سرزمین چین در طول تاریخ خود یک اندیشمند و فیلسوف بزرگ با عنوان «کنفوسیوس» را پرورش داده است. نکتهبینی گفته است تاریخ چین را در دو کلمه میتوان خلاصه کرد: «از کنفوسیوس تا کنفوسیوس». چرا که پیش از او سراسر چین گرفتار هرج و مرج و بینظمی بود و حال نیز که حکمت او از یادها رفته است اغتشاش و نابهسامانی بر این سرزمین حکمفرماست.
کنفوسیوس در سال ۴۷۹ قبل از میلاد به دنیا آمد و تا سال ۵۵۱ زندگی کرد. از او به عنوان فیلسوفی که خانه و آشیانه نداشت و در سراسر عمرش خانه به دوش و بیخانمان بود، اما پس از مرگش مورد تجلیل و تکریم همه ملتها قرار گرفت.
*شهر به شهر معلمی بر روی گاری
کنفوسیوس زمانی به دنیا آمد که فیلسوف بزرگ چین «تیگشیه» به دلیل بیان اختلاف حق و باطل به شهادت رسید. پدر کنفوسیوس مقام ژنرالی داشت. زمانی که او معلم شد بیست و دو سال داشت به تازگی ازدواج کرده و صاحب پسری شده بود ولی بعد با همسرش متارکه کرد زیرا او به علت کمی درآمد شوهرش از افزودن بر افراد خانواده امتناع داشت. بنابراین تنها به زندگی ادامه داد و چون از ترتیب زندگی منظمی ناتوان بود بر روی گاری از شهری به شهر دیگر به راه میافتاد، شاگردان خود را از فقیر و غنی، گرد خویش فرا میخواند از آنها که استطاعت داشتند شهریه مختصر میگرفت و از بقیه به گرفتن مقداری برنج یا تکهای گوشت پخته قناعت میکرد و یا هیچ نمیگرفت.
*ماجرای دیدار کنفوسیوس و لائوتسه
کنفوسیوس ساعات فراغت را صرف موسیقی و تیراندازی میکرد و نیزن قابلی بود او هم مانند افلاطون نمونه کامل حکومت را در آهنگهای موزون نغمههای موسیقی پیدا کرد. وی روحی ناآرام داشت. نمیتوانست تنها به تعلیم و نواختن نی قناعت کند خواستار دنیای نوینی بود که از دل و جان در آن خدمت کند. بنابراین به دیدار لائوتسه خردمند پیر چین شتافت و راز زندگی بهتر از او جویا شد.
لائوتسه این راز را در چند کلمه به گوش او فرو خواند که میتوان آن را نظیر وعظ و خطابه مسیح بر بالای کوه دانست: «از جنگ و ستیز کناره کن تا هیچ کس را یارای جنگیدن با تو نباشد… پاداش بدی به نیکویی بده… با نیکان و بدان نیکی کن تا همه نیکی بیاموزند… با دوستان صمیمی و هم با آنان که یکدل نیستند، صمیمی و یکرنگ باش تا همه صمیمیت و یکرنگی پیشه کنند، نرمی بر درشتی پیروز است…هیچ چیز در جهان از آب نرمتر نیست با این همه در مقابله با پلیدیها و سختیها هیچ چیز تاب مقاومت با آن را ندارد.»
با اینکه کنفوسیوس دوستدار صلح بود این فلسفه را زیاده از حد بیروح و ملایم یافت بالاخره او هم پسر یک نظامی بود و دلش میخواست اگر نه در میدان جنگ در عرصه روحی و معنوی جنگاوری باشد. او جهان را پر از بیداد و بیعدالتی میدید و احساس میکرد که تسلیم محض بودن به ستمکاری، حاصلی ندارد. بنابراین چون نزد شاگردانش بازگشت گفت: با اینکه لائوتسه را میستاید از نظریات او در خصوص امور دنیایی سر در نمیآورد: «من نمیدانم چگونه مرغان میتوانند بپرند، ماهیان شنا کنند و حیوانات بدوند. پرندگان ممکن است مورد اصابت تیر قرار گیرند، شناوران گرفتار چنگک شوند و حیوانات به دام بیفتند. اما نمیدانم چگونه اژدها بر روی باد به میان ابرها میرود و از آنجا به آسمان صعود میکند… من لائوتسه را فقط با اژدها میتوانم مقایسه کنم.»
کنفوسیوس به شاگردانش تعلیم میداد: با مردم نرمخو به مهربانی رفتار کنید و با ستمپیشگان به عدالت. به عبارت دیگر بد و نیک آنها را پاداشی در خورد عملشان بدهید.
