نفوذیها و نفوذپذیرها در تاریخ اسلام/۱٫ پیامبر(ص) مسجدی که بنابود پایگاه نفوذ شود را آتش زد و زبالهدانی کرد
شخصی بود به نام «ابوعامر» که قبل از هجرت رسول گرامی اسلام(ص) در مدینۀ منوره برای خودش مریدانی داشت. او برای خودش راهب و زاهدی بود و در امور معنوی یکی از سرآمدهای مردم مدینه بود. با آمدن پیامبر گرامی اسلام(ص) و طلوع نور مقدسشان در مدینه، کار ایشان از رونق افتاد. ایشان به پیامبر اکرم(ص) ایمان نیاورد، بلکه به مشرکین پیوست و حتی از آنها درخواست کرد به پیامبر گرامی اسلام(ص) و به مردم مدینه و مسلمانان حمله کنند. گفته میشود که در یکی از جنگها(جنگ احد) بخشی از نقشههای جنگی دشمن، کار ایشان بود.(تفسیر نمونه و المیزان/ذیل آیۀ ۱۰۷سورۀ توبه)
ابوعامر، بعدها گفت من میروم به رومیان میپیوندم. حالا اینکه او موفق شد با رومیان تماس برقرار کند یا نه، بههرحال از آنجا نامهای به منافقین مدینه نوشت که «من با لشکری از رومیان خواهم آمد و کار پیامبر را یکسره خواهم کرد. تا وقتی من بیایم، شما پایگاهی در مدینه برای من درست کنید.» رفقای او میخواستند یک پایگاه نفوذی درست کنند، اما نمیشد معبد و جایگاه دیگری از این قبیل، برایش بسازند، لذا مسجدی ساختند و برای اینکه وجاهت این مسجد را حفظ کنند تا رئیسشان-ابوعامر- بیاید، از رسول خدا(ص) خواستند که شما به این مسجد تشریف بیاورید و این مسجد را به وجود خودتان متبرک کنید. حضرت که در مسیر یکی از غزوات بودند، فرمودند: وقتی برگردم به سراغ مسجد شما خواهم آمد.
وقتی پیامبر(ص) به مدینه برگشتند، آیه نازل شد که پیامبر من! این مسجد هیچ چیزی جز ضرر ندارد، که نامش مسجد «ضرار» شد- هیچگاه در آن نماز نخوان. (وَ الَّذِینَ اتخََّذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا …؛ توبه/۱۰۷) رسول خدا(ص) به عمار یاسر و برخی دیگر دستور دادند، بروید این مسجدی که میخواهد پایگاه نفوذ دشمنان دین شود را آتش بزنید و آن را خراب کنید. لذا مسجد را آتش زدند و خراب کردند و بنا شد آنجا زبالهدانی مردم مدینه شود. (تفسیر نمونه و المیزان/ذیل آیۀ ۱۰۷سورۀ توبه)
رسول خدا(ص) با این قدرت، شاید جلوی اولین عملیات نفوذ را گرفتند. آنها میخواستند با «جریانهای بهظاهر معنوی» نفوذ کنند، اما رسول خدا(ص) جلوگیری کردند.
بالاتر از موضوع نفوذ، باید به «نفوذپذیران» توجه کنیم
قصۀ نفوذ در تاریخ اسلام قصۀ بسیار پُر پیچ و تابی است. نهتنها موضوع نفوذ، بلکه از آن بالاتر، موضوع دیگری که باید به آن خیلی توجه کنیم «نفوذپذیران» هستند؛ یعنی کسانی که نفوذ روی آنها تأثیر دارد. در مسیر تاریخ نورانی پیامبر گرامی اسلام(ص) نام یک «نفوذپذیر» به نام «عبدالله بن اُبَی» دیده میشود که البته بعضیها هم گفتهاند که اصلاً او خودش نفوذی بوده است. اما بالاخره او یکی از منافقین بود.
۲٫ عبدالله بن اُبی میخواست دوقطبی مهاجر و انصار ایجاد کند
نفاق عبدالله بن اُبی، چهوقت خیلی دیده شد؟ در جریان جنگ احد، وقتی که سپاه اسلام در مضیقه قرار گرفت، او حدود ۳۰۰ نفر از مسلمانان را که در دفاع از پیامبر(ص) مشارکت داشتند، به عقب کشید. این یک مورد از خیانتهای او بود.
اما جایی که دربارۀ او سورهای-به نام سورۀ منافقون- نازل شد، آنجایی بود که در مسیر یکی از غزوات(غزوۀ بنی مصطلق) او میخواست «دوقطبی» در جامعه ایجاد کند؛ دوقطبی مهاجر و انصار-البته دوقطبی به اصطلاح امروزِ ما- او میگفت: وقتی به مدینه برگردیم من این دوقطبی را راه میاندازم و مهاجرین را از مدینه بیرون میکنم(لَئنِ رَّجَعْنَا إِلىَ الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنهَْا الْأَذَل؛ منافقون/۸)
سَمَّاعُونَ لَهُمْ، عبارت کلیدی قرآن برای نفوذپذیرهاست
یکی از آیات قرآن که به اینقبیل افراد اشاره میکند-که خوب است این به عنوان یک کلیدواژه یادمان باشد- این است که خداوند متعال میفرماید: «وَ فیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ»(توبه/۴۷) یعنی در میان شما کسانی هستند که «سمّاعون لهم» هستند، یعنی کسانی که «حرفهای آنها را خیلی شنونده هستند» و در همین آیه هست که اینها موجب فتنه میشوند(وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَه) یکی از این فتنهگرها همین آقای عبدالله بن ابی است.
اولین «قهر نبوی» در برخورد با دوقطبیسازی عبداللهبنابی بود
وقتی آن صحبتهای عبدالله بن ابی-دربارۀ ایجاد دوقطبی مهاجر و انصار- به رسول خدا(ص) رسید، در ابتدا رسول خدا(ص) نمیخواستند بپذیرند. این مطلب را از جوانی به نام «زید بن ارقم» شنیدند. رسول خدا(ص) به او فرمودند: زید بن ارقم! شاید تو اشتباه شنیدهای. گفت: نه آقا، من خودم شنیدم که عبدالله بن ابی، در جمع مریدانش ایستاد و گفت: وقتی که ما به مدینه برگردیم مهاجرین را بیرون میکنیم. رسول خدا(ص) اول با این موضوع خیلی بزرگوارانه برخورد میکردند، تا اینکه بالاخره مسأله برای ایشان ثابت شد.(تفسیر قمی/۲/ ۳۶۸)
در تاریخ آوردهاند که پیامبر(ص) بعد از مطلع شدن از این مسأله، یک روز کامل-شاید تا سحر فردای آن روز- با مردم حرف نزدند.(فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَهُ کُلَّهُ لَا یُکَلِّمُهُ أَحَدٌ؛ تفسیر قمی/۲/۳۶۹) قهر نبوی خودش را آنجا نشان داد.
