یک زن ۲۵ ساله اهل بریتیش کلمبیا در کانادا ، که مادر سه فرزند بود، بدون اطلاع قبلی از بارداری خود، صاحب یک نوزاد دختر دیگر شد.با توجه به شیفت ۱۲ ساعته کاری و همچنین وظایف متعدد مادری، چنین رویدادی می تواند ناشی از پریشانی در زندگی وی باشد. Emily Ratcliffe پس از یک روز […]
یک زن ۲۵ ساله اهل بریتیش کلمبیا در کانادا ، که مادر سه فرزند بود، بدون اطلاع قبلی از بارداری خود، صاحب یک نوزاد دختر دیگر شد.با توجه به شیفت ۱۲ ساعته کاری و همچنین وظایف متعدد مادری، چنین رویدادی می تواند ناشی از پریشانی در زندگی وی باشد.
Emily Ratcliffe پس از یک روز جابجایی لوازم سنگین منزل به خانه جدیدشان، دچار درد از ناحیه شکم و پشت می شود و تنها ۳۰ دقیقه بعد، فرزند خود را بر روی مبل اتاق نشیمن، بدنیا می آورد. وی با ابراز شگفتی از این موضوع، تولد دختر خود را تنها یک معجزه نامید.
امیلی که خود یک پرستار است،تلاش های او برای کم کردن وزنش، بی ثمر بود و از نوعی تهوع رنج می برد که اکنون دلیل آن را متوجه شده بود. اما هیچیک از این نشانه ها نتوانست خطر موجود را به او گوشزد کند.
Emily Ratcliffeاین مادر اهل Crofton که حدود ۷۰ کیلو وزن دارد، دارای سه فرزند دیگر به نام های رایان ۹ ساله، مسون ۶ و گریس۲ساله است.
با توجه به شیفت ۱۲ ساعته کاری و همچنین وظایف متعدد مادری، چنین رویدادی می تواند ناشی از پریشانی در زندگی وی باشد.
سال گذشته، پزشکان وجود نوعی سرطان ، با عنوان neuroblastoma را در دختر کوچک او که آن زمان ۱۳ ماه داشت، تشخیص دادند. تومور موجود با موفقیت خارج شد، اما او هنوز مجبور به مصرف چندین نوع دارو است.
وی تا سن ۶ سالگی، تحت نظر بیمارستان کودکان بریتیش کلمبیا خواهد بود تا از رفع کامل سرطان ، اطمینان حاصل شود.
نگرانی و اشتغال فکری امیلی نسبت به فرزندش ، یکی از دلایل اصلی عدم توجه او به تغییرات جسمی خودش بود. همزمان آنان مجبور به تغییر منزل و اسباب کشی به خانه جدیدشان بودند.
روز اول اکتبر، امیلی و همسر ۲۶ ساله اش، آخرین قطعه از لوازم منزلشان را به داخل منتقل کرده بودند که وی دچار درد شدید می شود.
وی می گوید:” من تشک سنگینی را که دستم بود انداختم و تصور کردم در حین اسباب کشی، فشار زیادی بخودم وارد کرده ام. درد بقدری شدید بود که به همسرم گفتم، باید برویم بیمارستان.”
امیلی افزود:” به همسرم گفتم، احساس درد من شبیه درد زایمان است. اما قبل از اینکه جمله را به پایان ببرم ، کیسه آب پاره شد. او به ۹۱۱ زنگ زد در حالی که فریاد می کشید، همسر من فارغ می شود.”
دختر بزرگ آن ها با تصور اینکه والدینش بر اثر کار زیاد دچار مشکل روانی شده اند، گریه می کرد.
در این میان یکی از کارآموزان پرستاری که قبلا در آن خانه زندگی می کرد و به آنان در اسباب کشی کمک می کرد، بلافاصله دست بکار شد و طی تماسی که با اورژانس گرفت، دستورات لازم را از طریق تلفن دریافت کرده و به یاری امیلی شتافت. او همچنین به آرامی بند ناف را که بر دور گردن نوزاد پیچیده شده بود، قطع کرد.
امیلی حضور این کارآموز در منزل را یک نعمت الهی دانست و گفت، من نمی دانم اگر خودم و همسرم تنها بودیم، چه بلایی سرمان می آمد؟
همسایه ها ، همکاران و اعضای فامیل با اطلاع از این موضوع به کمک آنها آمدند و هر کدام بخشی از امور منزل را برعهده گرفتند.