اینکه امروز میبینیم نشانهای از علی دایی ندارد. آن چه ما از علی دایی به یاد میآوریم مهاجم بلند قامتی بود که سرش بوی گل میداد. نه سرعت داشت و نه تکنیکی برای دریبل زدن دو مدافع پیاپی اما همین بیتکنیک (که گاهی از سوی منتقدانش در آخرین روزهای زندگی فوتبالیاش بیاستیل هم خوانده میشد) باارزشترین پاس گلهای تاریخ معاصر را داده بود.
یکی به خداداد در ملبورن، یکی به مهدویکیا در لیون. دروازه شناس بود و در تایمینگ بهترین در آسیا. دایی پای همیشه ثابت خط حملهای بود که زوجش طی سالها بارها تغییر کرد. یک روز فرشاد پیوس بود، یک روز مدیرروستا و گروسی، یک روز خداداد، روزی موسوی و مجیدی، روزی دیگر خودش بود و خودش! کنار دستیها همیشه تغییر میکردند اما او هرگز غایب نبود.
یک بلندزن کند و کم سرعت که دروازه را از کف دستش بهتر میشناخت، همان سیاق را به مربیگریاش آورد. با همان روشی که در زمین بازی میکرد وارد دنیای مربیگری شد. سایپایی که لورانت بست و دایی با آن قهرمان شد، دقیقا با هافبکهایی قلدر که فقط یک هنرمند مثل یزدانی داشت آرایش میشد. تیم ملیاش هم همین بود. محسن خلیلی تا قبل از مصدومیت محبوبترین مهاجم دایی بود. سراغ کریم باقری رفت و او را به قیمت دلخوری نکونام برگرداند. خط حملهاش همیشه یک کریم انصاری فرد یا یک علیرضا عباسفرد داشت. بعد در پرسپولیس باز همین رویه را ادامه داد. دایی روی نیمکت، تیمی میساخت مبتنی بر وجود یک دایی! داییهایی که هرگز موجودیت نداشتند. علاقهاش به هافبکهای بزن بهادر، مهاجمان بلند زن کمتر شد اما از بین نرفت. دوران دو سال مربیگری دایی در پرسپولیس نوعی گذار بود. میخواست به سمت جدیدی برود اما شاید خودش هم نمیدانست مقصدش کجاست. پس به هادی نوروزی دل میبست و غلامرضا رضایی را بهترین گزینه میدانست. بهترین خریدش مثلا علی عسگر بود و اما در همان تیم برای گلزنی، از نوروزی و رضایی انتظار پریدن و جهیدن به اندازه اوج بازیگریاش داشت. دایی سوپرمن میخواست و مهاجمانش «من» هم نبودند!
این دایی اما فرد متمایزی است. یکی بی شباهت به دایی و یکی بیشتر از قبل شبیه به امروزیها. این تغییر موضع و پوست انداختن را میشد از همان خریدهای اول فصلش فهمید.
دلخواههای امروز دایی شباهتی به گذشتهها ندارند. او کریم انصاری فرد و محمد قاضی را با هم میدهد و در عوض یکی مثل سیدصالحی را میگیرد. چرا؟
در لیست خریدهایش میتوان کفشگری، پیام صادقیان و امید عالیشاه را دید. هر سه شبیه به هم و با اندکی تفاوت در فضاهای تخصصی! وقتی به میانه فصل میرسد سراغ محسن مسلمان میرود و وقتی حاتمی را میخرد از انتخابش به صورت غیرعلنی ابراز ندامت میکند. در میان هافبکهایی که در دسترس هستند، باز هم یک فانتزی باز سرعتی و پاسور مثل حدادی فر را ترجیح میدهد و اگر مشکلاتی ریشهای و قدیمی با علی کریمی نداشت، شاید او را هم به رغم سن و سالش کنار خودش حفظ میکرد.
سلایق علی دایی تغییر کرده و این شاید محصول چند سال ناکامی پیاپی در فوتبالی است که به صورت ظاهری (فقط ظاهری) تلاش میکند با فوتبال سراسری همراستا و هم آهنگ شد. چیزی مانند رئال مادرید با بنزما، کریس و بیل! مدل بزرگتری از بارسلونا با مسی، پدرو، نیمار و سانچز یا حتی در بایرن با ریبری و روبن. اینها نمونههای مرجع هستند.