تاریخ اسلام معمولاً غیرسیاسی به ما منتقل شده است/رسماً گفته میشود درمنابر سیاسی صحبت نکنید!
جوانها یادشان باشد تاریخ اسلام معمولاً غیرسیاسی به ما منتقل شده است. قطعات سیاسی تاریخ اسلام-که جزء مصرحات تاریخی هم هست- معمولاً وقتی که بیان میشود، هیچکس از آن خبر ندارد. لذا حضرت امام(ره) باید بفرمایند که سیاست شغل انبیاست، و همه تعجب کنند! رسماً به عالمان دینی و موعظهکنندگان گفته میشود که «سیاسی صحبت نکنید!» خُب یکدفعه بگویید که «دیگر از اسلام صحبت نکنید!»
بسیاری از نکات سیاسی در تاریخ اسلام هست که به خوبی بیان نشده است. و من نمیدانم که وقتی که میخواهند یک دورۀ ابتدایی آموزش تاریخ اسلام بدهند، چرا قسمتهای سیاسیاش را حذف میکنند و میگویند؟ انگار قسمتهای سیاسی، فرعیات ماجرا است!
اولین اقدام پیامبر(ص) بعد از پیمان عقبۀ دوم کاملاً سیاسی بود، نه اخلاقی و نه اعتقادی
اولین کاری که پیامبر گرامی اسلام(ص) بعد از پیمان عقبۀ دوم انجام دادند، چه بود؟ در پیمان عقبۀ دوم هفتاد و چند نفر از مسلمانان مدینه آمده بودند که با رسول خدا(ص) بیعت ببندند، نه اینکه مسلمان بشوند. آنها آمده بودند با پیامبر(ص) بیعت ببندند که «ما از تو دفاع خواهیم کرد»حالا بماند که این بیعت پنج مادّه داشت و همۀ این موادش هم سیاسی بود. این بیعت هم مخفیانه بود. «عقبه» هم مکانی بود که بین منا و مکه واقع شده و از خانههای مربوط به عبدالمطلب و ابوطالب بود. (وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ نَازِلًا فِی دَارِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ حَمْزَهُ وَ عَلِیٌّ وَ الْعَبَّاسُ مَعَهُ فَجَاءَهُ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنَ الْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ فَدَخَلُوا الدَّارَ…؛ اعلامالوری/۶۰) (فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عَلَى مَا نُبَایِعُکَ؟ فَقَالَ: بَایَعُونِی عَلَى السَّمْعِ وَ الطَّاعَهَ فِی النَّشَاطِ وَ الْکَسَلَ، وَ عَلَى النَّفَقَهِ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْرِ، وَ عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ عَلَى أَنَّ تَقُولُوا فِی اللَّهِ لَا تَأْخُذْکُمْ فِیهِ لَوْمَهُ لَائِمٍ، وَ عَلَى أَنَّ تَنْصُرُونِی إذَا قَدِمْتَ عَلَیْکُمْ یَثْرِبَ تَمْنَعُونِی مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ أَزْوََاجُکُمْ وَ أَبْنََاءَکُمْ وَ لَکُمْ الْجَنَّهَ؛ دلائل النبوه/۲/۴۴۳)
اولین کاری که پیامبر(ص) در آن جلسه انجام دادند چه بود؟ آیا سفارش به اخلاق کردند؟ آیا بحث اعتقادی کردند؟ آنجا تازه اولین جامعۀ کوچک همپیمان با رسول خدا درست شده که وقتی رسول خدا(ص) به طائف هم رفته بودند، نتوانستند چنین جامعهای درست کنند.
ایشان در ایام حج، از اقوام مختلف-مثل قوم ربیعه و دیگران- درخواست میکردند و حتی بعضاً به ایشان میفرمودند که من با عقائد شما هم کاری ندارم، و با اینکه رفتار دینی داشته باشید یا نه، کاری ندارم، شما فقط بیایید پیمان ببندید و از من دفاع کنید. و این کاملاً یک حرکت سیاسی بود.
برخی اینقدر کلمۀ «سیاسی» را زشت و خراب کردهاند، که آدم باید بگوید: «عذر میخواهم! پیامبر اکرم(ص) حرکت سیاسی انجام دادند…» درحالی که سیاست اصل شغل انبیاست و دیگران که آمدهاند جای آنها را اشغال کنند، بیخود کردهاند که در این صحنه آمدهاند.
اولین اقدام پیامبر(ص) بعد از پیمان عقبه، تعیین رئیس برای اقوام مدینه بود!
رسول گرامی اسلام(ص) بعد از پیمان عقبۀ دوم اولین کاری که کردند این بود که فرمودند: من الان باید برای اقوام شما در مدینه رئیس تعیین کنم! ایشان فرمودند: حالا شما تعیین میکنید یا من تعیین کنم؟ گفتند: یا رسول الله، شما تعیین کنید. حضرت فرمودند: من از جبرئیل امین اسامی را میگیرم.و بعد پیامبر(ص) فرمودند: کسی هم ناراحت نشود، اگر یکوقت به او پُستی ندادیم. (فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَخْرِجُوا إِلَیَّ مِنْکُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً یَکْفُلُونَ عَلَیْکُمْ بِذَلِکَکَمَا أَخَذَ مُوسَى مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً فَقَالُوا اخْتَرْ مَنْ شِئْتَ، فَأَشَارَ جَبْرَئِیلُ ع إِلَیْهِمْ فَقَالَ هَذَا نَقِیبٌ وَ هَذَا نَقِیب؛ اعلامالوری/۶۰) (و لا یجدن أحد منکم فی نفسه أن یؤخذ غیره فإنما یختار لی جبرئیل؛ طبقاتالکبری/۳/۴۵۲)
[شاید کسی بگوید:] یا رسول الله! حالا شما به مدینه تشریف بیاورید تا بعد دربارۀ این مسائل تصمیمگیری کنید! آنها که مشکل ریاست نداشتند. آنها بالاخره تاکنون عمری برای خودشان رئیس داشتهاند و زندگی میکردند. تازه آنها که هنوز، همهشان مسلمان نشدهاند! حالا شما تشریف بیاورید، فعلاً یک مدت کار فرهنگی انجام دهید و کار اخلاقی کنید! شما دارید از همین اول کار، رئیس تعیین میکنید؛ و موضوع هم اینقدر جدی است که جبرئیل امین، اسم این رؤسا را میآورد(اخْتَارَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ أُمَّتِهِ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً أَشَارَ إِلَیْهِمْ جَبْرَئِیلُ وَ أَمَرَهُ بِاخْتِیَارِهِمْ کَعِدَّهِ نُقَبَاءِ مُوسَى ع تِسْعَهٌ مِنَ الْخَزْرَجِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنَ الْأَوْس؛ خصال/۲/۴۹۱)
آنوقت بنده هرکجا این موضوع را مطرح میکنم، میبینم کسی خبر ندارد! نمیدانم برنامهریزان آموزشی و تعلیم و تربیتی ما بر اساس چه تفکری این محتواهایی که باید منتقل کنند را تنظیم میکنند؟ که برخی از این نکات که نکات اولیۀ تاریخ اسلام است- مثلاً همینکه اولین اقدام رسول خدا(ص) برای مردم مدینه چه بوده است؟ – منتقل نشده است.