چون کنفوسیوس به قول خودش امتناع ورزید که در مقابل ظالم «مانند گیاهی از وزش باد» سرخم کند، مشکلات به او روی آورد. او میگفت: از این روی سیاست پیشه کرده است تا «جلوی بیدادگری سدی بنا کند». پادشاه ناحیه لو زادگاه کنفوسیوس که از حسن شهرت او در بین هواخواهانش چیزها شنیده بود او را به وزارت دادگستری منصوب کرد. کنفوسیوس عملاً نشان داد که شایسته احراز این مقام است ناحیه لو پر از دزد و راهزن بود. نماینده اصناف از او پرسید چاره چیست و چه باید کرد؟ کنفوسیوس جواب داد: «تنها راه پایان دادن به دزدی دست کشیدن از سودجویی است زیرا هرچه کمتر نفع ببری کمتر میتوانید اشیائی برای دزدیدن دیگران بخرید! بدیهی است چنین جوابی موافق طبع تاجر نیست.
روزی پدری به شکایت از پسرنافرمانش نزد کنفوسیوس آمد و او فرمان داد پدر و پسر را سه ماه زندانی کنند و اظهار داشت: «پدری که در تربیت فرزندش قصور میورزد به اندازه پسری که از اجرای وظایف خویش سرباز میزند مقصر است».
مردی از زن بداخلاقش نزد او شکایت کرد و او گفت: در مقابل تندخویی او نرم باش و کلمات تلخ او را به تلخی جواب مده زیرا اگر چنین کنی دو طوفان مخالف برانگیختهای که زندگیات را تباه خواهد کرد. وی گفت: اما اگر زنم به من صدمه و آزار رسانید چه کنم؟ پاسخ شنید: او را تنبیه کن و آزارش را از یاد ببر. صدمه و آزار فراموش شده چون طوفان برف سال پیش است ک دیگر قادر نیست پای تو را از سرما بخشکاند.
کنفوسیوس تأکید میکرد که بزرگترین گناهان خشم و غضب است. «مرد خشمگین پر از زهر است و زندگی خویش را زهرآگین میکند.» عدالتی که کنفوسیوس در استقرار آن جد و جهد میکرد، نوع تازهای بود.
*کنفوسیوس ناقوس پیام خدا به مردم/ مردم بر کنفوسیوس سنگ پرتاب میکردند
بنابراین پادشاه ناحیه لو نمیتوانست آن نوع عدالت را بستاید و ترجیح میداد همان دستورالعمل قدیمی را به کار بندد و از رشوهخواهی و جنگ و عیش و نوش روی برنتابد. در همین اوقات ۸۰ رقاصه زیبا به درباره به ارمغان فرستادند و پادشاه بر آستان جمال سر تعظیم فرود آورد و فضیلت و تقوی را از دربار خویش بیرون راند. بنابراین کنفوسیوس بار دیگر دورهگردی بیخانمان شد. اما با همراهانش چون عیسی مسیح از شهری به شهر دیگر میرفت و مبشر شادی و نشاط بود ولی مردم به جای نان به سویش سنگ پرتاب میکردند.
یکی از مریدان کنفوسیوس در وصف او گفته است: او چون ناقوسی زنگزده پیامهای خدا را به گوش خواستارانش میرسانید.
مردم عادی به او مشتاق و صاحبان قدرت از او در هراس بودند و کسی را اجیر کردند تا او را به قتل برساند. کنفوسیوس بی اعتنا همچنان به راه خویش میرفت. بعضی از مریدانش از بیم جان از او کناره گرفتند زیرا «مصاحبت او را خطرناک» میدیدند. یکی از مریدانش که بعدها زهد پیشه کرد و به گوشه عزلت پناه برد به او توصیه میکرد که او نیز این طریق پیش گیرد و میگفت: «ناامنی و بینظمی در سراسر جهان چون سیلی در حال طغیان است و کیست که بتواند جلوی آن را بگیرد. به جای اینکه از شهری به شهر دیگر سرگردان باشی چرا یکباره از خلق کنار نمیکنی و عزلت نمیگیری؟ اما کنفوسیوس سری تکان داده اظهار داشت که «اگر با مردم آمیزش نداشته باشم پس با چه کسی نشست و برخواست کنم؟»
*یک حاکم ستمکار از ببر خطرناکتر است
روزی وی به همراه مریدانش از کوهی بالا میرفت، پیرزنی را دید که بر سر قبری نشسته زار میگرید. پرسید علت این زاری چیست؟ زن جواب داد: پدر شوهرم در چنگال ببری گرفتار شد و کشته شد، بعد شوهر و پسرم بدین مصیبت دچار شدند.
-پس چرا در چنین محل خطرناکی زندگی میکنی؟
-برای اینکه در اینجا حاکمان ستمپیشه یافت نمیشوند…
کنفوسیوس رو به مریدان کرد و گفت: فرزندان من به خاطر بسپارید، یک حاکم ستمکار از ببر خطرناکتر است.
