کتاب «من زندهام» خاطرات دوران چهار ساله اسارت معصومه آباد در زندانهای رژیم بعث صدام است. یکی از دلایل شهرت کتاب «من زندهام» تقریظی است که مقام معظم رهبری بر آن نوشتهاند.
تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب به این شرح است: «کتاب را با احساس دوگانه اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده اشک خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیباییها و زشتیها و رنجها و شادیها آفرین گفتم. گنجینه یادها و خاطرههای مجاهدان و آزادگان، ذخیره عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنیها را پرشمار میکند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظهها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن. این نیز از نوشتههایی است که ترجمهاش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب به ویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم» و همین تقریظ معظم له کافی بود تا سیل افراد اهل مطالعه و کتابخوان به سراغ آن بروند و آن را خریداری کنند.
به همین دلایل و نیز فروش بالای این کتاب، گفت و گوی کوتاهی با «معصومه آباد» نویسنده آن انجام دادهایم که در ادامه میآید.
این خاطرات امانتی است از نسل من که باید به نسل بعدی داده شود
معصومه آباد، نویسنده کتاب «من زنده ام»، دکترای بهداشت باروری و عضو شورای اسلامی شهر تهران در گفتوگو با خبرنگار «جوان» علت اصلی نگارش خاطراتش را آن هم بعد از این همه سال از پشت سرگذاشتن آن ایام، چنین عنوان میکند: نقطه اول به عزم بنده برای نوشتن خاطراتم برمیگردد، به دیداری که سال ۹۱ با رهبر معظم انقلاب داشتیم. حضرت آقا در آن دیدار نسبت به مستندسازی خاطرات دفاع مقدس بهخصوص در موضوع آزادگان فرمودند که «من عقیده دارم و تأکید میکنم که حتماً ماجراهای اسارت گفته شود، نوشته شود، به تصویر کشیده شود.»
بنده پیش خودم فکر میکردم که این وظیفه را هنوز انجام ندادم. این خاطراتی که مرتب در ذهنم مرور میشود و گاهی در بعضی از محافل هم میگویم، باید مکتوب شود.
این تاریخ و خاطرات متعلق به شخص من نیست؛ این یک امانتی است از نسل من که باید به نسل بعدی داده شود. من احساس میکردم که ما چهار خواهر آزاده یک خط از تاریخ دفاع مقدس هستیم. با خودم فکر میکردم که دیگران همهچیز را گفتند. اما این یک خط نوشته نشده است. شاید رسالت نوشتن این یک خط به عهده من باشد. میگفتم که حتی بعد از ۳۰ سال بالاخره آخرین خط کتاب دفاع مقدس را من مینویسم.
آباد درباره بازه زمانی تألیف و نگارش خاطرات زمان اسارتش اظهار میدارد: از زمانی که قلم بهدست گرفتم و شروع به تحریر کردم، قریب به چهار، پنج ماه بیشتر زمان نبرد. بخش اعظم کتاب را در ۱۵روزی که توفیق تشرف به خانه خدا را داشتم، در ایام مطاف نوشتم. بعد از اینکه طواف را تمام میکردم، مینشستم و این خاطرات را مینوشتم.
وی درباره چرایی تقسیم کتاب خاطراتش به دو بخش دوران کودکی و نوجوانی و خاطرات زمان اسارت و همچنین علت نگارش اتفاقات ایام قبل از اسارتش میگوید: احساس میکنم که رد پای کودکی هر انسانی در حوادثی که در آینده برای او رخ میدهد، پیداست. یعنی انسان در کودکی و بهخصوص در بلوغش یاد میگیرد که آینده خودش را چطور رقم بزند. خواننده باید از گذشته و کودکی نویسنده مطلع شود و بداند که نویسنده در چه بستری رشد کرده و صاحب چه عواطف و احساساتی بوده که امروز این راه را انتخاب کرده است. دورههای گذشته، حال و آینده به هم متصل است. خیلی دلم میخواست وقتی این کتاب را به دست خواننده میدهم، خواننده شخصیت فرد را به همراه تمام دلبستگیها و عواطفش بشناسد.
نویسنده کتاب «من زندهام» در پاسخ به اینکه زمان نگارش و یادآوری مجدد خاطرات ایام اسارت چه حسی داشتید، ضمن اشاره به اینکه هنگام نگارش خاطراتم اوقات و احوالاتم سختتر و بدتر از آن روزها بود، میافزاید: برای اینکه آن ایام پرالتهاب و سخت را توضیح بدهم، رنج بیشتری را متحمل شدم. شاید علتش این بود که آن روزها چون خیلی جوان بودم و وابستگیهایی مثل همسر و فرزند و. . . نداشتم اما الان و امروزه این وابستگیها را دارم، نوشتنش برایم خیلی سخت بود. در بعضی از مواقع به خاطر فشار روحی و تألماتی که بر من وارد میشد، فضای خاطراتم از هم منقطع میشدند و حالتی مثل پرش از روی برخی حوادث برایم پیش میآمد. این بیشتر به خاطر فضای بسیار سخت حسی بود که بر من غالب میشد اما مصمم بودم تا بتوانم خاطراتم را همانطور که اتفاق افتاده بودند، نقل قول کنم و بنویسم تا حق مطلب و مخاطب را ادا کنم. البته این را هم بگویم که نتوانستم تمام جملات تحقیرآمیز و شرمآوری را که در طول اسارت از زبان بعثیها شنیدهام، نقل کنم اما هرآنچه در کتاب آمده به اندازه کافی گویای شرایط آن روزهای سخت هست.