برخورد پیامبر با تفرقهسازی و دوقطبیسازی «عبدالله بن اُبی»
شما دیدید که رسول گرامی اسلام(ص) با آن مسجد ضرار چگونه برخورد کردند؟ حالا ببینید ایشان در ماجرای عبدالله بن اُبی، چگونه برخورد کردند؟ یک نفر بلند شده و تفرقهافکنانه حرف زده است و باعث شده که رسول خدا(ص) آنقدر قهرش گرفته است که کل جامعۀ خودش(کسانی که پای رکابشان بودند) را در واقع توبیخ کردند. ظلّ آفتاب که باید استراحت میکردند، حرکت را آغاز کردند. پیامبر(ص) فرمودند: حرکت میکنیم! یک نفر آمد گفت: یا رسول الله، الان که موقع استراحت است، در این ظلّ آفتاب چطور حرکت کنیم؟ حضرت فرمود: مگر ندیدید که آن آقا چه گفت؟! و بعد هم در طول راه، دیگر با کسی سخن نگفتند. و وقتی برای نماز صبح به جایی که استراحت کنند، رسیدند، همه خودشان را-از خستگی- روی زمین انداختند و بدون اینکه جا و بستری برای خودشان تعیین کنند، همه روی زمین خوابیدند. (فَقَالُوا- مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِیَرْحَلَ فِی مِثْلِ هَذَا الْوَقْتِ- فَرَحَلَ النَّاسُ وَ لَحِقَهُ سَعْدُ بْنُ عُبَادَهَ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ! فَقَالَ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ! فَقَالَ مَا کُنْتَ لِتَرْحَلَ فِی هَذَا الْوَقْتِ فَقَالَ أَ وَ مَا سَمِعْتَ قَوْلًا قَالَ صَاحِبُکُمْ؟…فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَهُ کُلَّهُ لَا یُکَلِّمُهُ أَحَدٌ؛ تفسیر قمی/۲/۳۶۹)
عبدالله بن اُبی شاید اولین کسی بود که میخواست دوقطبی ایجاد کند. و این داستان نفوذپذیران و نفوذیها در زمان خلفا هم ادامه پیدا کرد.
۳٫ «کعب» و «ابوهریره» یهودیهایی که مشاور خلفا شدند؛ امان از این مشاورین!/ «نفوذیها» همیشه در دستگاه خلافت بودهاند
شخصی به نام کعب، شخص دیگری هم به نام ابوهریره-که شاگردش بود- یهودیهایی بودند که میآمدند و مشاور خلفا میشدند، امان از این مشاورین! یکی از خلفا از کعب پرسید: بعد از خودم نگران هستم که چه کسی را تعیین کنم! آیا علی(ع) را به عنوان خلیفه تعیین کنم؟ کعب در دستگاه اسلام در واقع یک «نفوذی» بود. او «اسرائیلیات» را آورده بود که اضافه کند(کان یحدِّثهم عن الکتب الإسرائیلیه؛ سیر أعلام النبلاء/۳/ ۴۸۹) و خدا میداند چهکارهایی کرده است؟ کعب در مقام مشورت گفت: نه علیبنابیطالب(ع) برای حکومت خوب نیست؛ او در راه دین سختگیر است.(فَقَالَ أَمَّا مِنْ طَرِیقِ الرَّأْیِ فَإِنَّهُ لَا یَصْلُحُ أَنَّهُ رَجُلٌ مَتِینٌ الدِّینِ لاَ یُغْضِی عَلَى عَوْرَهٍ وَ لَا یَحْلُمُ عَنْ زَلَّهً وَ لَا یَعْمَلُ بِاجْتِهَادِ رَأْیُهُ؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید/۱۲/۸۱)
همیشه در دستگاه خلافت کسانی بودند که «نفوذی» بودند و تأثیرات خودشان را هم گذاشتند. خوب است نفوذیهای دستگاه یزید را هم بشناسید. اولاً خودِ یزید، تربیتشدۀ مدرسهها و مکتبهای غیر مسلمانان در شام است. یکی از داییهای یزید هم غیر مسلمان است.
۴٫ فاجعۀ کربلا به مشورت یک غیرمسلمان نفوذی در دستگاه یزید، شکل گرفت
یزید مشاور غیرمسلمانی دارد که وقتی خبر قیام اباعبداللهالحسین(ع) را شنید، به آن مشاور غیرمسلمان خود گفت: چه کنم؟ او به یزید پیشنهاد داد و گفت: دستخط بابای تو معاویه پیش من است، عبیدالله بن زیاد را بفرست و او را رئیس کوفه قرار بده. یعنی این فرد-که نامش «سَرْجُون» بود- در واقع مشاور ارشد سیاسی یزید بود، و الا دستخط معاویه پیش او چهکار میکرد؟ و چرا معاویه این رازهای خود را با او درمیان میگذاشته؟ بههرحال، به مشورت یک غیرمسلمان نفوذی در دستگاه یزید، فاجعۀ کربلا شکل گرفت. (فَلَمَّا وَصَلَتِ الْکُتُبُ إِلَى یَزِیدَ دَعَا سَرْجُونَ مَوْلَى مُعَاوِیَهَ…فَقَالَ لَهُ سَرْجُونُ أَ رَأَیْتَ مُعَاوِیَهَ لَوْ نُشِرَ لَکَ حَیّاً أَ مَا کُنْتَ آخِذاً بِرَأْیِهِ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ: فَأَخْرَجَ سَرْجُونُ عَهْدَ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ عَلَى الْکُوفَهِ وَ قَالَ هَذَا رَأْیُ مُعَاوِیَهَ مَاتَ وَ قَدْ أَمَرَ بِهَذَا الْکِتَابِ؛ ارشاد مفید/۲/۴۲)
اینها چیزهایی است که در تاریخ درز پیدا کرده است. حالا اینکه چه مسائل پشتپردۀ دیگری بوده که لو نرفته؟، ما نمیدانیم. و شما انتظار نداشته باشید که جزئیات مسائل نفوذیها را بشود در تاریخ ثبت کرد. مسألۀ «نفوذیها» همانطور که از اسمش معلوم است، یک چیز پنهانی است.
