پیدایش نسل اوّل (آدم و حوّا) و فرزندان بیواسطه آنان و چگونگی آن روشن است؛ امّا در کیفیت تکثیر نوههای حضرت آدم(علیهالسلام) میان مفسران و صاحبنظران اختلاف است و وجوه متعددی تصوّر دارد؛ ولی از قرآن و روایات سه نظریه برداشت میشود:
۱٫ ازدواج فرزندان آدم(علیهالسلام) با هم به دستور خدای سبحان صورت گرفت،
زیرا این عمل بر اساس روایات، برای فرزندان آدم (هابیل و قابیل با خواهر هر یک) حلال بود و پس از آن حرام شد.[۱]
۲٫ خداوند برای فرزندان آدم(علیهالسلام) از بهشت حوریانی فرستاد تا با آنان ازدواج کنند، زیرا خداوند از انسانها درباره طهارت پیمان گرفته است، از این رو چگونه ممکن است نسل بشر با عمل حرامی افزایش یافته باشد؟[۲]
۳٫ خداوند برای فرزندان آدم(علیهالسلام) همسرانی را از جنّیان یا از آنها و حوریان قرار داد تا نکاح آنان از این راه تأمین شود.[۳]
از ظاهر آیه مورد بحث برمیآید که همه انسانها از یک حقیقتاند و نسل بشر از آدم و حوّا(علیهماالسلام) گسترش یافته است: (الَّذی خَلَقَکُم مِن نَفسٍ واحِدَه وخَلَقَ مِنها زَوجَها وبَثَّ مِنهُما رِجالاً کَثیراً ونِساء) و چنانچه چیز دیگری نیز در پیدایش نوهها سهم میداشت، خداوند میفرمود «بثّ منهما و من غیرهما».
بر این اساس، اگر دلیل عقلی قطعی یا نقلی معتبری باشد که خداوند غیر از آدم و حوّا، دختر و پسری را آفرید یا از نسل قبلی دختر و پسری مانده بود که فرزندان آدم و حوّا با آنان ازدواج کردند، میتوان از ظاهر آیه گذشت و گفت که مردان و زنان فعلی در حقیقت از آدم و حوّا و از آن دختر و پسری هستند که خداوند آفرید و چون آدم و حوّا قبل از آن دو خلق شدند و ریشه اصلی به شمار میآمدند، خدا فرمود که از آدم و حوّا مردان و زنان فراوانی پدید آورده است، پس فقط با وجود دلیل عقلی یا نقلی معتبر میتوان آیه را چنین توجیه کرد؛ نهاینکه چون میشود توجیه کرد، (بَثَّ مِنهُما) به معنای «بثّ منهما و من غیرهما» است و چون اینها ریشه اصلی بودند، براساس تغلیب فرمود: (وبَثَّ مِنهُما)!
روایات مختلف و معارض را نیز یا باید با هم سازگار کرد؛ یا بر اثر تعارض سقوط میکنند و قرآن کریم تنها مرجع است.
خلاصه آنکه آنچه فعلاً با غمض نظر از روایات میتوان گفت این است که آفرینش همه انسانها از حضرت آدم و حوّا(علیهماالسلام) و نیز ازدواج فرزندان آدم با یکدیگر مطابق شریعت آن زمان روا بوده، هرچند بعداً حرام شده است.
بررسی و پاسخ دو شبهه
درباره ازدواج فرزندان حضرت آدم(علیهالسلام) با یکدیگر شبهاتی هست که به سبب فراگیری این مسئله و شبهات آن، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، اعم از شیعه و سنّی باید پاسخگو باشند و تنها آنان که شریعتی ندارند از پاسخ معافاند، زیرا به حلال و حرامی پایبند نیستند.
۱٫ ناسازگاری ازدواج خواهر و برادر با فطرت
خدای سبحان انسانها را با فطرتی پاک و تغییرناپذیر آفریده است و احکام دین نیز مطابق با فطرت است و چون ازدواج خواهر و برادر با فطرت خدادادی انسان سازگاری ندارد، حرام است.
