با پدر بک جوان نیشابوری که دوستش را ۵ سال قبل در یک روستای نیشابور در مراسم عروسی کشت و هم اینک خانواده مقتول از قصاص گذشته اند و حتی دیه نخواسته اند، از قول او نوشت:
پنجسال در انتظار اجرای حکم قصاص فرزندتان بودید. فکر میکردید بتوانید رضایت بگیرید؟
تمام آن پنجسال یک طرف و آن پنج ساعت آخر یک طرف. دیگر نفسم بالا نمیآمد. هر ثانیه میمردم. هر ثانیه زندهبهگور میشدم. راستش ما نتوانستیم رضایت بگیریم و پدر مهران خودش گذشت کرد او به درخواست هیچکس توجهی نکرد و در نهایت خودش تصمیم به این گذشت گرفت.
کی متوجه شدید حکم قرار است اجرا شود؟
از یکی، دو روز قبل میدانستم به من گفته بودند همین چندروز آینده حکم را اجرا میکنند اما به کسی چیزی نگفتم فقط خودم میدانستم، به همسر و پسر کوچکم حرفی نزدم. درد سنگینی را تحمل میکردم.
زمان دقیق اجرای حکم را چطور به شما خبر دادند؟
اول از زندان زنگ زدند پسرم پشت خط بود. به او گفته بودند خانوادهات برای ملاقات آخر بیاید. موقع حرفزدن گوشی از دستش افتاد حالش بد شد. تلفن قطع شد چند دقیقه بعد دوباره زنگ زدند و من گوشی را برداشتم گفتند ساعت ۴:۳۰ برای دیدار آخر بیایید. انگار آوار بر سرم خراب شد به خدا گفتم همین جا جانم را بگیرد. شیون و گریه خانه را برداشت زنم نمیتوانست تحمل کند. کاملا منگ شده بود اصلا متوجه کارهایش نبود. هرچه میگفتم نمیفهمید. با برادرم تماس گرفتم و از او خواستم کنارم باشد. پسر کوچکم از حال رفته بود من دو بچه بیشتر ندارم و سعید پسر بزرگم بود.
با سعید صحبت کردید؟
بله او تماس گرفت و گفت نیایید. گفت به مددکارم گفته بودم با کسی تماس نگیر نمیخواهم آنها عذاب بکشند صبح که اعدام شدم جسدم را تحویل بدهید. مددکار قبول نکرد گفت باید کسی از خانوادهات باشد گفتم پس به برادرم بگو نمیخواهم پدر و مادرم بیایند اما قبل از اینکه من از او خواهش کنم به شما نگوید تماس گرفته و صحبت کرده بود.
برای ملاقات آخر رفتید؟
آخرین بار که تماس گرفت گفت به سلول انفرادی میرود بعد تماسمان قطع شد منتظر بودم زمان دیدار آخر فرا برسد کسی امید به رضایت نداشت.
با پسرت چطور صحبت کردی؟
گفتم آقا رضا مردی نیست که تو را اعدام کند گفتم ناراحت نباش او تو را میبخشد اما قلبم داشت از جا کنده میشد.
خبر گذشت را چطور شنیدید؟
باز هم میگویم آن پنجسال یکطرف و آن پنجساعت یکطرف. به جرات میگویم هر ثانیهاش از خدا میخواستم جانم را بگیرد وقتی دوباره تلفن زنگ زد و شخصی که پشت گوشی بود گفت از زندان است دوباره مردم. گفت خبر خوبی دارم پدر مهران به زندان آمد و رضایت داد. چنان فریادی زدم که همسایهها هم فهمیدند. خدا از آقای یوسفی مقدم راضی باشد جان دوبارهای به ما داد هرچهار نفرمان تا آخر عمر غلامش هستیم.
شغلتان چیست؟
کشاورز هستم خدا را شکر نانی برای خوردن داریم. اگر آقای یوسفی مقدم دیه میخواست هرچه داشتم به او میدادم اما آنقدر بزرگوار بود که بدون هیچ حرفی رضایت داد.
بعد از آن با سعید صحبت کردید؟
چندساعت بعد زنگ زد و گفت برای یک ماه فرصت دادند اما من گفتم اینطور نیست بهطور کامل به تو رضایت دادند.
در مورد ساعات سختی که گذراند، با شما صحبت نکرد؟
چندروز بعد از این ماجرا سعید را دیدم لازم به توضیح نبود من هربار که به زندان میرفتم میدیدم از دفعه قبل موهایش سفیدتر است من و پسرم موهایمان با هم سفید شد پسرم نزدیک به ۲۳ سالش است اما موهایش سفید شده انگار ۴۰ ساله است. وقتی درباره روز اعدام از او پرسیدم گفت وقتی مرا به انفرادی بردند فقط قرآن خواستم هیچ چیز دیگری نخواستم. پسرم متدین است او خیلی بچه خوبی بود دانشجوی مهندسی بود تابستان با من کار میکرد و بقیه سال را هم دانشگاه میرفت کاری هم اگر بود انجام میداد.
در این سالها برای رضایت کاری کرده بودید؟
خودمان که نمیشد برویم آقای یوسفی اصلا دوست نداشت ما را ببیند اما از امام جمعه و بزرگان درخواست کردیم و آنها هم رفتند با این حال رضایت نمیداد.
در این مدت آیا شده بود آقای یوسفی به شما بیاحترامی بکند؟
ایکاش این کار را میکرد. ای کاش مرا در خیابان کتک میزد ای کاش ابروریزی میکرد شاید حالا آنقدر شرمندهاش نبودم آنقدر عذاب نمیکشیدم .این مرد فقط از ما خواست به خانهاش نرویم .حتی در دادگاه هم وقتی سعید را دید فقط گریه کرد و گفت بچه این چه کاری بود کردی؟ او میدید که سعید هم ناراحت است پسرم خیلی گریه میکرد و آقای یوسفی هم پشیمانی را در چشمان او دیده بود.