۵٫ در زمان علی(ع) نفوذی پیدا نمیکنیم اما نفوذپذیر چرا!/ یکی از اقدامات شوم اشعث، دوقطبی سازی در جامعۀ کوفه بود
در زمان أمیرالمؤمنین علی(ع)، طبیعتاً ما به این سادگی نمیتوانیم «نفوذی» پیدا کنیم، بلکه اصلاً نمیتوانیم پیدا کنیم، اما نفوذپذیر چرا! از آن افرادی که «سمّاعون لهم» بودند چرا!
بعضیها گفتهاند: کسی مثل اشعث، اساساً یک نفوذی بوده است. خیلیها هم میگویند: قدر متیقن، اشعث یک نفوذپذیر بوده است. اتفاقاً یکی از اقدامات شوم اشعث دوقطبی سازی در جامعۀ کوفه بود. اشعث این دوقطبیسازی را از واقعه صفین شروع کرد، و اشعث نقش داشت در اینکه خوارج شکل بگیرند. البته خودش جزء خوارج نبود، بلکه با خوارج دشمنی هم میکرد، اما خودش در اینکه فتنۀ خوارج شکل بگیرد، نقش داشت. (فَلَمَّا مَرَّ بِهِمُ الْأَشْعَثُ، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ، قَالَ فِتْیَانٌ مِنْهُمْ: لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ؛ وقعه الصفین/۵۱۲)
روحیات اشعث را بشناسید؛ خیلی قابل تأمل است. اصلاً یک کتاب مفصل در تاریخ، فقط باید برای اشعث نوشته شود. امام صادق(ع) میفرماید: تا وقتی که دشمنان قرآن و کافران به قرآن را نشناسیم، قرآن را نمیشود فهمید و شناخت. (وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ… کافی/۸/۳۹۰)
پیام معاویه به اشعث: ما در میان اصحاب علی(ع) فقط تو را قبول داریم!
معاویه توسط برادرش، اشعث را در میان اصحاب امیرالمؤمنین(ع) صدا زد. اشعث تا صدای او را شنید، گفت: خُب او آدم محترمی است؛ من نمیتوانم به او نه بگویم! جلوتر رفت و گفت: بگو چه میگویی؟ برادر معاویه هم پیغامها را از طرف معاویه به اشعث رساند.
یکی از حرفهایی که او گفت و دل اشعث را برد-البته شاید هم دلش از قبل رفته بود- این بود که گفت: معاویه خبر داده که ما در میان اصحاب علیبنابیطالب(ع) فقط تو را قبول داریم! اشعث باید همانجا سرش را به سنگ میزد و میمرد؛ ولی خوشحال شد! آخرش گفت: «حالا من ببینم چه میکنم؟ این پیشنهاد بدی نیست که جلوی خونریزیها گرفته شود».
مشهور شده که «قرآنهای سرِ نیزه» عامل فریب مردم شد، اما مردم تا لیدرهای خراب نداشته باشند فریب نمیخورند
مشهور شده است که «قرآن سرِ نیزه کردن» عامل این شد که مردم فریب بخورند. مردم تا لیدرهای خراب نداشته باشند فریب نمیخورند. بعضی از حرفهای مشهوری که گفته میشود، البته بد نیست و خوب است، اما باید در تاریخ اسلام بیشتر دقت کنیم، تاریخمان دارد جلو میرود!
اگر اشعث آنشب برنگشته بود و سپاه أمیرالمؤمنین(ع) را از ادامۀ جنگ، پشیمان نکرده بود و آن فتنه را ایجاد نکرده بود، معاویه فردا صبح، قرآن سرِ نیزه نمیکرد. آن شب وقتی خبر سخنرانی اشعث به معاویه رسید، معاویه گفت: «تمام شد! فردا قرآنها را سرِ نیزه کنید!» قرآنها را سرِ نیزه کردن، در واقع شلیک نهایی بود.
(قَامَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ الْکِنْدِیُّ لَیْلَهَ الْهَرِیرِ فِی أَصْحَابِهِ مِنْ کِنْدَهَ فَقَالَ… فَانْطَلَقَتْ عُیُونُ مُعَاوِیَهَ إِلَیْهِ بِخُطْبَهِ الْأَشْعَثِ فَقَالَ: أَصَابَ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ لَئِنْ نَحْنُ الْتَقَیْنَا غَداً لَتَمِیلَنَّ الرُّومُ عَلَى ذَرَارِیِّنَا وَ نِسَائِنَا وَ لَتَمِیلَنَأَهْلُ فَارِسَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ ذَرَارِیِّهِمْ وَ إِنَّمَا یُبْصِرُ هَذَا ذَوُو الْأَحْلَامِ وَ النُّهَى ارْبِطُوا الْمَصَاحِفَ عَلَى أَطْرَافِ الْقَنَا؛ وقعه الصفین/۴۸۱) (بَدَرَ مِنَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ لَیْلَهَ الْهَرِیرِ قَوْلٌ نَقَلَهُ النَّاقِلُونَ إِلَى مُعَاوِیَهَ فَاغْتَنَمَهُ وَ بَنَا عَلَیْهِ تَدْبِیرَهُ تَوَاقَفْنَا غَداً إِنَّهُ لَفَنَاءُ الْعَرَبِ وَ ضَیْعَهُ الْحُرُمَاتِ أَوْ قَالَ نَحْوَ ذَلِکَ مِمَّا یَخْذُلُهُمْ عَنِ الْقِتَالِ فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِکَ مُعَاوِیَهَ قَالَ أَصَابَ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ فَدَبَّرَ تِلْکَ اللَّیْلَهَ مَا دَبَّرَ مِنْ رَفْعِ الْمَصَاحِفِ عَلَى الرِّمَاحِ فَأَقْبَلُوا بِالْمَصَاحِفِ یُنَادُونَ کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُ؛ بحارالانوار/۳۲/۵۳۱)
اشعث فتنۀ خوارج را راه انداخت! ولی خودش در جنگ نهروان به علی(ع) کمک نکرد!
همین اشعث که دلش آنطرف است، آمد و خوارج را تحریک کرد. یکی از مواردش را در اینجا عرض میکنم. شش هزار نفر جدا شدند و گفتند: یا علیبنابیطالب، شما اشتباه کردید! آقا فرمود: خُب شما خودتان تحمیل کردید! آنها گفتند: نه باید استغفار کنی، ما اشتباه کردیم. در نقلی هست که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ» من از هر گناهی استغفار میکنم-ایشان که همیشه استغفار میکردند- لذا این ششهزار نفر به کوفه برگشتند.