در پاسخ ابتدا باید روشن شود که معنای «فطری بودن» دین، این است که اصول کلّی اعتقادات، اخلاقیات، حقوق و نیز خطوط کلّی فروع فقهی دین، مطابق فطرت و ثابت است.
هم فطرت انسانها تغییر نمیکند: (فِطرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها تَبدیلَ لِخَلقِ الله)[۴] و هم دین الهی: (إنَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الإسْلام)[۵]، ازاینرو هر پیامبر بعدی، در خطوط کلّی یاد شده، پیامبران پیشین را تصدیق میکرد: (مُصَدِّقاً لِما بَینَ یَدَیه)[۶]؛ امّا خطوط و فروع جزئی در هر عصر و نسلی، متغیّر است: (لِکُلٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَهً ومِنهاجا)[٧]، از این رو گاه قرآن کریم چیزی را که در شریعت قبلی حلال بوده است، برای شریعت بعدی حرام میکند؛ یا به عکسْ حرامی را حلال اعلام میکند، چنان که آیه (ومُصَدِّقاً لِما بَینَ یَدَی مِنَ التَّوراهِ ولأُحِلَّ لَکُم بَعضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیکُم وجِئتُکُم بِآیَهٍ مِن رَبِّکُم فَاتَّقوا اللهَ وأطیعون)[٨]، هم عیسای مسیح را تصدیق کننده موسی و تورات معرفی میکند و هم میرساند که مسیح(علیهالسلام) امر جدیدی را همراه دارد و آن، حلال شدن برخی چیزهاست که در دین موسای کلیم حرام بوده است و خطوط اصلی و کلی هر یک مطابق فطرت بوده است و فقط بعضی از فروع جزئیاند که نسخ میپذیرند نه خطوط کلی دین.
اگر پرسش شود که از سویی، دینْ فطری است و فطرت نیز تغییرناپذیر؛ و از سوی دیگر، فروع دین تغییر میپذیرند؛ چگونه هر دو مطلب درستاند؟
پاسخ این است که فطرتها دو گونهاند: ۱٫ فطرت فرشتگان که همیشه ثابتِ محض است، از اینرو برنامههای تکوینی آنها نیز ثابت محض است.
۲٫ فطرت انسان که با طبیعت او هماهنگی کامل دارد: طبیعت انسان که امری متغیّر است و مربوط به بدن، با فطرت توحیدی او که امری ثابت است و مرتبط به روح، در هم آمیخته و واقعیّتی به نام انسان را شکل دادهاند: (إنّی خالِق بَشَراً مِن طین فَإذا سَوَّیتُهُ ونَفَختُ فیهِ مِن رُوحی فَقَعوا لَهُ ساجِدین)[۹]، پس انسان نه طبیعی صرف است، بسان گیاهان و حیوانات؛ و نه فطری محض است، همچون فرشتگان؛ و نه میان دو جنبه فطری و طبیعیاش ناهماهنگی و جدایی است، وگرنه انسان دو حقیقت میبود نه یک حقیقت، بنابراین بین طبیعت متغیّر و فطرت ثابت او پیوندی است که بر اثر آن، طبیعت متغیّر از ثبات فطرت بهره میبرد و آن فطرت از تغییرپذیری طبیعت متأثّر میشود.
طبیعت متغیِّر آدمی «شِرْعه» و «منهاج» متغیّر میطلبد و فطرت ثابت نیز تقاضایی دارد که با خطوط کلی دین به آن پاسخ داده میشود. برهمیناساس، ذات اقدس الهی برای هر دوره و نسلی، یک سلسله فروع جزئی تنظیم و بعضی از حلالهای شرایع پیشین را برای شریعتی دیگر حرام میفرماید؛ همچون «طیّباتی» که قبلاً برای یهود حلال بود و بر اثر ستمشان بر آنها حرام شد: (فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذینَ هادوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّباتٍ اُحِلَّت لَهُم)[۱۰] و حضرت مسیح(علیهالسلام) ضمن تصدیق تورات از حلال شدن همان محرّماتِ زمان موسای کلیم(علیهالسلام) یاد میکند: (ولاُحِلَّ لَکُم بَعضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیکُم).[۱۱]
حسن و قبح شرعی نیز بر اساس مصلحت و مفسدهای است که زمان و مکان و اوضاع در آن دخالت دارند، پس ممکن است در شریعت حضرت آدم و ن موقعیت زمانی، ازدواج خواهر و برادر حرام نبوده و واقعاً قبحی هم نداشته است، چون در آن زمان سبب تام حرمت و قبح، تحقّق نداشته است.
