زندگی امام صادق همچون دیگر امامان معصوم شیعه علیهم السلام سرشار از هدایت و درس چگونه زیستن است. آنچه در زیر از نظر می گذرانید، هشت حکایت هدایت بخش از زندگی این امام همام است که از کتاب شریف بحار الانوار انتخاب کرده و با ذکر ماخذ اصلی آنها تقدیم می داریم.
(۱) شفاعت ما به کسى که نماز خود را سبک بشمارد نخواهد رسید.
ابو بصیر گفت: خدمت امحمیده رسیدم که به خاطر در گذشت حضرت صادق علیه السلام به او تسلیت بگویم، شروع به گریه کرد، من نیز از گریه او اشکم جارى شد. گفت: اگر امام را در هنگام شهادت می دیدی، چیز عجیبى را مشاهده می کردى. گفت: امام صادق چشم باز کرد و فرمود: بگویید هر کس با من نسبت خویشاوندى دارد، بیاید. همه را جمع کردیم، نگاهى به آن ها نموده و فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاه» شفاعت ما به کسى که نماز خود را سبک بشمارد نخواهد رسید. (ثواب الاعمال ص ۲۰۵)
(۲) چه کسی بوی بهشت را حس نخواهد کرد
هشام بن احمر از سالمه کنیز حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است که گفت: من هنگام شهادت آن حضرت حضور داشتم. ایشان بیهوش شد؛ همین که به هوش آمد فرمود: به حسن بن على بن علی بن الحسین (که مشهور به افطس بود) هفتاد دینار بدهید و به فلان کس فلان مبلغ و به فلانى این قدر.
عرض کردم: آقا! به کسى پول می دهى که با کارد به شما حمله کرد و قصد کشتن شما را داشت؟! فرمود: می خواهى از کسانى نباشم که خداوند درباره آن ها فرموده است: «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»، (رعد / ۲۱) (و آنان که آنچه را خدا به پیوستنش فرمان داده مى پیوندند و از پروردگارشان مى ترسند و از سختى حساب بیم دارند.) بله سالمه! خداوند بهشت را آفرید و آن را خوشبو کرد و بوى خوش آن از دو هزار سال راه به مشام می رسد. ولى بوى بهشت را کسی که نافرمان پدر و مادر و قطع کننده رابطه خویشاوندى باشد، حس نخواهد کرد. (غیبت شیخ طوسی ص ۱۲۸)
(۳) واکنش امام در برابر مرگ فرزند
حضرت صادق علیه السلام فرزندى داشت، روزى در مقابل ایشان راه می رفت که ناگهان غذا درگلویش گیر کرد و از دنیا رفت. امام گریه کرده، فرمود: خدایا، اگر این را گرفتى، بقیه را باقی گذاشتى و اگر گرفتارى می دهى نجات نیز می بخشى. بچه را پیش زنان بردند. همین که چشمشان به او افتاد، شروع به ناله و فغان کردند. امام آنها را قسم داد که فغان و ناله نکنند. وقتى او را براى دفن بردند، امام فرمود: منزه است خدایى که فرزندان ما را می کشد ولى محبت ما به او بیشتر مى شود، و پس از دفن فرمود: پسرم، خدا قبر تو را وسیع نماید و تو را به خدمت پیامبر برساند. و فرمود: ما خانواده اى هستیم که هر چه دوست داریم را براى کسانی که دوستشان داریم، از خدا تقاضا می کنیم، او نیز به ما عطا می کند. اگر او وضعى را که ما دوست نداریم، برای محبوبان ما صلاح بداند، ما نیز راضى هستیم. (بحار الانوار ج ۴۷ ص ۱۸)
(۴) کلید روزی، صدقه است
هارون بن عیسى روایت می کند: امام صادق علیه السلام به فرزندش محمّد فرمود: چقدر از خرجى اضافه آمده؟ گفت: چهل دینار. فرمود: آن را بیرون آور و صدقه بده. عرض کرد: آقا دیگر چیزى برایمان باقی نمی ماند. فرمود: صدقه بده، خداوند عوض آن را می دهد، مگر نمی دانى که هر چیزى کلیدى دارد و کلید روزى صدقه است، پس اینک صدقه بده. او به دستور امام عمل کرد، ده روز بیشتر نگذشت که از جایی چهار هزار دینار رسید. فرمود: پسرم، در راه خدا چهل دینار دادیم و خداوند چهار هزار دینار در عوض آن به ما عطا کرد. (کافی ج ۴ ص ۹)
(۵) هر کس سر سفره اى بنشیند که شراب در آن خورده مى شود، ملعون است.
