«مسلم اسدی رازی» به سال ۱۳۴۴ شمسی متولد شد. «حضرت روح الله» که از تبعید بازگشت، او تنها ۱۳ سال داشت. به مجرد آن که توانست، پای خود را به جبهه های جنگ رساند و به جمع پاسدارانِ «لشکر۱۰ سیدالشهدا(صلوات الله علیه و آله)» ملحق شد. «مسلم» برادری به نام «محمدرضا» داشت که گرچه پنج سال کوچک تر از خودش بود اما، در پرواز به عرش، گوی سبقت را از برادرش ربود و در در «عملیات کربلای۵» جاودانه شد.
«مسلم اسدی رازی» ۸۳ روز پس از شهادت برادرش، در حالی که معاونت فرماندهی «گردان حضرت علی اکبر (علیه السلام)» از «لشکر۱۰ سیدالشهدا(صلوات الله علیه و آله)» را بر عهده داشت، به تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۶ شمسی، پای بر بساطِ «عندربهم یرزقون» نهاد.
یادداشتی که پیش رو دارید، یک سال و چند روز قبل از شهادت «مسلم» توسط او در دفترچه یکی از همرزمانش به یادگار، ثبت شده است. جوانی که در زمان نگارش این خطوط تنها بیست و اندی سال دارد و باید در سر آرزوهایی دور و درازی بپروراند، تمام خواسته هایش از خدای خود چنین بیان کرده است. این است ثمره ی درختی که با اشک چشم بر «سیدالشهدا» و حضرت علی اکبر»(صلوات الله علیهما) آبیاری شده باشد:
بسمه تعالی
السلام علیک یا ثارالله
از من خواستن که بنویسم. نمی دانم چه باید بنویسم. تصمیم گرفتم هرچه دلم از خدا می خواهد به روی کاغذ بیاورم. خدایا! شهادت را نمی توان با جبهه آمدن به دست آورد بلکه با اخلاص در عمل به دست می آید. از خدا اخلاص در عمل بدون ریا و کبر و غرور، کینه، حسد و هر چه که مرا از تو دور می کند از من دور کن. خدایا! تو را به قلب پاک و خالص این عزیزان [هم رزمان بسیجی]، قلب مرا به نور ایمان روشن کن و شهادت را نصیب من کن.
مسلم اسدی
مشرق