مصاحبه هفته نامه آوای کرمانشاه با آزاده نامداری
آوای کرمانشاه- آزاده نامداری، مجری نامآشنا و موفق کرمانشاهی، متولد ۱۳۶۳ است. او دارای مدرک کارشناسی مدیریت صنعتی و کارشناسی ارشد روانشناسی است. اگرچه او کار خود را از کرمانشاه شروع کرد، اما خیلی زود در مرکز، موردتوجه قرار گرفت و پلههای ترقی را طی کرد. نامداری شهرت چشمگیر خود را با اجرای متفاوت برنامه «تازهها»ی، سیمای خانواده شبکه یک به دست آورد و این شهرت با اجراهای خوب او در سایر برنامههای صداوسیما، اتفاقات عجیبوغریب در برنامههایش و حاشیههای پیرامونش افزون شد. شاید دوری او را از تلویزیون بتوان ادامهای بر همین حواشی دانست. وی علاوه بر اجرا، به کار نویسندگی و بهتازگی بازیگری نیز مشغول و کتابی را با نام یکی از برنامههایش با عنوان «خانمی که شما باشی» را روانه بازار کتاب کرده است. با او درباره زندگی و فعالیتهایش گفتگو کردهایم.
خیلیها هستند که مدعی کشف شما بهعنوان یک مجری خوب هستند. چطور وارد کار اجرا شدید؟
سالهای هشتادویک هشتادودو دانشجو بودم. دانشکده صداوسیما در روزنامه، برای یک تست اعلام آگهی کرده بود. یک تست پانزده هزارنفری که من در آن شرکت کردم و برگزیده شدم. منتها این بکگراندی دارد. آن روزها شبکه سه یک برنامهای داشت که از شهرهای مختلف ایران برای هر مرکز استان یک ساعت اجرا گذاشته بودند. در کرمانشاه آقای لقمان خالدی با برنامه قاب شیشهای این کار را کارگردانی کردند و من اجرا کردم. بعد در آن تست شرکت کردم و بهطور رسمی با تلویزیون کارم را شروع کردم.
در کرمانشاه دیده میشدید؟
بله. اما بخشی از سختیهایی که من در تهران کشیدم در کرمانشاه هم میکشیدم. سال هشتادودو و سه ویژگیهایی که برای یک مجری تصور میشد قالببندیهایی داشت. در آن ویژگیها چنین چیزهایی بود که مجری، خیلی آرام کلمات را ادا کند و شعر حافظ و سعدی و شاهنامه بخواند و… در کرمانشاه به من میگفتند این چقدر تند حرف میزند. بعد در تلویزیون و در شبکه تهران و بعدازآن در سال هشتادوچهار که برنامه تازهها را داشتم تا پنج، شش ماه این هجمه وجود داشت که این خانم خیلی تند حرف میزند و نمیدانیم چه میگوید. من داشتم کمکم ناامید میشدم. ضمن آنکه بخشی از کسانی که این را به من میگفتند، همکارانم بودند. خاطرم هست در گروه اجتماعی مدیری داشتیم که به او گفتم: «من چکار باید بکنم؟» مدل حرف زدنم همین است. گفت: «اگر مدل حرف زدنت را تغییر بدهی، من دیگر با تو کار نمیکنم، و اگر این مدل را شش ماه ادامه بدهی همه میفهمند که این مدل، مدل درستی است.» حقیقتاً همین شد. بعد از یک سال این برای من شد یک ویژگی. به من میگفتند: «آن خانمی که تند صحبت می کنه» الان هم که دوازده سال از آن روزها میگذرد. مردم من را به همان ویژگی میشناسند. میخواهم بگویم برای جا افتادن بعضی چیزها گذر ایام لازم است و اینکه گاهی مدیری پشتت بایستد.
امکانات پیشرفت در صداوسیمای کرمانشاه برای شما بود؟
من خیلی با صداوسیمای کرمانشاه کار نکردهام و اشرافی روی این بحث ندارم.
