مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی در دوران حیات خویش، ریاست علمی و مدیریت مدرسه علمیه حاج ملا محمد جعفر را بر عهده داشت که اکنون به نام حوزه علمیه آیتالله مجتهدی معروف است. کلام شیوا و لهجه دلنشین این استاد اخلاق همچنان در اذهان مردم تهران باقی مانده است.
در دو بخش قبلی به روایتهای طنز از زبان آیتالله مجتهدی به «مزاحهای پیامبر(ص)» و «داستانهای طنز از زبان مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی» اشاره کردیم، اینک به مناسبت ایام نوروز که با شادی و شادکامی همراه است، داستانهای دیگری را با استناد به کتاب «آدابالطلاب» از آیتالله مجتهدی تهرانی نقل میکنیم:
*حاضر جوابی علمای شیعه/ کوری که به جهنم میرود
یکی از علمای شیعه برای شرکت در مجلسی به یکی از کشورهای عربی سفر کرد، در آن مجلس آقای «بن باز» مرجع و مفتی اهل تسنن که نابینا بود، حضور داشت، وقتی فهمید عالمی شیعه در مجلس است، شروع به اشکال کرد که شما شیعهها چرا قرآن را تأویل میکنید؟ و از مسیر اصلی خود خارج میکنید؟
عالم شیعه گفت: ما در قرآن آیهای داریم که نشان میدهد شما اهل جهنم هستید.
بنباز گفت: چه آیهای؟
آن عالم فرمود: «مَن کانَ فی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فی الاَخِرَهِ أَعْمَی وَ أَضلُّ سبِیلاً»، هر کس در دنیا کور باشد، در آخرت هم کور است، شما هم الان کور هستید.
بنباز گفت: منظور کوری دل است!
عالم شیعه گفت: الآن خودت قرآن را تأویل کردی، ما هم که قرآن را تأویل میکنیم، غیر از این چیزی نمیگوییم.
* راهکار جالب یک پدر برای ترک سیگار فرزند
جوانی گفت: سیگاری شده بودم، در حالیکه پدرم نمیدانست، بنابراین شبها سیگار را زیر تشک میگذاشتم و میخوابیدم، یک شب که تازه خوابیده بودم، پدرم خمیازهای کشید و پایش را دراز کرد و به تشکی خورد که سیگار را زیر آن پنهان کرده بودم. بلند شد و رفت رو به قبله نشست و گفت: خدایا اگر این سیگار، ابتدای انحراف اوست این بچه را نمیخواهم! خلاصه این کلام پدرم، در من اثر کرد و سیگار را ترک کردم.
*خادم زرنگ و دزدهای غافل
چند شب دزدی به مسجدی آمدند و وسائل را جمع کردند که ببرند، خادم مسجد را کنار دیوار نگهداشته بودند و گفته بودند، اگر سر و صدا نکنی با تو کاری نداریم والا تو را میکشیم، خادم به آنها گفت: لااقل مرا در این اتاق کنار محراب زندانی کنید و این قفل را به در بزنید که مردم نگویند من با شما هم دست بودم، دزدها هم همین کار را کردند.
وقتی خادم را داخل اتاق کردند و در قفل کردند، خادم بلندگوی مسجد را که در همان اتاق بود روشن کرد و گفت: آی مردم! بیایید، دزد آمده، دزدها خواستند در اتاق را باز کنند و خادم را گوشمالی بدهند، نتوانستند، زیرا کلید اتاق نزد خادم بود و بر اثر تعلل آنها، مردم داخل مسجد ریختند و دزدها را گرفتند.
* پارتیبازی برای فقرا جهت ورود به بهشت
اگر فقیر هستی ناراحت نباش، فقرا زودتر به بهشت میروند، چون حساب و کتاب چندانی ندارند.
*مردی که از مرگ همسرش هراسان بود!
به شخصی گفتند: دوست داری زنت بمیرد؟ گفت: نه، گفتند: چرا! گفت: میترسم از خوشحالی خودم سکته کنم و بمیرم.
فارس