تذکّر:
فطرتْ مصون از هرگونه تغیر است، لذا دین الهی از هر دگرگونی محفوظ است؛ اما طبیعت از چند منظر تحولپذیر است: یکی به طور عادی است که تبدل منهاج و شریعت را به همراه دارد و دیگری تغیر درون نهاد طبیعت است که بر اثر سوء اختیار مردم یک سرزمین رخ میدهد که این نیز حکم جدیدی را دربر دارد.
در زمان رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم نیز بعضی امور ابتدا حرام نشده بود و پس از نزول تدریجی آیات و بیان احکام حرام شد و اسلام، هم در آن آغاز مطابق فطرت انسانی بود و هم در این انجام.
غرض آنکه چون فطرت با طبیعت مرتبط است و طبیعت هم با زمان و مکان، مقتضیات هر زمان اثر خاص خویش را دارد و مجموعه دین که از خطوط کلی و جزئی تشکیل میشود با فطرت مردم هر عصری مطابق است، پس همانگونه که سایر محرّمات در زمان حلال بودنشان مطابق با فطرتاند، ازدواج خواهر و برادر هم که اکنون حرام است، در زمان حلّیتش مطابق با فطرت بوده است.[۱۲]
۲٫ قبیح بودن ازدواج خواهر و برادر
ازدواج خواهر و برادر (محارم با یکدیگر) قبیح و زشت است و به زمان و مکانی خاص اختصاص ندارد؛ حتی برخی حیوانات نیز چنین نمیکنند؛ چه برسد به انسانها، چنان که امام صادق(علیهالسلام) فرمود: به من گزارش رسید که حیوانی با خواهر خود ازدواج کرد؛ پس از آنکه حقیقت امر برایش روشن شد، خود را کشت.[۱۳]
در پاسخ این شبهه ابتدا باید معنای حسن و قبح اشیا و ذاتی و واقعی یا عرضی و اعتباری بودن آن روشن شود:
۱٫ حسن و قبح در حکمت نظری غیر از حسن و قبح در حکمت عملی است: حسن و قبح در حکمت نظری به کمال و نقص وجودی بازمیگردد؛ آنچه سبب کمال وجودی چیزی است برای او حَسَن است و آنچه سبب نقص وجودی آن چیز است برای وی قبیح است؛ مثلاً علم برای انسان کمال و دارای حُسن است و جهل برای وی نقص و سبب قبح است.
حسن و قبح به این معنا مورد اتفاق متکلّمان؛ لیکن خارج از بحث کنونی و نظایر آن است.
۲٫ حسن و قبح در حکمت عملی به معنای تحصیل کمال و پرهیز از تعطیل آن نیز مورد اتفاق متکلمان و خارج از بحث کنونی است؛ مثلاً حَسَنبودن فراگیری علم و ادب و قبیح بودن تنبلی و تنپروری مورد پذیرش همگان است.
۳٫ حُسن و قبح در علم النفس و طبّ، به این معنا که چه چیز برای نفس لذیذ و گواراست و چه چیز برای او تلخ و ناگوار؛ مثلاً غذای لذیذ، آهنگ گوشنواز، آب گوارا، منظر زیبا و مانند آنها حَسَن تلقی میشوند و امور منافر و مبائن با نفس، قبیح.
حُسن و قبح به این معنا نیز مورد اتفاق متکلمان؛ اما خارج از بحث فعلی است.
