت؛ زیرا هیچ راهی وجود ندارد که بفهمیم آیا به آن نزدیک میشویم یا خلاف جهت صحیح حرکت میکنیم. همچنین هیچ دلیلی ندارد که ما عقل را نیرویی وحدتبخش و نجاتدهنده بدانیم. در واقع ما در اندیشۀ مدرن میکوشیم آرامش و تسلایی را که تصور خدا به ما میداد با عقل به دست آوریم و این خطاست.
او حتی در پی آن نیست که علیه عقل مدرن استدلالهایی طرح کند؛ زیرا این استدلال که با استفاده از واژگان سنتی طرح میشود بینتیجه است و مسئلۀ مورد بحث را مفروض میگیرد، بلکه باید با روش «سیاست اتوپیایی» یا «علم انقلابی» به بازتوصیف امور به شیوهای نو دست زد و به تدریج الگوی جدیدی برای رفتار زبانی پدید آورد که به تدریج از خود این واژگان هم رها شویم؛ زیرا به قول گادامر «تغییر صور ثابت هم مثل دفاع از آنها نوعی ارتباط با سنت است».
رورتی از این «سبکسری نسبت به سوالات فلسفی سنتی»، که در مقالۀ اولویت دموکراسی بر فلسفه آمده است، مقصودی اخلاقی دارد! زیرا تشویق ذوقپرستی سبکسرانه نسبت به موضوعهای فلسفی سنتی در خدمت همان هدف سبکسری نسبت به موضوعهای الهیات است. در فلسفه هم، مانند ایجاد اقتصادهای بازار بزرگ، تکثر سبکهای هنری و…، سطحی بودن و سبکسری باعث افسونزدایی میشود و به ما کمک میکند که متساهلتر و لیبرالتر و بیشتر پذیرای عقلانیت ابزاری باشیم. شاید لازمۀ تعهد اخلاقی در جامعۀ لیبرال آن است که به جای جدی گرفتن این مسائل، با شوخی و سبکسری عادت جدی گرفتن آنها را از سر افراد بیندازیم. به عبارت بهتر تذوق را نباید دشمن اخلاق دانست، بلکه در جامعۀ لیبرال، به بازی گرفتن باعث پیشرفت اخلاقی خواهد شد.
رورتی به اموری چون داوران شایسته و وضعیت ایدئال معرفتشناختی، که با آنها بتوان به معرفت درست رسید، باور ندارد؛ زیرا از کوهن و گادامر آموخته که بهتر است دیگر در پی تطبیق با واقعیت نباشیم. همۀ ملاکها وابسته به زمینهاند و طی تاریخ تغییر میکنند؛ در واقع ملاک فارغ از زمینه تلهای است که ما را به دام فلسفه آگاهی و ناتوانیهای آن میاندازد، اما بر سر مباحثی چون عدالت و سعادت، که در حوزۀ فلسفه بود، چه خواهد آمد؟
رورتی علمای اجتماعی را گزینۀ خوبی برای این گونه تأملات ندانسته، بلکه معتقد است بهترین افراد برای بررسی و بحث دربارۀ مسائل اجتماعی و سیاسی اصحاب جرایدند و افزون بر آن موفقیت افراد دقیقی که توانستند ابتلائات جامعه را، که از نظر دیگران پنهان بود، دریابند همچون مارکس، فوکو و هابرماس، به سبب فلسفه دانستنشان نبود، بلکه به دلیل دقت در مسائل اجتماعی بود و این امری است که بدون فلسفه دانستن هم محقق میشود. پس تأملات سنتی فلسفی با مباحث سیاسی ـ اجتماعی هم ارتباط ندارند.
به عبارت دقیقتر فلسفه به اندازۀ رشتههای دانشگاهی دیگر ــ نه بیشتر و نه کمتر ــ با این مباحث مأنوس بوده است و نباید به خاطر وجود افرادی همچون کانت، که تصادفاً هم در فلسفه سرآمد بود و هم قهرمان روشنگری به شمار میآمد، به این نتیجه برسیم که هر اهل فلسفهای چنین خواهد بود.
نتیجهگیری نهایی رورتی را میتوان در عنوان یکی از نوشتههای دیگر وی نیز مشاهده کرد: «اولویت دموکراسی بر فلسفه». به نظر او انجام دادن درست وظیفۀ سیاسی و اجتماعی به مباحث فلسفی ربطی ندارد؛ زیرا نه باورهای فلسفی، بلکه واژگان و آرزوهای مشترک است که در میان انسانها پیوند برقرار میکند. فلسفه نیز در کل برای علایق و اگر بتوان گفت کمال شخصی اهمیت دارد و نه زندگی اجتماعی.
تأملی دوباره
با وجود همدلی که میتوان با رورتی دربارۀ فلسفۀ مدرن و تکبر فکری آن زمان داشت این پرسش مطرح میشود که آیا به راستی میتوان با حذف مسائل فلسفۀ مدرن چون عقلانیت، حقیقت و… دچار هرج و مرج نشد؟ اگر این ادعا و آرزو نیز از جوامع رخت بربندد چه پیش خواهد آمد؟ به نظر نمیرسد تشویق رورتی به اخلاق لیبرالی و تسامح و تساهل از وضعی که مک کارتی آن را «هدف وسیله را توجیه می نامد» پیشگیری کند. افزون بر این هرچند خطاهای بسیاری در معارف بشر وجود دارد، مثالهای نقضی هم هست و در همۀ رشتهها مواردی وجود دارد که به درستی آنها اطمینان بسیاری داریم.