برنامههای کرمانشاه را میبینید؟
من خیلی ندیدم. میدانم که یک شبکه زاگرس داشت و یک سری از برنامهها را بعضی دوستان برایم روی فلش ریختند و دیدم. مثلاً یک برنامه طنز بود، به نام: کرمانشاه ۲۰
بچههای کرمانشاه خیلی گلایه میکنند که شما بعدازاینکه تهران رفتید، ارتباطتان را با آنها قطع کردید. این گلایه بهحق است؟
آخر چه گلایهای؟ من از تلویزیون کرمانشاه به تلویزیون تهران منتقل نشدم. برای همین اینطور نیست که بگویند، رفته است و دیگر بهجایی که به آن متعلق بوده برنگشته. کسی هم به من زنگ نزده که جواب ندهم. من رفتهام و در تلویزیون اصفهان برنامه داشتهام. حتی بندرعباس و شاید بتوانم بگویم تلویزیون نصف شهرهای ایران را رفتهام. اما هیچوقت از کرمانشاه به من نگفتهاند که بیا و برای ما برنامه اجرا کن. یا اینکه دوستیام را با دوستانی که خیلی صمیمی هستم، قطع کرده باشم. من آنجا فقط یک برنامه با آقای خالدی اجرا کردم و بعد هم کلاً آمدم به تهران.
پس گلایه بهحق نیست.
کلاً ما کرمانشاهیها عادت به گلایههای عجیبوغریب داریم. ولی من هر جا که شده و هر مصاحبهای که کردهام، گفتهام که متولد کرمانشاهم. ولی اینطور نبوده که کسی از من برای اجرا دعوت کند. خود کرمانشاه هم علاقهای به اینکه بخواهد، آدمهایش را دور خودش جمع کند ندارد. هیچ دلیلی ندارد از کرمانشاه با من تماس بگیرند و بگویم نه. همه این سالها ما میتوانستهایم برنامههایی مثل زنده رود اصفهان داشته باشیم. میتوانستهایم متولدین کرمانشاه را در عرصههای مختلف در برنامهها دعوت کنیم.
آخرین باری که کرمانشاه آمدید کی بوده؟
متأسفانه سال ۹۲
در برنامههایی که شما اجرا میکنید، اتفاقات عجیبوغریب زیاد میافتد. مثل شکستن صندلی و افتادن دکور. اینها از روی بدشانسی است؟
واقعاً نمیدانم. بعضی وقتها خیلی به آن فکر میکنم. یک دوره زمانی نزدیک شش ماه من در یک موقعیتی قرار گرفتم که مدام اتفاقاتی برای من میافتاد. مثلاً تصادف میکردم. خیلی از اتفاقات هم روی آنتن بود. شما دوتا را گفتید. سومی را نمیدانید. در تلویزیون کیش برنامه داشتم و دوست خوبم، نرگس محمدی مهمانمان بود. خیلی دکور خوب بود و ما لب ساحل داشتیم اجرا میکردیم. گفتم به نام خدا و برنامه شروع شد و تق پرچم خورد توی سر مهمان برنامه. حالا فکر کنید، دو ماه قبل صندلی توی برنامهام شکسته. دو ماه قبل هم میز در شبکه جام جم شکسته. واقعاً نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. نگاههای مادرانه اینجور وقتها میگوید چیزی بکش، اسفندی دود کن و … واقعاً خودم نمیدانم. تقصیر من نبود ولی در آن دوره زمانی اتفاقهای زیادی برایم میافتاد. بعدها این سوژه شده بود. مثلاً میرفتم یک کافهای. میگفتند: «خانم نامداری مواظب باش الان میزها می شکنن. شیشهها می افتن»
در جریان مشکلاتی که اخیراً برای شما پیش آمد، فکر میکنید چقدر در صداوسیما عادلانه با شما رفتار شد؟ با توجه به اینکه از آن به بعد در تلویزیون برنامه ندارید.
بخشی از عدم حضور من در صداوسیما به خاطر دلایل شخصی خودم بوده. اما بههرحال کمی مرد سالارانه برخورد شد با من. ببینید، آدمهایی که حساسترند، با آدمهایی که خیلی پیگیرند و خیلی میخواهند شلوغ کنند، متفاوتاند. من از آن آدمهای پیگیر نیستم. مینشینم و میگویم اگر بخواهند به من زنگ میزنند. نمیدوم و بگویم این حق من و مال من است. اما در یکساله اخیر، از ۹۴ تا الان، دیگر دلیل شخصی خودم بوده که با تلویزیون همکاری نداشتهام. درگیر درس خواندن، درس دادن و ازدواج و مسائل شخصی اینچنین بودهام. البته از زمستان به بعد و شاید زودتر دیگر اوضاع اینطور نخواهد بود.