اشعث این داستان را شنید و گفت: یا علی! شما از چه چیزی استغفار کردی؟ ابن ابیالحدید میگوید هر فتنهای در حکومت أمیرالمؤمنین علی(ع) بود پای اشعث در میان بود.(کُلُّ فَسَادٍ کَانَ فِی خِلَافَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ کُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ؛ شرح ابنابیالحدید/۲/۲۷۸) بالاخره اشعث یک کاری کرد که أمیرالمؤمنین علی(ع) توضیح دادند: نه، من از پذیرفتن حکمیت استغفار نکردم، من کلی استغفار کردم. و بعد هم چهار هزار نفر از آن شش هزار نفر دوباره بیرون رفتند. (فقال علی ع أنا أستغفر الله من کل ذنب فرجعوا معه و هم سته آلاف؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/۲//۲۷۹)
جالب است! وقتی أمیرالمؤمنین(ع) به جنگ این خوارج رفت، اشعث نیامد! خودش فتنه را درست کرده، یعنی فتنۀ «خروج بر حاکمیت» را درست کرده، حالا أمیرالمؤمنین(ع) میخواست برود فتنه را حل کند، ولی اشعث گفت: «نمیآیم!» حضرت به او فرمود: تو چه بد پیرمردی هستی! (فَتَأَخَّرَ عَنْهُ شَبَثُ بْنُ رِبْعِیٍّ وَ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْس .. فَقَالَ ع لَهُمْ: … سَوْأَهً لَکُمْ مِنْ مَشَایِخَ… تُرِیدُونَ أَنْ تُثَبِّطُوا عَنِّی النَّاسَ؛ الخرائج/۱/ ۲۲۶)
اشعث به بهانۀ فوریت جنگ با خوارج، جنگ با معاویه را عقب انداخت، اما خودش به جنگ خوارج نیامد
جالبتر اینکه اصلاً أمیرالمؤمنین علی(ع) نمیخواست به سراغ خوارج برود، بلکه میخواست برود صفین را ادامه دهد، چون آن بدعهدی را در قصۀ مذاکره و قصۀ ابوموسی اشعری، انجام داده بودند، لذا حضرت میخواست برود قصۀ صفین را تمام کند. ولی اشعث گفت: «ما-با وجود خوارج- امنیت نداریم، اول قصۀ خوارج را حل کنید.»! حضرت فرمود: خُب برویم قصۀ خوارج را حل کنیم. ولی اشعث گفت: من نمیآیم! (سرنا الى عدونا من اهل الشام. و قام الیه الاشعث بن قیس الکندى فکلمه بمثل ذلک…؛ تاریخ طبری/۵/ ۸۲) (فَتَأَخَّرَ عَنْهُ شَبَثُ بْنُ رِبْعِیٍّ وَ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْس…؛ الخرائج/۱/ ۲۲۶)
اشعث میدانست که اگر برود و در جنگ نهروان حاضر شود، و دستش به خون آن چهار هزار نفر خوارج، آغشته شود، دیگر نمیتواند کارهای بعدی خودش را انجام دهد. بعد هم اشعث یکی از بهظاهر بهترین یاران امیرالمؤمنین(ع) را تور کرد. به او گفت: ببین چه خونریزیهایی در این جنگ صورت گرفت! در حالی که اشعث خودش یک پایۀ اصلی فتنۀ خوارج بود. ولی اینقدر نالههای یتیمها و بیوههای کشتهشدگان مردم کوفه را درِ گوش ابن ملجم خواند، که بالاخره ابن ملجم قاطی کرد. یعنی ابن ملجم را برای قتل علیبنابیطالب(ع) شارژ کرد. (عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین؛ کافی/۸ /۱۶۷ و عَلَى یَدَیْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُلْجَمٍ الْمُرَادِیِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَدْ عَاوَنَهُ وَرْدَانُ بْنُ مُجَالِدٍ مِنْ تَیْمِ الرَّبَابِ وَ شَبِیبُ بْنُ بَجْرَهَ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ؛ مناقب/۳/ ۳۰۷)
۶٫ یکی دیگر از نفوذپذیرها «ابوموسی اشعری» است /نسبت ویژۀ ابوموسی اشعری و سامری چه بود؟
یکی دیگر از نفوذپذیرهایی که باید خیلی به او توجه کرد، ابوموسی اشعری است. البته او ارزش یک کتاب را ندارد، ولی ارزش لعن را دارد.(امیرالمؤمنین او در در نمازها لعن میفرمود؛ امالی طوسی/ ۷۲۵) ابوموسی اشعری، یک آدم ابله و سادهاندیش بود.(کَانَ أَبُو مُوسَى رَجُلًا مُغَفَّلا؛ وقعه الصفین/۵۴۵ و أَنَّ أَبَا مُوسَى الْأَشْعَرِیَّ ضَعِیفُ الْعَقْلِ؛ ارشاد القلوب/۲/ ۲۴۹) وقتی که در جریان گفتگوها سرش کلاه گذاشتند، گفت: ابن عباس به من گفته بود که سرت را کلاه میگذارند، ولی من واقعاً فکر نمیکردم که آنها نارو بزنند. او اینقدر نادان بود. (کَانَ أَبُو مُوسَى یَقُولُ: قَدْ حَذَّرَنِی ابْنُ عَبَّاسٍ غَدْرَهَ الْفَاسِقِ وَ لَکِنْ اطْمَأْنَنْتُ إِلَیْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ لَنْ یُؤْثِرَ شَیْئاً عَلَى نَصِیحَهِ الْأُمَّه؛ وقعه صفین/۵۴۶)
من وقتی یاد ابوموسی اشعری میافتم، به یاد یک نسبتی دربارۀ ابوموسی اشعری میافتم که دربارۀ یک کس دیگری هم هست که این نسبت را باید زنده کرد؛ خیلی نسبت برجستهای است.
قوم بنی اسرائیل که آنهمه معجزه دیده بود را «سامری» خراب کرد
در داستان حضرت موسی(ع) شما با یک پدیدۀ فوقالعاده عجیبی به نام «سامری» مواجه میشوید! قوم بنیاسرائیل تحت شدیدترین شکنجهها بودند. قوم بنیاسرائیل بالاترین ضجههای تاریخ را برای فرج زدند که فرج برای آنها بیش از صد سال جلو افتاد(فَلَمَّا طَالَ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ الْعَذَابُ ضَجُّوا وَ بَکَوْا إِلَى اللَّهِ … فَحَطَّ [الله] عَنْهُمْ سَبْعِینَ وَ مِائَهَ سَنَهٍ؛ تفسیر عیاشی/۲/۱۵۴) قوم بنیاسرائیل با بزرگترین معجزۀ -ملموس لااقل- در قرآن از قوم فرعون نجات پیدا کردند و قوم فرعون به یکباره زیر آب رفتند. قوم بنیاسرائیل برکات ویژهای را دیدند.