هارون بن جهم می گوید: وقتی امام صادق علیه السلام به حیره نزد منصور دوانیقى آمده بود، در خدمت امام بودیم. یکى از سرهنگان بچه اش را ختنه کرد، غذایی فراهم کرده و مردم را دعوت کرده بود، حضرت صادق علیه السلام نیز بین دعوت شدگان حضور داشت. بر سر سفره هنگامی که مهمانان مشغول خوردن غذا بودند، یک نفر از آنها آب خواست. قدحى که شراب داشت آوردند، همین که قدح به دست آن مرد رسید، امام صادق از جا برخاست. پرسیدند: آقا چرا بلند شدید؟ فرمود: پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ فرمود: هر کس سر سفره اى بنشیند که شراب در آن سفره خورده مى شود ملعون است. (کافی ج ۶ ص۲۶۸)
(۶) پذیرایی از مهمان
سلیمان صیرفى گفت: خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم، غذایى از گوشت بریان و چیزهاى دیگر آوردند. سپس ظرفى برنج آوردند، من همراه ایشان خوردم، باز فرمود: بخور! عرض کردم: خوردم، فرمود: بخور، مقدار علاقه شخص را به برادرش از آن می فهمند که تا چه اندازه در خوردن غذای خانه او رویش باز است، سپس با دست مبارک لقمه اى برایم گرفت و فرمود: باید این لقمه را هم بخورى، خوردم. (کافی ج ۶ ص ۲۷۹)
(۷) واکنش حضرت در برابر کسی که به ایشان نسبت خدایی داده بود
مالک بن عطیه گوید: یکى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام نقل کرد: روزى امام آمد و با خشم فرمود: من ساعتى قبل کارى داشتم، از منزل خارج شدم، یکى از سودانی هاى مدینه فریاد زد: لبیک یا جعفر بن محمّد لبیک! (این سودانى امام را خدا گرفته بود و به جاى اینکه بگوید لبیک اللهم لبیک، می گفت لبیک یا ابا عبد اللَّه.) با ترس و وحشت از این سخنى که او گفت، فورا به منزل برگشتم، و برای خدا به سجده رفته و صورت به خاک مالیدم و اظهار کوچکى و خوارى نمودم، و عرض کردم: خدایا، من از آن حرفى که سودانى گفت، بیزار و متنفرم. و اگر عیسى بن مریم از آنچه خدا در باره اش فرموده بود (که او را بنده خود معرفى کرده بود) تجاوز می کرد چنان از گوش کر و از چشم کور و از زبان لال می شد که دیگر نه می شنید و نه می دید و نه سخن می گفت. خدا ابو الخطاب (یکی از غلو کنندگان در باره حضرت که به ایشان نسبت خدایی می داد) را لعنت کند و او را با ضربه آهن بکشد. (کافی، ج ۸ ص ۲۶۶)
(۸) دعایی که حضرت به یکی از شیعیان تعلیم داد
محمّد بن زید شحّام گفت: نماز می خواندم که چشم حضرت صادق علیه السلام به من افتاد، کسى را فرستاد و مرا خواست و فرمود: از کدام دسته اى؟ عرض کردم: از دوستداران شما. فرمود: از کدام سرزمین؟ عرض کردم: از کوفه. سؤال کرد: در کوفه چه کسی را می شناسى؟ عرض کردم: بشیر نبّال و شجره. پرسید: آنها با تو چگونه رفتار می کنند؟ عرض کردم: بهترین رفتارى که امکان دارد. فرمود: بهترین مسلمانان کسى است که بیشتر به درد مردم بخورد، به آنها کمک کند و سودمند باشد، به خدا قسم شبى را به صبح نرسانده ام که در مالم حقى باشد و در مورد آن از من بازخواست کنند. سپس پرسید: چقدر پول براى خرجى دارى؟ عرض کردم: دویست درهم، فرمود: ببینم! نشان دادم، سى درهم و دو دینار بر آن افزود و به من داد، سپس فرمود: امشب شام را پیش من بخور. من غذاى شب را خدمت ایشان میل کردم، ولى شب بعد خدمتش نرفتم. فردای آن شب به دنبال من فرستاد، رفتم. فرمود: چرا دیشب نیامدى؟ به یاد تو بودم و منتظرت شدم. عرض کردم: از طرف شما کسى نیامد به من خبر دهد. فرمود: من خودم خبر می دهم. تا وقتى در این شهر هستى، مهمان ما باش. حالا بگو ببینم، چه غذایى میل دارى؟ عرض کردم شیر. یک گوسفند شیر دار براى من خرید، عرض کردم آقا، یک دعا به من بیاموز. فرمود: بنویس:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَهٍ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ وَ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ سَأَلَهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِکَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ جَمِیعَ خَیْرِ الْآخِرَهِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ وَ زِدْنِی مِنْ سَعَهِ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ » آنگاه دستهاى خود را بالا برده و فرمود:
«یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ یَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ ارْحَمْ شَیْبَتِی مِنَ النَّارِ»
در این موقع دستهاى خود را روى محاسن خویش گذاشت، وقتى برداشت، پشت دستهایش پر از اشک شده بود. (رجال کشی ص ۲۳۵)
مشرق