*حادثهجویی در عرصه حکمت و فلسفه
بدین سان کنفوسیوس به حادثه جویی خویش در عرصه حکمت و فلسفه ادامه داد و صدمات و حملات انسانها و حیوانات خشمگین را به جان خرید و خویش را در نهایت صداقت و بی پیرایگی چنین توصیف میکرد: «من به قدر کفایت عقل و هوش دارم ولی نه به آن اندازه که آرزو دارم داشته باشم.» کنفوسیوس شاگردان تنبل را هیچ گاه با چوب زدن تنبیه نمیکرد و پرسشهای احمقانه را با داد و فریاد پاسخ نمیگفت. او کسی بود که از شدت شوق به کسب دانش، خوردن را فراموش کرد و از شادی نیل به کمال، غم و اندوه را از یاد برد و از عشق سرشاری که به زندگی داشت فرا رسیدن سالهای پیری را احساس نمیکرد.
*کنفوسیوس در دوران کهنسالی/ سخنانم به تکههای برف میماند
او پا در آستانه مرگ داشت و پیرتر و بیمارتر از آن بود که بتواند به سیر و سفر بپردازد، در این موقع خود را در امور دنیوی مغلوب میدید: پادشاه جابر است و رعیت نادان و سخنان من به تکههای برف شباهت دارد که بر سطح آرام دریا فرو میافتد. او گرسنه و فقیرتر از آن بود که قادر باشد از آسایش و راحتی استفاده کند در عین حال ناآرامتر و ناشکیباتر از آن بود که در انتظار مرگ بنشیند. وی در سن ۶۹ سالگی به نگارش کتاب مقدسی برای نسب بعد خود پرداخت. وی در این کتاب هیچ مطلب تازه و بکری نیاورد «مطالب مهم هم تاکنون گفته شده است». تنها کار مهم او این بود که زبده افکار گذشتگان را برگزید و برای آیندگان گرد آورد و این افکار را با خیالات دل انگیز و حکایت و بیانات دلپذیر در هم آمیخت که مانند گوهری که در پرتو نور نگه دارند، جلوهای دلاویز داشت.
تعلیمات کنفوسیوس ارمغان گرانبهایی بود که بر هواخواهانش ارزانی میشد و حس احترام به خویشتن و رعایت احترام دیگران را در آنها نیرو میبخشید: نسبت به خویش صمیمی و نسبت به همسایگان خیرخواه باش.
*قاعده زرین کنفوسیوس: با دیگران چنان رفتار کن که از آنها انتظار داری
کنفوسیوس به جای پرورش حس بیشخصیتی و خود هیچ انگاری، تخم یک ایدهآل «خودپسندی دسته جمعی» را در درون آنها پرورش داد و این گونه خودپسندی هشیارانه را «عمل متقابل» تعریف میکرد. نظریهای که میتوان آن را صورت منفی این «قاعده زرین» تلقی کرد که میگفت با دیگران آن چنان رفتار کن که از آنها انتظار داری.»
اصول آزادیخواهی را کنفوسیوس برای جهانیان میراث گذاشت و میگفت: با استقرار این اصول همه جهان به صورت دولتی واحد در خواهد آمد… مردم با صمیمیتی با هم مراوده خواهند کرد و نهال صلح جهانی را پرورش خواهند داد… .هر مرد در آن خواهد بود و هر زن به حقوق خود نائل خواهد شد. چون سؤال میشود: این مرحله کی فرا میرسد: فیلسوف که از خاطرش میگذرد چگونه او را از دربار لو راندند، تبسمکنان میگوید: وقتی که پادشاه به فضیلت و تقوا همانقدر عشق بورزد که به جمال و زیبایی. اما او هرگز با چنین پادشاهی روبه رو نشد.
افق نیوز/ فارس:کنفوسیوس در نهایت عسرت و فقر از جهان دیده فروبست. کسان بسیاری سخنان او را شنیدند اما عده معدودی به آنها دل بستند که آنها هم مانند دوران اول مسیحیت به علت داشتن ایمان و عقیده گرفتار شکنجه و آزار شدند. یکی از پادشاهان چین فرمان داد باقیمانده کتابهای کنفوسیوس را در آتش بسوزانند. جمعی از هواخواهانش نسخههایی از این کتب را پنهان داشتند و پادشاه تصمیم گرفت این مردمان را با کتابهایشان یکجا بسوزانند.
با اینهمه آیین کنفوسیوس مانند مسیحیت به زندگی خویش ادامه داد و سرانجام در شمار یکی از ادیان جهان درآمد و معبدها به نام او برپا شد.