حواریین یکبار مائدۀ آسمانی خواستند(یا یک نان پخته از آسمان خواستند) ببینید خدا با ایشان چهکار کرد! فرمود: من این مائده را میفرستم ولی اگر بعدش کسی کافر شود، او را عذابی میکنم که هیچ کسی را اینطوری عذاب نخواهم کرد(….فَمَن یَکْفُرْ بَعْدُ مِنکُمْ فَإِنىِّ أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَّا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِین؛ مائده/۱۱۴و ۱۱۵)
قوم بنیاسرائیل آنقدر برکات ویژهای را دیدند که اصلاً گویا برای آنها هتل بود! مثلاً چشمۀ آب میخواستند؛ – بفرمایید. – نه، دوازده تا باشه. – بفرمایید. (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً؛ بقره/۶۰) این قصههای قوم بنیاسرائیل را باید در انیمیشنهایمان برای بچهها توضیح بدهیم؛ اصلاً آدم باورش نمیآید که خدا اینقدر معجزه خرج کرده باشد.
قوم بنی اسرائیل-با آنهمه معجزه- را یک کسی به نام «سامری» خراب کرد. سامری یک پدیده است! سامری توانست آنها را گوسالهپرست کند. آیا این داستانها نیاز به تفکر و تدبر ندارد؟! باید گفت: «آقای سامری! تو دیگر کی هستی که مردم آنهمه معجزات را ندیده گرفتند و به دنبال تو آمدند!» شما این سامری را داشته باشید.
ابوموسی اشعری سامری امت پیامبر(ص) بود/ شعار سامریهای امت پیامبر ««لا قتال» است/ با «لا قتال» کربلاها راه افتاد
در روایات آمده است که یکی از افرادی که سامری امت پیامبر است ابوموسی اشعری است.(پیامبر(ص): …وَ فِرْقَهٌ مُدَهْدَهَهٌ عَلَى مِلَّهِ السَّامِرِیِّ لَا یَقُولُونَ «لا مِساسَ» لَکِنَّهُمْ یَقُولُونَ «لَا قِتَالَ»، إِمَامُهُمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ الْأَشْعَرِی؛ امالی مفید/ص۳۰)
حالا فرق این سامری(ابوموسی) با آن سامری چیست؟ آن سامری میگفت «لا مِساسَ» ولی این سامری میگوید: «لا قِتَالَ»(امالی مفید/۳۰) یعنی شعار سامریهای امت پیامبر این است که «جنگ نه!»، ولی خودشان موجب جنایتکارانهترین جنگها شدهاند. شعار سامری امت پیامبر «لا قتال» است. بعد از او(ابوموسی اشعری) هم یک کس دیگری بود که این سمت غیرشریف را به عهده گرفت! او نیز شعارش همین «لا قتال» بود. با «لا قتال» کربلاها راه افتاد و خونها روی زمین ریخت.
اتفاقاً ابوموسی اشعری هم خیلی در دو قطبیسازی موفق بود. أمیرالمؤمنین علی(ع) نامۀ محکمی به ابوموسی اشعری نوشت و فرمود: «یا کنار میروی-به فارسی خودمانی بگویم- یا میدهم پدرت را در بیاورند. برو صدایت در نیاید»(مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَ عَلَیْکَ…؛ نهجالبلاغه/نامه ۶۳)
چند نکته دربارۀ نفوذ/ ۱٫ برای جا افتادن مسألۀ نفوذ، اول باید مسألۀ دشمن جابیفتد
اینها از نفوذپذیرها هستند. حالا اجازه بدهید از تاریخ بیرون بیایم و دربارۀ نفوذ چند تا نکته عرض کنم:
نکتۀ اول؛ برای پذیرش نفوذ اول ما باید دشمن را بپذیریم. برای اینکه جوانها، حقیقتی به نام «دشمن» را برای حیات بشر خوب درک کنند، خدمت ایشان این را عرض میکنم-که حتماً خودشان اطلاع دارند- هزاران سال قبل از حضرت آدم، خداوند دشمن حضرت آدم را خلق کرده بود. دشمن در زندگی ما ابناء بشر اینقدر جدی است، این را میشود دهبار نوشت ولی هیچ توضیحی نمیخواهد داده شود. برای اینکه داستان نفوذ خوب برای ما جا بیفتند، اول باید مسألۀ دشمن برای ما جا بیفتد.
آیا ما دشمن داریم؟ خداوند در قرآن کریم، حدود ۸۸ مرتبه از شیطان سخن میگوید. خداوند در قرآن کریم ۲۵ مرتبه-به تعابیر مختلف- میفرماید: شیطان دشمن شما است. من نمیدانم آیا ما به اندازۀ یک درسی که در آن ۲۵ بار گفته شده باشد «تو دشمن داری، باور کن! او دشمن دنیا و آخرت توست» ما جوانهایمان را در این زمینه تفهیم میکنیم؟ کسانی که میخواهند نفوذ را باور کنند اول باید دو واحد پیشنیاز پاس کرده باشند؛ اینکه دشمن را باور کنند.
۲٫ باید روش دشمنی و شیوۀ نفوذ دشمن را شناخت/آیت الله بهجت(ره) در اواخر عمر: هر چه ضربه خوردهایم از نفوذ بوده
دوم اینکه باید روش دشمنی دشمن را بشناسند. روش دشمن ما-که ابلیس و شیطانکهای کوچک و بزرگ هستند- اینگونه است که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «حَذَّرَکُمْ عَدُوّاً نَفَذَ فِی الصُّدُورِ خَفِیّاً وَ نَفَثَ فِی الْآذَانِ نَجِیا»( نهجالبلاغه/خطبۀ ۸۳) من شما را پرهیز میدهم از دشمنی که مخفیانه در سینهها نفوذ میکند، وآهسته در گوشها نجوا میکند.
شیوۀ نفوذ را باید شناخت. من برای اینکه زیاد وقت را نگیرم، به سخنان حضرت آیتاللهالعظمی بهجت(ره) دربارۀ نفوذ، مراجعه میدهم. ایشان در اواخر بحث جهاد-که در درس خارج داشتند- تأکید میکردند که ما هرچه ضربه خوردهایم از نفوذ بوده است. و بعضی از موارد را توضیح میدانند؛ از نفوذ در خانههای علماء توضیح میدادند تا نفوذ در بین مملکتیها. ایشان در سال ۱۳۷۱یک جملهای دارند که آن جمله را صریحاً قرائت نمیکنم، نمیخواهم سوءتفاهمبرانگیز صحبت کنم، میخواهم فقط اصل مطلب را منتقل کرده باشم. که صریحاً میفرمایند: باید مراقبت کرد؛ دشمن دست از نفوذ بر نمیدارد. (دیدار آقای ری شهری با آیت الله بهجت، کتاب زمزم عرفان/ص۲۹۱)
از این جوانها خواهش میکنم؛ الان دیگر امکانات فراوان است، و برای انتقال حق به سهولت میشود اقدام کرد. دهها جمله از آقای بهجت(ره)-در این کتابهایی که نکات فرعی از درسهای خارج ایشان را یادداشت و چاپ کردهاند- وجود دارد. ببینید که ایشان چگونه دردمندانه با موضوع نفوذ برخورد میکند.
