طبیعت تمیز
چند روز پیش من ومامان و بابا باهم رفتیم بیرون گردش، من کلی اسباب بازی با خودم برده بودم.
تو ماشین بودیم که مامانم گفت: امروز علاوه بر گردش یک کار بزرگ دیگه هم داریم. من با تعجب گفتم: چه کاری؟
مامان خندید و گفت: وقتی رسیدیم می فهمی.
زمانی که رسیدیم تازه فهمیدم می خوایم بریم کوه، خیلی خوشحال شدم آخه خیلی وقت بود که کوه نرفته بودیم.
بعدش مامانم نفری یه کیسه زباله داد دست ما و گفت: می خوایم امروز کوه رو تمیز کنیم.
راسته شو بخواین اولش خورد تو ذوقم ولی وقتی شروع کردیم خیلی خوشحال شدم.
هرکسی به ما می رسید و می دید که داریم کوه رو تمیز می کنیم، با لبخند از ما تشکر می کرد.
من خیلی خوشحال بودم که با مامان و بابا طبیعت رو تمیز کرده بودیم.
بعد از جمع کردن آشغال ها فضای کوه دیدنی تر شده بود.
تبیان