کیانوش گرامی را میتوان یکی از شمایلهای بهادرها و نقش منفیهای دوستداشتنی و با کمی نمک سینما و تلویزیون دانست با سابقه حضوری بیش از ۳۰ سال. گرامی که کارش را از «تدارکات» فیلمهای مسعود کیمیایی آغاز کرده، حالا برای خودش دفتر فیلمسازی دارد و آنچنان که خودش میگوید انگیزهاش از تاسیس این دفتر فیلمسازی ترسش از بیکس مردن و غریب مردن در سینما است!
مشروح گفتوگوی جامجم با کیانوش گرامی در پی میآید:
مکانی که در آن هستیم دفتر کار شماست؟
اختیار دارید اینجا دفتر شماست! اینجا موسسه کارگاه آزاد فیلمسازی هستی است.
نمی دانستم شما دفتر فیلسمازی هم دارید، شما مدیرعامل این موسسه هستید؟
بله.
چه مدتی است؟
حدود پنج سال.
کار موسسه، تربیت بازیگر یا چیزی شبیه این است؟
نه، ما فقط فیلم میسازیم. دو سه ماهی است که یک استودیو زدهایم برای خیلی از کارهایی که میشود در تلویزیون انجام داد. یک جور دکور که قابل جابهجایی است.
از کی به فکر ساختن چنین موسسهای افتادید؟
از وقتی که چند نفر از قدیمیهای سینما، خدابیامرزها ،فوت کردند من احساس خطر کردم. مثل آقای گرجی یا آقای ورشوچی.
یعنی از لحاظ مالی احساس خطر کردید؟
نه زیاد. یک جنبهاش مسائل مالی است. یک اصطلاح قدیمی در کشتی هست که میگوید پهلوان زنده را عشق است. تا هستی و رو پا هستی دوستت دارند. احساس خطر کردم که نکند مثل بعضی از هنرمندانمان که اواخر عمرشان کمرنگ میشوند و بیشتر از لحاظ روحی لطمه میخورند، شوم. خیلی از هنرپیشهها تا کمکار شدند، از لحاظ روحی بیمار شدند. نه این که از مرگ بترسم، از بد مردن و بیکس مردن میترسم وگرنه بالاخره مردن حق است.
عامل دیگر این بود که آدم بالاخره خسته میشود، ما از پشت صحنه آمدیم جلوی دوربین. کار اصلی ما پشت دوربین بوده است. حالا اینجا پاتوقی شده برای من و چند تا از رفیقهای قدیمی مثل آقای قومی، آقای طبسی و همینطور برادرهایم که یکی مدیر تولید است، یکی فیلمبردار است، همسر یکی از برادرهایم خانم شهره فهیمی برنامهریز و دستیار است و بازیگر هم بوده. دورهم جمع شدیم تا با هم کار کنیم.
این دفتر را با سرمایهای که حاصل کارتان در سینماست تاسیس کردید یا اصلا ربطی ندارد؟
این دفتر اجارهای است، اما به هر صورت چرخاندن آن سخت است. همین که در این موقعیت بتوانیم کار کنیم خودش مهم است. الان دو سه ماه یکبار یک فیلم میسازیم، سالی ۱۵، ۲۰ فیلم هم بازی میکنم، خدا را شکر.
این درست است که شما یک زمانی راننده آقای کیمیایی بودید؟
نه، مدیر تولیدش بودم.
از همان اول؟
نه، اول تدارکاتچی بودم.
شغل تدارکاتچی در سینما یا تدارکات برای خیلیها هنوز مبهم است. دقیقا مسئول تدارکات چه میکند؟
تدارکات خیلی کارها را در بر میگیرد. یکی از کارهای مهمی است که در سینمای ما هنوز به جایگاه خودش نرسیده است. از آبدارچی و حمل و نقل و راننده گرفته تا خریدهای گروه، خورد و خوراک، پیدا کردن لوکیشن و… . آن سالها که تدارکاتچی بودم مثل ارتش که میگویند نه ندارد، در تدارکات هم میگفتند سریعتر، ارزانتر و بهتر. واقعا در سینما نداریم و نمیشود اصلا وجود ندارد.
البته الان هم تدارکاتچیها فرق کردهاند و هم مردم انگار زرنگ شدهاند. ۲۵، ۳۰ سال پیش اصلا برای گرفتن لوکیشن پول نمیدادیم. مردم خودشان محبت میکردند. الان رفتهام در یک جای فرهنگی فیلمبرداری کنم، آدمها را میشمارند، وسایل را میشمارند میگویند کتری را به برق زدید، اینقدر هزینه میشود، اما قدیم این حرفها نبود، مردم هنرمندان را دوست داشتند. البته الان هم دارند ولی دوست داشتن مردم الان با آن موقع خیلی فرق میکند.