۳٫ باید نفوذپذیران را بشناسیم/ نفوذپذیران کسانی هستند که نوعی ولایتگریزی در آنها هست
قدم بعدیای که باید برداریم این است که نفوذپذیران را بشناسیم. نفوذپذیران چه کسانی هستند؟ أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرمود «ابوموسی اشعری دلش با ما نیست.»(هَوَاهُ مَعَ غَیْرِنَا؛ کشف الغمه/۱ /۵۴) نفوذپذیران در قرآن کریم معرفی شدهاند: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً»(نساء/۶۱) نفوذپذیران کسانی هستند که نوعی ولایتگریزی در آنها هست. برخی از این بدبختها، منافعی هم ندارند؛ یعنی نوکر بیجیره و مواجب هستند.
در عوامل روانی نفوذپذیری تأمل بفرمایید. عوامل روانی نفوذپذیری را شورای محترم نگهبان هم تأمل بفرماید. که آیا در این فرد، آن عوامل نفوذپذیری هست یا نه؟ اگر هست، در عرصۀ سیاست نیاید.
۴٫ باید جامعه را به ضعف دشمن و برتری خودمان نسبت به دشمن باورمند کنیم/ کوفیان با یک شایعه و ترس از لشکر موهوم یزید، قاتل حسین(ع) شدند
اقدام بعدیای که باید در مقابل نفوذ انجام داد، این است که باید جامعۀ خودمان را به قدرت و برتری خودمان نسبت به این دشمن، و همچنین نسبت به ضعف دشمن، آگاه کنیم و باورمند کنیم. سیاهپوشیدگان أباعبداللهالحسین(ع)! با یک «شایعۀ ترس از لشکر موهوم یزید» لشکر درست کردند و أباعبداللهالحسین(ع) را به قتل رساندند. با یک شایعه و با ترساندن از قدرت دشمن این کار را کردند.
من این حرفها را با یک یقین و قوت قلب محکم دارم عرض میکنم که «قطعاً نفوذ در کشور ما، در جامعۀ ما، در امت اسلامی، بیاثر خواهد بود» و همۀ این حرفها فقط برای این است که نفوذپذیران خودشان را رسوا نکنند، چون رسول خدا(ص) به ما وعده داده است: «لا تَکرِهُوا الفِتنَهَ فِی آخِرالزَّمانِ فَاِنَّها تُبیرُ المُنافِقِین»( کنز العمّال/٣١١٧٠) از فتنههای آخرالزمان ناراحت نباشید، فتنههای آخرالزمان منافقان را رسوا میکند. لذا ما که این حرفها را میزنیم، میخواهیم هزینه پایین بیاید. یک وقت شما فکر نکنید نگرانی خاصی از نفوذ وجود دارد. با لبخند به نفوذپذیرها میگوییم: «خودتان را خراب و رسوا نکنید؛ زمانه عوض شده است».
باید روی الگوی نفوذ و روش شیطان کار کرد. خداوند میفرماید: «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاً»(نساء/۷۶) کید شیطان ضعیف است. حالا باید دید که شیطان چهکار میکند؟ شیطان در وجود تکتک ما چهکار میکند؟ شیطان نگاه میکند که ببیند هر کسی چه نقطهضعفی دارد؟ و بعد روی همان نقطه ضعف کار میکند. روی همان نقطه ضعف تحریک میکند.
در ارتباط با مسئولین مملکتی و فرزندان مسئولین مملکتی هم، در اسناد لانۀ جاسوسی هست و نوشتهاند که مثلاً فرزند فلانی، این نقطهضعف را دارد و لذا میشود این کار را انجام داد. مسئولین کشور ما ألحمدلله بریّ هستند، إنشاءالله بریّ باقی بمانند. ما با حسنظن برخورد میکنیم.
خاطرۀ استاد بازنشستۀ سازمان ملل در مورد چگونگی نفوذ از طریق آقازادهها
یکی از اساتید دانشگاه که بازنشستۀ سازمان ملل است و الان عضو هیئت علمی یکی از دانشگاهها هستند، در ایام فتنۀ ۸۸ به من یک مطلبی را گفت که من گفتم: «اگر من این مطلب را از جانب شما بگویم، اشکالی ندارد؟» او هم گفت: نه چه اشکالی دارد! بگویید، خود من هم میگویم. (این قضیه حدوداً مربوط به سال ۱۳۷۰ است) ایشان یکی از قضات محترم بودند که آن اوایل از شهید بهشتی اجازه میگیرند که بروند در حقوق بینالملل کار کنند.
ایشان به بنده فرمود: «من از سازمان ملل در چندین کشور نمایندگی داشتم. به یکی از مسئولین سازمان ملل در ژنو-که رفاقتی با او داشتم و کمی هم ضدصهیونیستی بود- گفتم: بالاخره غربیها با انقلاب اسلامی ایران چهکار میخواهند بکنند؟ گفت: یک روزی که با هم بیرون رفتیم به تو خواهم گفت.-احتمالاً میخواسته شنود نشود- وقتی بیرون رفتیم، گفت: اگر بخواهید انقلابها ساقط کنید، کاری ندارد! انقلابیون میآیند بالا و امکانات پیدا میکنند، بچههایشان میآیند خارج از کشور درس میخوانند، و بعد هم برای این بچهها، تورهایی پهن میشود-و بعد مراحلش را هم توضیح داد- بعد که تور پهن کردند، از طریق این فرزندان به یک شیوههایی در تصمیمسازیها دخالت میکنند»
درست است که نباید سوءظن ایجاد کرد،ولی مسئولش بنده نیستم که سوءظن ایجاد نکنم. بلکه رفتارها باید طوری باشد که سوءظن ایجاد نکند. ولی باید به مردم آگاهی داده شود. در واقع این استاد دانشگاه، داشت مقولۀ آقازادهها را برای من توضیح میداد و میگفت که من اولین بار، در آنجا شنیدم. ایشان از سر دلسوزی هم بنده را صدا زده بود و این مطلب را میگفت، نه اینکه بخواهد در جایی سخنرانی کند. الان هم هیچ فضای تبلیغاتی-سیاسی خاصی نیست که ما داریم این حرفها را میزنیم.
دشمن چون منطق و قدرت ندارد، نفوذ میکند/ آدمهایشان را میفرستند با برخی رؤسای دانشگاهها پچپچ کنند!
باید روی مسألۀ نفوذ، کار کرد. دشمن منطق ندارد که نفوذ میکند. دشمن چون ضعیف است و قدرت ندارد، نفوذ میکند. اگر قدرت داشت، نفوذ نمیکرد. [انگلیسیها] آدمهایشان را به عنوان مهمان در دانشگاهها میفرستند که با بعضی از رؤسای دانشگاهها جلسههای پچپچ بگذارند! اگر حرف علمی داری، برو علنی بگو؛ کشور ما کشور آزادی است، مثل کشورهای صهیونیستیِ شما نیست.