علی دایی حالا در عبور از همان مرحله گذار و فراموش کردن «خود» مقلد رسمی شده که دوباره فوتبال خشن و ماشینی دنیا در یک و نیم دهه گذشته را تبدیل به فوتبالی تکنیکی، سرعتی، بدون اتکا به یک استاپر و هدف و براساس حرکتهای سریع کرده است. ابزارش شاید در نگاه اول کافی هم نباشد. هم ابزار فکری و هم اسباب فنیاش! چه کسی روی نیمکت دایی میتوانست مدل لباس تازهای که دایی برای تیمش میخواست را بدوزد؟ محمد دایی؟ کریم باقری؟ مولایی؟ خودش؟ این نگرانی نه اینکه امروز با نشستن پرسپولیس بر صدر جدول (که کمی هم ناباورانه به نظر میرسد) از بین رفته باشد که لااقل کمرنگتر شده.
پیام صادقیان، امید عالیشاه، محسن مسلمان و مهرداد کفشگری دقیقا همان معیارهای تغییر شخصیت دایی هستند. تیمش کمترین نقش را در بازی برای یکی مثل مهدی سیدصالحی قایل میشود و فوتبال را روی کاکل همین شخصیتهای داستان تازه دایی مینویسد. داستانی که گاهی نه سر دارد و نه ته و گاهی هم آنقدر دلنشین هست که مخاطبش را به وجد آورد.
یک بازی عین مس و ذوبآهن دلنشین و همراه با پیروزی، یکی مثل تراکتورسازی ملال آور و توام با شکست! نوسانهای نمایش پرسپولیس از ابتدای فصل تا امروز ادامه داشته. گاهی بی شکوه برده، گاهی باشکوه بوده و باخته. این فراز و فرودها بهخصوص در نوع کیفیت بازی، هرچند عواملی طبیعی و محیطی مانند نوع جنس حریف و زمین بازی (برای بازیکنانی که غالبا فانتزی باز و تکنیکی و هنرمند هستند) داشته و دارد اما بیتردید میتوان ردپای تفکرات دایی را هم در این نوسانها مشاهده کرد. تیم دایی دقیقا مانند خودش در روزهای خاص و بهخصوص بعد از عقب افتادن از حریف، فکر را زمین میگذارد و توپ را هوا میکند. کودک درون پرسپولیسیها ناگهان زنده میشود. دایی دوباره تصور میکند یکی هست آن جلوها که تیمش را نجات خواهد داد. یکی به اسم «علی دایی»!
دایی همچنان در حال کلانجار رفتن است. هم با خودش، هم با بازیکنانی که نمیداند آنها را بخواهد یا نخواهد. حسین ماهینی یکی از همین نمونههاست. پسری که انگار زاده شده برای بیست متر حمل کردن توپ و بعد سانتر کردن. یادآور میناوند است که چه دایی در زمین بود و چه نبود توپ را برایش سانتر میکرد! ماهینی برای چه کسی توپ هوا میکند؟ مسلمان؟ کفشگری؟ عالیشاه؟ صادقیان؟ یا یک سیدصالحی که میان دو مدافع گیر کرده؟ دایی حتی گاهی آنقدر سردرگم میشود که در آخر محمد نوری (بیشک فانتزی بازترین هافبک تیمش) را بیرون مینشاند. ادله دایی منطقی هم هست. نوری آنقدر افول داشته که بتوان بی دغدغه او را روی نیمکت نشاند اما سوال این است که نوری باید در تیم صدرنشین دایی چه میکرد که نکرد؟!
این مرحله گذار دایی است. از دایی بودن به دایی شدن. دایی این تصور که هنوز یک علی دایی در خط حملهاش هست که ناگهان هر توپ مردهای را به یک گل تبدیل کند را تا حدودی از مخیلهاش رانده و این مردی شده که با کمترین احتمال ممکن تیمش را به صدر برگردانده. شاید خانه استیجاریاش مستدام نباشد اما لااقل برای خودش این حسن ویژه را خواهد داشت که بفهمد دیگر «علی دایی» برای باز کردن گرههای تیمش وجود ندارد. دایی و پرسپولیس دارد کم کم نبودن «دایی» را میفهمد!
شبکه ایران