کسانی که معروف میشوند و به شهرت میرسند، خیلی سعی میکنند زندگی خصوصیشان را از دیگران پنهان کنند. اما شما خیلی راحت از زندگی خصوصیتان حرف میزنید. فکر نمیکنید این خیلی به شما ضربه زده؟
اگر هم زده باشد، کاری نمیتوانم بکنم. چون کاراکتر من همین است. اگر به چیزی اعتقاد داشته باشم آن را میگویم. بله همه آدمها یک حریم خصوصی برای خودشان دارند. شاید باور نکنید من در زندگی حتی یک عروسی هم نرفتهام که مثلا بگویم به خاطر من عکس نگیرید. اما یکسری دغدغه و عقیده دارم که اگر پنهانشان میکردم در جامعه ما اتفاقات خوبتری میافتاد. ولی من ترجیح میدهم حقایق را بگویم. من بشدت از اینکه بخواهم حقیقتی را عکس جلوه دهم، گریزانم. هیچکس هم نمیتواند من را قانع کند. مثلا بگویند: «حالا شش ماه سکوت کن ببینیم چطور میشود. شاید فلان پله ترقی را طی کردی.»
در این مدت حواشی زیادی برای شما پیشآمده. خودتان حاشیه را دوست دارید؟
البته که آدم در زندگی شخصی حاشیه را دوست ندارد. در زمینههای کاری تحمل حواشی آسانتر است. من دچار حاشیه در زندگی شخصی شدم و طبعاً این را کسی دوست ندارد. اما باوجوداینکه از نود و دو تا نودوپنج خیلی سختی کشیدم، سختی ها را به جان خریدم و نپذیرفتم که کسی بخواهد دروغ بگوید. سعی خودم را کردم که بگویم، آنچه گفته میشود، واقعیت نیست و واقعیت چیز دیگری است. خیلیها گفتند اگر ساکت باشی، همه چیز تمام میشود و فراموش میشود. من این را میدانم. اما من در آینده قضاوت خواهم شد. نه لزوماً توسط رسانهها. فرزندم مرا قضاوت میکند. باید حقیقت را گفته باشی تا پشیمان نشوی. اینجا یک نکته مهم دیگر وجود دارد. همیشه اولینها رنج را تحمل میکنند و بعد یکچیزهایی عادی میشود. خیلی از این اتفاقات در سه سال اخیر برای خیلیها تکرار شد. اما آدمها این بار خیلی راحت دربارهاش صحبت کردند. ولی چون من درباره چیزی حرف زدم که خیلیها میخواستند روی آن را بپوشانند، به نظر رسید که من حاشیه را دوست دارم. من نمیخواستم دروغ بگویم. یک روزی من تصمیم به گفتن حقیقت گرفتم که به دیدن تئاتری رفتم و یکی از دوستانم گفت: «به فلانی سلام برسان». درحالیکه من فلانی را مدتهاست که ندیدهام. خیلی برایم سخت و سنگین بود. با خودم فکر کردم مگر قرار است من مردم را گول بزنم؟ بعد خیلی آرام اول دربارهاش صحبت کردم. اما بعد کمکم دوستان و اطرافیان کار را بهجاهای باریک کشاندند.
یعنی شما نهفقط از طرف خودتان بلکه از طرف خیلی از خانمها حرف زدید؟
خواسته یا ناخواسته من ساختاری را شکستم که شاید سالها زمان میبرد تا شکسته شود. از یک خانم چادری که مجری تلویزیون بود توقع میرفت -هنوز هم توقع میرود- درباره خیلی چیزها حرف نزند. اما من اینطور نبودم. ما الگویی مثل حضرت زینب داشتیم که خیلی مردانه با کلام غراء و درست درباره حقوق زن و جامعهاش، درباره ظلم و … حرف میزند. من چنین الگویی دارم. نه یک زن ناآگاه که درباره هیچچیزی حرف نمیزند.