او اگر حاضر است در دانشگاه برای مناظره بیاید، بیاید، ولی اگر میخواهد پچپچ بکند، نباید در دانشگاه بیاید. در هتل هم نباید یواشکی با رؤسای دانشگاهها جلسه بگذارد. این پچپچها چه معنایی دارد؟ آیا منطق دارند؟ این مهمانانی که از دولت بریتانیای خبیث به ایران میآیند، اگر جرأت دارند در یک مناظرۀ دانشجویی در کشور ما شرکت کنند! در یک پرسش و پاسخ دانشجویی شرکت کنند.
برای ریشهکن کردن نفوذ، باید دشمن را ناامید کرد/ صدمۀ نرمی بیجا را ملت میخورند
آنها چون ضعیف هستند و چون ما قوی هستیم، آنها به این روش عمل میکنند. یادتان باشد ما در مقابل نفوذ باید به قدرت خودمان ایمان داشته باشیم.
آخرین پیشنهاد من در شب أبالفضلالعباس(ع) این است که برای ریشهکن کردن نفوذ و صدمه نخوردن از نفوذ باید دشمن را ناامید کرد. بعضیها اینقدر بدبخت هستند که میگویند: «بگذار یک کمی با دشمن نرم صحبت کنیم، بلکه از دشمن به ما ضرر نرسد!» این نرمی اگر در آن جایی که نباید باشد، نشان داده شود، صدمهاش را ملت میخورند. باید دشمن از تو ناامید بشود، دشمن باید مثل «سین و گاف» پشیمان شود از اینکه با تو تماس گرفته است. شمر در صحرای کربلا همینطوری شد(وَ جَاءَ شِمْرٌ حَتَّى وَقَفَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ أَیْنَ بَنُو أُخْتِنَا فَخَرَجَ إِلَیْهِ الْعَبَّاسُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُثْمَانُ بَنُو عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالُوا مَا تُرِیدُ فَقَالَ أَنْتُمْ یَا بَنِی أُخْتِی آمِنُونَ فَقَالَتْ لَهُ الْفِتْیَهُ: لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَهُ؛ ارشاد مفید/۲/۸۹)
جانم به أباالفضلالعباس(ع). بقیهاش را دارم روضه میخوانم. اینکه شما از این روضهها کیف میکنید اشکالی ندارد. شما که لذت ببرید، این لبخند شما از حماسۀ عباسی قیمت همان اشک را دارد. «شِیعَتَنَا یَنْصُرُونَنَا وَ یَفْرَحُونَ بِفَرَحِنَا وَ یَحْزَنُونَ بِحُزْنِنَا»(تحفالعقول/۱۲۳) من میخواهم از أبالفضلالعباس(ع) تعریفی کنم که موجب شد لبخند روی لبان حسین(ع) بنشیند. شما هم همراه أباعبداللهالحسین(ع) لبخند روی لبانتان بنشیند. اشک دیگر دست خودتان نیست؛ اگر آمد اشکالی ندارد.
غضب عباس(ع) از اینکه دشمن در او طمع کرده بود/ عباس(ع) دشمن را بهشدت پشیمان و نامید کرد
شمر مدام عباس را صدا میزد، مهربان صدا میزند. عباس روی خودش را آنطرف میکرد. عباس داشت دق میکرد از اینکه «خدا! کار من به جایی رسیده که دشمن به من طمع کرده؟» یک کسی با این روضهها آشنا نبود و مال یک مذهب دیگری بود، گفتم: أباالفضل ما را میشناسی؟ گفت: همان کسی که روز تاسوعا شهید شده است؟ گفتم: نه، عباس در تاسوعا شهید نشد، در تاسوعا مرد، عاشورا شهید شد.(أباالفضل(ع) میبخشند که من این عبارت را به کار بردم) گفت: یعنی چه؟ مگر میتواند کسی یک روز بمیرد و یک روز شهید بشود؟ گفتم: بله، وقتی شمر مهربان صدایش زد، عباس جان داد. آنشا نبود، خوشش آمد، گفت: عجب عباسی!
عباس(ع) جواب دشمن را نداد. داستان اشعث یادتان است؛ تا یکی از آنطرف آمد و او را صدا زد، اشعث یک بهانهای جور کرد و گفت: «نه او آدم محترمی است! بگذار بروم» اشعث سُر خود رفت و شیرجه زد.
اما عباس جواب دشمن را نمیدهد. میدانید چه اتفاقی افتاد؟ حسین(ع) فرمود: عباسم، قبولت دارم، برو جوابش را بده میدانم برایت سخت است. ما عباس میخواهیم که تا امامش فرمان نده با دشمن دست نده، ما عباس میخواهیم که تا امامش فرمان نده، تماس نگیره، جواب نده، ما عباس میخواهیم… (…فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع: أَجِیبُوهُ وَ إِنْ کَانَ فَاسِقا…؛ لهوف/ص۸۸)
من فکر میکنم، تازه وقتی حسین(ع) فرمود: «عباسم برو، من به تو میگویم برو» عباس برگشت به زینب یک نگاهی کرد.
عباس! تو عباس باشی، اما نباشی؟ اگر نباشی، حسین صدا میزند: «ألان إنکسر ظهری» کمرم شکست. اگر عباس باشی، ولی نباشی، همه، رَخت اسارت به تن میکنند! عباس، مگر میشود تو نباشی؟!
اینجا شما غریو حماسه سر دادید، گریههایتان گریههای محبت و شوق بود. حالا برویم ذکر مصیبت کنیم برای عباسی که حسین(ع) را کنار نهر علقمه به زمین زد، گریه کنیم.
عباس! تو با دشمن دست ندادی؛ خدا دستهایت را قربانی قبول کرد/ جانم به دستهای عباس که به دشمن حسین(ع) دست نداد
تا حالا روضهخوانها به ما اینطوری میگفتند: «دست عباس خورد به آبی که نصیب تو نشد، باید این دیده و این دست دهم قربانی» البته خیلی قشنگ است و زبان حالها زیبا است. اما من میخواهم یک روضۀ جدیدی را تقدیم أباالفضلالعباس(ع) کنم: عباس! تو با دشمن دست ندادی؛ خدا دستهایت را-بهعنوان- قربانی قبول کرد. جانم به دستهای عباس که به دشمن حسین(ع) دست نداد. عباس! تو به دشمن غضبناک نگاه کردی، و خدا چشمهایت را قبول کرد. امالبنین بیا ببین که عباست چه غوغایی در کربلا کرده…. عباس جلوی دشمن حسین سر خم نکرد؛ خدا سر عباس را قبول کرد…
علی لعنهالله علی القوم الظالمین.