از اردوگاه الرشید تا کامپیوتر اردوگاه!
عضو شورای اسلامی شهر تهران در ادامه میگوید: من میخواستم این خاطرات برای تاریخ مستند باشد، خیلی تلاش کردم توالی رخدادها و جزئیات دقیقاً حفظ شود. مراقب بودم دخل و تصرفی نداشته باشم. بخشی از اطلاعات را دوباره با خاطرات خواهران آزاده و همرزم تطبیق میدادم. با آنها و با بعضی از آزادگان اردوگاه عنبر یا الرشید تماس میگرفتم و سؤال میکردم تا اطلاعات دقیق باشد. مثلاً از اطلاعات برادر آزادهمان آقای زردگانی که حافظه خیلی خوبی داشتند، استفاده کردم. خیلی از موارد ابهام را با ایشان مطرح کردم. ما اصطلاحاً به ایشان میگفتیم «کامپیوتر اردوگاه.»
معصومه آباد درباره دیداری که با مقام معظم رهبری پیش از انتشار وسیع کتابش داشته و صحبتهای ایشان اظهار میدارد: من خیلی دلم میخواست کتاب را بعد از چاپ و قبل از اینکه در اختیار عموم مردم قرار بگیرد، به محضر رهبری برسانم و از ایشان اذن رونمایی کتاب را بگیرم. در یکی از جلساتی که بههمراه اعضای شورای شهر خدمت حضرت آقا رسیدیم، کتاب را همراه خودم بردم تا اذن رونمایی را بگیرم. وقتی کتاب را تقدیمشان کردم، آقای قالیباف هم آنجا همراه من بودند و گفتند ایشان خانم آباد هستند. بلافاصله حضرت آقا فرمودند: نویسنده کتاب «من زندهام»!»، من خیلی تعجب کردم. چون تازه کتاب را آورده بودم تقدیم ایشان کنم. گفتم که شما کتاب من را مطالعه فرمودهاید؟! گفتند: «بله؛ من دارم مطالعه میکنم. ولی از این به بعد از روی کتابی که شما آوردید میخوانم. » خیلی برای من عجیب بود که کتاب هنوز در دست اطرافیان خودمان میچرخید و من دنبال یک فرصتی بودم تا آن را تقدیم ایشان کنم، اما متوجه شدم که ایشان کتاب را رؤیت کرده و دارند مطالعه میکنند. خیلی خوشحال شدم.
آباد درباره لحظه اوج و قله احساسی کتاب خاطراتش میگوید: بهترین و بالاترین لحظه برای من در این کتاب لحظاتی است که نیروهای بعثی من را که یک دختر امدادگر ۱۷، ۱۸ ساله بودم، دستگیرکردند. شنیدم که یکی از آنها که یک افسر بعثی بود با بیسیم صحبت میکرد و میگفت که یکی از ژنرالهای زن ایرانی را دستگیر کردهایم! من در آن لحظات از اقتدار و عظمت امام(ره) و انقلاب و مردم کشورم در چشم دشمنان ملت و سرزمینم افتخار میکردم.
ماجرای اسمال یخی!
وی در پایان، یکی دیگر از خاطرات افتخارآمیز لحظات ابتدایی اسارتش را اینگونه توصیف میکند: وقتی ما را داخل یک گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا خانم اسیر شده راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشستهاید و با اسلحههایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندشآور و کشدارشان از روی ما برداشته نمیشد.
یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیلهای پرپشت، بلند شد و با لهجه غلیظ آبادانی یکی از بچهها را که عربی بلد بود صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن! رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچه آخر خطم. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و باغیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک دانه از آنها را کند و گفت: ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطور نگاه کنه، مستحق کور شدنه.»
گفتنی است روایت کتاب «من زندهام» از دوران کودکی نویسنده آغاز و با بیان بخشهای مهمی از نوجوانی وی ادامه پیدا میکند. کتاب، با بیان نقش و تأثیر انقلاب اسلامی بر زندگی و شخصیت آباد به دوره دفاع مقدس، اسارت و آزادی او و سه بانوی آزاده دیگر، به پایان میرسد که توسط «انتشارات بروج» منتشر شده است.
*مصطفی شاهکرمی / منبع : روزنامه جوان