البته افرادی چون رورتی به درستی متوجه شدهاند با شیوۀ تفکر فلسفی مرسوم در غرب نمیتوان به پاسخ قطعی رسید، اما هنگامی که موانع موجود در راه دسترسی به حقیقت را میبینیم، شاید لزوم افرادی که گرفتار آرزوها و اغراض مانع بصیرت نیستند و ــ از سوی خداوند ــ به حق دسترسی دارند روشنتر شود و اهمیت دستگیری کسی که نه خطا میکند و نه غرضورزی بیشتر حس میشود .
شاید بتوان ایرونیسم، لیبرالیسم و پلورالیسم در عرصۀ نظر و عمل را نتیجۀ دردناک یک تاریخ تلاش دونکیشوتوار مردمی دانست که کوشیدند بدون یاری هیچکس، خود به حقیقت برسند و حال که نومید شدهاند نیز به جای جستجوی راه متفاوت، ترجیح میدهند از آمال و آرزوهایی که به زندگی معنا میبخشد صرف نظر کنند و به گفتۀ رورتی آنها را به شوخی بگیرند، اما این راه حل نه خرسندکننده است و نه چنان که مصلحتباوران میانگارند مفید. چنانکه منتقدان رورتی نیز تذکر دادهاند: وقتی در حضور آمال و ارزشها و سایر مبانی فرهنگی، جهان ما چنین آشفته است، بدون حضور این ستونها ــ هرچند سست و کم توان ــ چگونه میتوان زندگی کرد؟ آیا ما گرفتار آشوبی ویرانگر نخواهیم شد؟
اگر بخواهیم با همین دیدگاه برون ـ متنی به مقاله بنگریم، متوجه اختلاف شدید رویکرد رورتی با رویکرد متون دینی خود میگردیم. این توجه در صورتی موجه است که بخواهیم باور دینی خود را در همۀ عرصهها از جمله تأمل فلسفی وارد کنیم؛ توضیح آنکه برای مثال امام علی(ع) فرموده است: «عقل تو را کفایت میکند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد» و نیز «اندیشیدن همانند دیدن نیست؛ زیرا گاهی چشمها دروغ مینمایاند، اما آن کس که از عقل نصیحت خواهد به او خیانت نمیکند» و بسیاری متون مشابه؛ بنابراین عقل به خودی خود ارزشمند و کارگشا دانسته شده؛ البته شرایطی نیز برای درست کار کردن آن ذکر شده است؛ برای مثال امام علی(ع) در نامه به شریح فرموده است: «به این واقعیتها عقل گواهی میدهد در صورتی که از اسارت هوای نفس نجات یافته و از دنیاپرستی به سلامت بگذرد».
به این ترتیب امکان درست عمل کردن عقل پذیرفته شده است و با همین پیشفرض ثواب و عقاب معین و آدمی مسئول انگاشته میشود. اساساً همین که پذیرش دین امری اختیاری است و اصول دین، یعنی راه ورود به آن، تحقیقی است نشان میدهد که تفاوت ره از کجاست تا به کجا؛ حالآنکه رورتی معتقد است که از واژۀ بیمعنای عقلانیت و لوازم آن باید خلاص شویم و تفکر و زبان را اموری پیشامدی بدانیم. او در آثار خود به سهم فروید، فوکو، کوهن و… در نشان دادن پیشامدی بودن و تزلزل اموری که مستحکم تلقی میشود بسیار اشاره کرده است.
البته فرد ملتزم به باورهای دینی یادشده هم باید بتواند راهحلی برای این مسائل بیابد. یک قسمت پاسخ به این قبیل اشکالات شاید این است که اولاً در بعضی زمینههای خاص مثل علوم تجربی ما نیز با رورتی و افراد همعقیده با وی میتوانیم موافق باشیم، ثانیاً در مواردی مسئله، خاص تاریخ تفکر غرب است و نباید آن را به همۀ ملل و اندیشهها تعمیم داد، اما در مواردی که رورتی بعضی از آنها را با عنوان واژگان نهایی ــ به معنای الفاظی که اساس توجیه افعال و دیدگاه ما هستند ــ جمعآوری میکند.
یعنی اموری که در حیات ما سهم تعیینکننده دارند، عقل جایگاه محوری دارد و پیامبر باطنی است. شایان ذکر است که توجه به تعریف و حدود و قصور عقل در تلقی دین نیز در اینجا اهمیت فراوان دارد، اما به نظر نمیرسد که موضع رورتی با این تعریف ــ هر چه باشد ــ جمعشدنی باشد و بتوان به بهانۀ شکست عقل مدرن با عقل شوخی کرد.
زهرا داورپناه
ماهنامه زمانه شماره ۷