از کسانی که در امور تدارکات همکار شما بودند، کسی هست که موفق شده باشد خودش را ارتقا دهد؟
بله، حسن نظم، رضا نوروزی، آقای نشاط و محسن شایانفر؛ اینها همکاران قدیمیمان هستند که در بخشهای دیگری در سینما مشغول هستند.
یعنی تدارکاتچیبودن این ظرفیت را ایجاد میکند که روزی مسئولش بتواند به کارگردان شدن یا تهیهکننده شدن فکر کند؟
حتما دارد که من این کار را کردهام. بالاخره با این آدمها زندگی میکنی، بازیگران، گروه کارگردانی، چیز یاد میگیری. حالا چون معمولا تدارکاتچیها از لحاظ سواد کمی پایینتر هستند، ممکن است مشکل داشته باشند، اما اگر باهوش باشند و بخواهند، میتوانند موفق شوند.
از کی کار با آقای کیمیایی را شروع کردید؟
اولین فیلم «سرب» بود. حدود سال ۶۶ ۶۵٫ از فیلم «ضیافت» در خدمتشان بودم و حدود ۲۰ سال شاگردیشان را کردم.
جایی گفتید در فیلمهای کیمیایی راحت بازی نمیکنم، هر چقدر هم سعی میکنم، نمیشود. در فیلمهای حسن فتحی هم به این صورت است؟
قضیه خیلی فرق میکند. در کار آقای فتحی فقط بازی میکردم، مسئولیت دیگری نداشتم، اما در فیلم آقای کیمیایی مدیر تولید بودم. استرس این را داشتم که اتفاقی نیفتد، لوکیشن بعدی آماده باشد، بالاخره کار تولید بود. نصف ذهنم این بود که از لحاظ تولیدی به کار لطمه وارد نشود، اما به هر حال میگویم ۵۰، ۶۰ درصد آموختههایم را از آقای کیمیایی یاد گرفتم و واقعا مدیون او هستم. فقط از این نظر راحت نبودم. بعد هم سریال بازیگر را راه میاندازد و استعدادهای نهفته او را پیدا میکند. «میوه ممنوعه» هم به دلیل این که زمان زیادی مشغول آن بودم، این حالت را داشت.
تا به حال شده یک نقش منفی به شما پیشنهاد دهند، اما آنقدر نقش منفی بوده که آن را نپذیرید؟
بله. یادم هست نقش کسی پیشنهاد شد که یک مشت دختر را میبرد آنور آب، که من آن را قبول نکردم.
کی بود؟ نام فیلم چه بود؟
سه سال پیش. اجازه بدهید حالا اسمش را نگویم.
در زندگی واقعیتان چقدر شبیه نقشهایی هستید که بازی میکنید؟
یکسری آدمها میگویند شبیه نیستیم. لازم نیست وقتی من نقش منفی، یک آدمکش یا قاچاقچی را بازی میکنم، خودم آن آدم باشم، ممکن است یک همسایه داشته باشم که شبیه آن آدم باشد. لازم است شناختی از آن آدم داشته باشم. شاید هر آدمی بیشتر شناخت داشته باشد موفقتر شود.
شما چنین نمونههایی در اطرافتان سراغ دارید؟
ناخواسته بچه محلهایی داشتم که این طور بودند. در فیلمها هم دیده بودم و الگوبرداری کردم. به فیزیک هم ربط دارد. شاید من در نقش منفی آنقدر موفق نبودم که بعد که وارد کار طنز شدم موفق شدم. این را مدیون حسن فتحی هستم با سریال «میوه ممنوعه». یک جورهایی هم مدیون مرحوم خسرو شکیبایی هستم که روحششاد، جا دارد یک فاتحه برایش بخوانیم، در فیلمی به اسم «لژیون» با چاقو ایشان را میکشتم. یک بار که تمرین میکردیم، وقت چاقوزدن خندیدم، یکدفعه خدابیامرز گفت همین خنده موقع کشتن قشنگ است.
پس همان حرف آقای شکیبایی بود که تأثیر گذاشت؟
این در ذهن من ماند که یک جاهایی میتوانم از این خاصیت استفاده کنم. از آقای کیمیایی خیلی چیزها یاد گرفتم. من الان ۵۰۰، ۶۰۰ جلد کتاب دارم که ۴۰۰ جلد را آقای کیمیایی برایم خریده.
چرا کیمیایی برای شما کتاب میخرید؟
ایشان سعی کرد مرا از جایی به جای دیگر برساند، حداقل چیزی که الان هستم. ببینید قبلا چه بودهام! او شروع کرد به این که مرا بشناسد تا ببیند چه کتابهایی باید بخوانم. چون من تا دو صفحه کتاب میخواندم یا خوابم میبرد یا خسته میشدم.
