گلر ایلامی استقلال آشفته بود. یکی داشت با او شوخی می کرد. همه حضار راهی حراست تربیت بدنی شدند.
توضیحات انگار قانع کننده بود. اما گویا همان شب دوستی پیدا کرد که پایش را به مهمانی های آنچنانی باز کرد. می گفتند دوست هم اتاقی اش بانی این آشنایی شد. ناگهان خبر رسید مجاهد بازداشت شده است.
خودش از تنهایی اش روضه ها می خواند: «من مقصر نیستم. من یک بچه ۱۸ ساله بودم که از آبادان بلند شدم آمدم تهران. باید از من حمایت می کردند. من اصلا کمک نمی خواستم. ای کاش حداقل شرایطم را بدتر نمی کردند. خیلی حرف ها دارم که بزنم. مجاهد خذیرابی مگر چه هیزم تری فروخته بود که باید این طور با او برخورد می شد؟ باید کاری می کردند که برگردم و دوباره بازی کنم. من تاوان اشتباهم را دادم. از نظر خانوادگی و فوتبالی اذیت شدم. اگر من بخواهم با شما درد دل کنم باید یک کتاب بنویسید. فوتبال همه چیز من بود. همه وجود من بود. از بچگی با فوتبال بزرگ شدم. شب ها توپ فوتبال بغل من بود. منظور من آدم خاصی نیست. من کل فوتبال را می گویم. تمام آدم های فوتبال مرا نابود کردند. جوی درست کردند که خزیرابی دیگر برنگردد. هیچ کدام از آدم های فوتبال مرا نخواستند. اگر کسی بود شاید می توانست جلو نابودی مرا بگیرد. باید یکی قربانی می شد که آن آدم من بودم. ۵ سال محرومم کردند اما ای کاش مرا می کشتند تا این روزها را نبینم. خذیرابی بازیکنی بود که می توانست ستاره فوتبال ایران باشد. ولی الان باید بنشیند جلوی تلویزیون و بازیکنانی را ببیند که کوچک اند. اما پول های قلنبه ای می گیرند. من به خاطر پول ناراحت نیستم. ناراحتم چون می توانستم بهترین باشم و نگذاشتند. من الان هرچه بگویم آب رفته به جوی باز نمی گردد. بعدها یکی از مربیان معروف به من گفت مجاهد این بازیکن و آن بازیکن در تیم ملی و استقلال زیرآب تو را می زدند. دوست ندارم اسمی از این آدم ها ببرم. اما امیدوارم در زندگی موفق نباشند و همین بلا سرشان بیاید تا بفهمند چه دردی کشیدم.» نفرین مجاهد از ته دلش است.
کاپ