۴٫ حُسن و قبح در افعال، به این معنا که چیزی را باید انجام داد که عقلا آن را نیک میدانند و انجام دهنده آن را مدح میکنند و چیزی را نباید انجام داد که عقلا آن را زشت میدانند و مرتکب آن را مذمّت میکنند. آیا عقلا بدون دلیل نقلی چنین ادراکی را درباره افعال انسان دارند یا نه.
این معنا از حُسن و قبح مورد اختلاف اشاعره و دیگران است که آنان اثبات میکنند و اشاعره انکار؛ و آن را منحصراً مستفاد از دلیل نقلی میدانند نه از دلیل عقلی.
۵٫ حُسن و قبح برخی افعال ذاتی است که در هر زمان و در هر زمین و با هر زبان محقّق شوند حکم خود را دارند؛ مانند حُسنِ عدل و قبح ظلم. عَدل یعنی قراردادن هر چیزی در جای مناسب خود و ظلم برخلاف معنای عدل است. عدل حَسَن است ذاتاً و دائماً و ظلم قبیح است ذاتاً و دائماً. هرچند معنای ذاتی در این مطلب که راجع به حکمت عملی است غیر از ذاتی معروف در حکمت نظری است؛ ولی میتواند برای خود اصطلاح خاص داشته باشد و برهان مناسب خویش را فراهم کند؛ ولی تبیین آن از بحث کنونی خارج است.
حُسن و قبح بعضی افعال ذاتی نیست، بلکه به وجوه و اعتبارات است. هرچند ممکن است اقتضای حُسن یا قبح در آنها باشد؛ ولی هرگز علّیت تام برای حسن یا قبح ندارند؛ مانند قتل که اگر ظالمانه باشد قبیح است و چنانچه عادلانه و به صورت قصاص یا دفع کافر از حریم اسلامی باشد حَسَن است و نظیر صدق و کذب و…، زیرا هیچیک از این عناوین اخیر ذاتاً و دائماً حَسَن یا قبیح نیستند، بلکه با وجوه متعددْ احکام مختلف میپذیرند؛ مثلاً زدن یتیم اگر برای تنبیهِ لازم باشد حَسَن است، وگرنه قبیح خواهد بود.
حُسن و قبح به معنای مدح و ذم را عقل و نقل هر دو فی الجمله کشف میکنند، زیرا مصالح و مفاسد برخی از افعال در دسترس عقل است، ازاینرو میتواند به حُسن و قبح آنها فتوا دهد، هرچند از ملاکهای افعال دیگر آگاه نیست. آنچه در ادلّه نقلی وارد شده است و کاشف از اراده یا کراهت شارع مقدس است حتماً با رعایت ملاکهای واقعی مصلحت و مفسدت خواهد بود، زیرا شارع حکیم که درس حکمت میدهد: (یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ والحِکمَه)[۱۴] مصون از گزاف و معصوم از اخلال به ملاکهای واقعی است.
براساس امور یاد شده در پاسخ شبهه قبح ازدواج فرزندان حضرت آدم(علیهالسلام) میتوان چنین گفت:
۱٫ احکام شرعی به تدریج نازل شدهاند و در شریعت حضرت آدم(علیهالسلام) یا در اوایل نزول شریعت وی ازدواج خواهر و برادر حرام نبوده است.
۲٫ حسن و قبح عدل و ظلم ذاتی است؛ ولی حسن و قبح هر چیز دیگری با لحاظ شرایط و مقتضیات و خصوصیات زمانی و مکانی آن است.
۳٫ حسن و قبح شرعی نیز بر اساس مصلحت و مفسدهای است که زمان و مکان و اوضاع در آن دخالت دارند، پس ممکن است در شریعت حضرت آدم و آن موقعیت زمانی، ازدواج خواهر و برادر حرام نبوده و واقعاً قبحی هم نداشته است، چون در آن زمان سبب تام حرمت و قبح، تحقّق نداشته است. البته روایات آینده مطلب خاص خود را به همراه دارند.
شبکه تخصصی قرآن تبیان
منبع: تفسیر تسنیم، جلد ۱۷،تالیف آیت الله جوادی آملی