همین باعث شد به هم نزدیک شویم. شروع کرد به عوضکردن من. به هر حال یکی از آدمهایی است که روی من خیلی تاثیر گذاشت. اگر کمی موفق هستم، نصفش را مدیون آقای کیمیایی هستم.
شنیدم شما در زمان تدفین آقای شکیبایی رفته بودید توی قبر؟
بله، باعث افتخارم است که دو ساعت در قبر خسرو شکیبایی بودم. رفته بودم جنازه را بگیرم و در قبر بگذارم، اما آنقدر ازدحام مردم زیاد بود که هی جنازه را چرخاندند و دور میکردند تا مردم کمی آرام بگیرند و اینطور شد که دو ساعتی در قبر بودم.
عمیقترین و بهترین نقش منفی که به عهده داشتید چه بود؟
به تازگی برای آقای مسعود آبپرور نقشی را بازی کردم که منفی و خیلی تلخ و متفاوت بود. در فیلمهای آقای کیمیایی هم نقشی را که در «اعتراض» داشتم، دوست دارم.
«سلطان» چطور؟
فیلم را دوست دارم، اما از نقشی که آدمفروش رفیقش بوده زیاد خوشم نمیآید.
از «سنتوری» هم زیاد راضی نبودید؟
قرار نبود من آن نقش را بازی کنم. قرار بود نقش صاحبخانه را بازی کنم که بعد خیلی کمرنگ شد. به هر حال از آقای مهرجویی خیلی راضی هستم، از آقای شریفینیا هم تشکر میکنم، اما من این نقش را دوست نداشتم.
عجیبترین پیشنهادی که در بازیگری به شما شده چه بوده؟
همین الان. دوستی زنگ زده، یک روز بازی دارد، کارگردانش مشهور نیست، پولی که میدهند هم آنقدر است که کاش میگفتند اصلا نمیدهیم، مجانی بیا!
در رابطه با مردم چطور؟
یک چیزهایی پیش میآید. مثلا یک نفر زنگ زده میگوید امشب عروسی پسرخالهام است، حتما باید بیایی! میگویم داداش فیلمبرداری دارم، میگوید نه حتما باید بیایی، کار را بپیچان! یا مثلا یک نفر میخواهد رستوران افتتاح کند، میگوید بیا. حالا گاهی هم کلک میزنند، آدم را سیاه میکنند.
وقتی به شما نقشی پیشنهاد میشود، چه راهی را طی میکنید تا نسبت به آن شناخت پیدا کنید؟ اصلا بداههپردازی میکنید یا به نقش پایبندید؟
اول اینکه سناریو را چند بار میخوانم، بخصوص نقش خودم را. سعی میکنم خودم را جای آن آدم بگذارم. با خواندن سناریو به نقش میرسم. در جایی بزرگ شدم که همهجور صنف و آدمی در آن بودند.
بچه کجا هستید؟
خیابان پیروزی به دنیا آمدم، نبرد بزرگ شدم، الان هم چهارصد دستگاه زندگی میکنم.
هنوز هم همان پایین ماندهاید؟
هنوز هم هستم. پایین نیست. چرا پایین است؟! خیلی هم خوب است. رفیقهای ورزشکار خوبی دارم، از مربیان فوتبال و کشتی و رئیس فدراسیونهای مختلف دوستان خوبی دارم. اینها همه داشتههای من هستند، وقتی قرار است نقشی را بازی کنم، از این داشتهها استفاده میکنم. در نقش منفی هم سناریو مرا به سمتی میکشاند که آن بدذاتی را از نوشته دربیاورم.
منظورم این است که در شخصیت منفی چه ویژگی یا خاصیتی نهفته است که شما آن را آشکار میکنید؟
این بحث طولانی است، من جامعهشناس آکادمیک نیستم، ولی تجربه دارم. مثلا رفیقی دارم که دعوا میکند. این از بچگی مشکل داشته، درس درست و حسابی نخوانده، پول درست و حسابی ندارد، فیزیک خوبی دارد، ورزش هم کرده و مناسب شده، حالا سعی میکند از این فیزیک منفی استفاده کند و خودش را اینطور به رخ دیگران بکشد و مطرح کند. آدم منفی هیچوقت منفی نبوده، شرایط است که او را به این شکل درآورده. همه کمبودهایش در او اثر گذاشته. دیگر فرقی ندارد در زندان باشد یا جای دیگر. وقتی به کسی و جایی وابستگی و دلبستگی ندارد، شرایط انحراف پیش میآید.
نقش مثبت هم تا به حال داشتهاید؟
خیلی بازی کردهام.
حکایت این آوازخوانی شما در فیلمها چیست؟
خب! آواز هم میخوانم. سالهای اول انقلاب خواسته یا ناخواسته با چند نفر از هنرمندان در ارتباط بودم. در هیاتی در نارمک بعضی از آنها برایمان سایددرام (طبلی که در محرم میزنند) میزدند.