فکر نمیکنید محبوبیتتان جای خود را به شهرت داد؟
من نمیتوانم بگویم آدم محبوبی هستم. من خیلی با آدمها در ارتباطم. در فضای مجازی با آدمها صحبت میکنم. بلاک و پاک نمیکنم. وقت میگذارم و جواب آدمها را میدهم. اگر فکر میکنید شهرت زیاد شده به آن جهت است که در یکفاصله زمانی هفت، هشتساله ما مجریهایی که به شهرت برسند نداریم. شاید کسانی هستند که حتی دارند با خاطرات ما مبارزه و رقابت میکنند و برنده نمیشوند. من درباره خودم صحبت نمیکنم. ما دیگر «صالح اعلا»یی نداریم. باید اصرار کنیم خود آقای صالح اعلاء را به تلویزیون بیاوریم و نتوانستیم یک نفر مثل ایشان تولید کنیم. چون مجریهای جدید درخششی ندارند، شهرت قبلیها بیشتر به چشم میآید. اما مشکل فقط این نیست. به نظر میآید درهای رشد و دیده شدن، خوب بودن و دیده شدن بستهشده است. خود من خیلی خوششانس بودهام که به پست مدیران خیلی خوبی خوردهام. من پنج سال برنامه تازهها اجرا را کردهام. تازهها بیستوپنج دقیقه در دل یک برنامه سهساعته بود. این یعنی پنج سال شاگرد بودهای. شاگرد اساتیدی مثل هرمز شجاعی مهر، الهه رضایی، خانم ادیبی، شعله قهرمانی و… در این پنج سال من به آنها نگاه کردهام. من از اینها یاد گرفتم. بعدازآن بود که سالهای پیاپی برنامه سالتحویل اجرا کردم. بعد از آن اگر خواستند برایم پارتنر بگذارند گفتم با کسی اجرا نمیکنم، مگر کسی که خودم انتخاب کرده باشم. اما درباره مجریهای الان اینطور است که ناگهان یک نفر را پیدا میکنیم و میفرستیم یک برنامه مهم اجرا کند.
در آن اتفاقات برخورد زنها و دختران ایرانی برای شما دلگرمکننده بود؟
نه. فکر میکنم چنین اجماعی در خانمهای ایرانی وجود ندارد، که بخواهند همدیگر را کمک کنند. اولاً من از سال نود تا الان که تلویزیون را ترک کردهام، چهار سری درباره زنها برنامه ساختهام: «خانمی که شما باشی». کتابی که نوشتهام هم به همین نام است. من واقعاً دغدغه زنان دارم. اگر بخواهم دوباره برنامه تلویزیونی داشته باشم، درباره زنان خواهد بود. اما اگر بخواهیم بگوییم حمایتی هست و زنها پشتهم هستند، نه. نیست.
برنامهای داشتید که یک مرد سه زنه را دعوت کرده بودید. خیلیها این را در تقابل با حقوق زنها دانستند. نظر خودتان چیست؟
اینها قضاوت است. همینالان دارند به فیلم فروشنده هم اعتراض میکنند. میگویی چرا اعتراض میکنی؟ جواب این است: «این آقا، بیغیرت است.» یا اینکه: «چرا این خانم را اینطور نشان دادهاند؟» من فکر میکنم به یک جایی رسیدهایم که دیگر با برچسب چسباندن به آدمها یکسری افراد را از جامعه طرد نکنیم. باید بپذیریم که این افراد هم در جامعه وجود دارند. درباره یک معتاد که من میدانم کرمانشاه با این درد دستوپنجه نرم میکند، ما باید بپذیریم، این شخص یک پکیج است. باید از لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی او را تحلیل کنیم. ببینید جامعه چهکار کرد؟ خانواده چهکار کرد که این فرد به اینجا رسید؟ ما باید بفهمیم این آدم مریض است و احتیاج به کمک دارد. لازم نیست به زندان برود. باید به بیمارستان برود. ما خیلی راحت به دیگران برچسب میزنیم. تلاش من در آن برنامه این بود که بگویم این آدم وجود دارد. همه داریم میبینیم. پنهانی یا علنی این اتفاق دارد میافتد. چرا باید دروغ بگوییم؟ باز خوب است که این آقا شجاعت داشت که روی آنتن بیاید. ببینید مثلاً یک خانمی که به او میگویند: «خیابانی». این آدم حرف دارد. ما باید حرفهای او را هم بشنویم. نمیتوانیم بگوییم وجود ندارد. به نظر من کار کردن با رسانه یعنی آنکه بتوانی درد جامعه را طوری بیان کنی که درمانی برایش پیدا شود. من بگویم: «نیست. ما چنین زنهایی نداریم. در دورههای راهنمایی و دبیرستان خطایی از بچهها سر نمیزند. مردهای ما یک زن بیشتر نمیگیرند. مردهای ما همه عاشق زنهایشان هستند.» اینکه نشد. چرا باید پنهان کنیم؟
شما خیلی دغدغه کارهای فرهنگی دارید. از این شهرت و محبوبیتتان چرا در جهت کارهای مدنی، برای کرمانشاه استفاده نمیکنید؟
من تابهحال به این فکر نکردهام. شاید از این به بعد فکر کنم. اما من نگاهم کلانتر بود. ضمن اینکه من اگر بتوانم دور و ور خودم را تغییر بدهم، هم خیلی هنر کردهام. اما در شغل ما، مثل اجرا و برنامهسازی، باید کمی کلانتر نگاه کرد. میتوان این کار را با ساخت یک فیلم سینمایی نشان داد. مثلاً فیلمی مثل «عروس آتش» که من وقتی خودم دیدم، مسائلی را که فیلم به آن پرداخته بود، اصلا باورم نمیشد. یا مستندهایی که آقای خالدی دارد میسازد. در شغل من هم، نگاه من به جامعه است. مسئله دیگر آنکه، من آنجا زندگی نمیکنم و جزییات مشکلات آنجا را نمیدانم. من برای تلویزیون کرمانشاه هم کار نمیکنم.
با توجه به شرایطی که در آن هستید، چه تصویری از آینده شغلی خودتان دارید؟
این مبهمترین تصویری است که من دارم. واقعاً نمیدانم. یک فیلم همبازی کردهام. الان به ثبات نمیتوانم فکر کنم. اول باید ببینم کجا مفیدترم. من به اینکه کجا راحتترم یا کجا بیشتر پول در میآورم فکر نمیکنم. خیلی مهم است که از لحاظ فکری و از کاری که میکنی اقناع شوی. شاید یک روزی به این نتیجه برسم که خانواده درمانی کنم. همین کافی باشد و از سینما و تلویزیون و کارهای فرهنگی بیرون بیایم. شاید در خانه بنشینم و قصه بنویسم. نمیدانم. فکر میکنم تا پایان امسال به این نتیجه برسم.
درباره فیلمی که بازی کردهاید، مایلید صحبت کنید؟
بله. فیلمی به اسم «مالاریا» که آقای پرویز شهبازی کار کرده. هنوز اکران نشده و اواخر مهرماه اکران میشود. سه جشنواره ونیز، شیکاگو و ورشو را هم شرکت کرده است. این فیلم درباره معضلات جوانان است. درباره بیتفاوتی جوانهاست. نسل ما نسل دغدغه مندی بود و اینکه دور و ورمان چه میگذرد، مهم بود. اما الان… این فیلم درباره این بیتفاوتی هاست. خیلیها هم محکوم میکنند که فیلمی تلخ است. ولی از نظر من فیلمی واقعی است. چهار بازیگر هم بیشتر ندارد. من هم با همین قیافه و ظاهر در آن بازی میکنم.
بهترین خاطرهتان از کرمانشاه چیست؟
خیابان نوبهار و آن مغازههای بستنی و باقلوا فروشی. پدرم خاطرات زیادی از کرمانشاه دارد و یک سال عید من را آورد و خیلی چیزها از آنجا به من نشان داد. طاقبستان، غار قوری قلعه، سراب نیلوفر، خیابان دلگشا که در آن به دنیا آمده ام و… من دوست دارم اگر روزی بچه داشته باشم، همین کار را برایش بکنم. خیلی جاهای دیگر کرمانشاه را هم بیاد دارم، مثلاً رستورانهای کرمانشاه. کرمانشاهیها خیلی رستوران بازند.
اگر حرف دیگری مانده، بفرمایید.
از مردم میخواهم نسبت به کسی که از نزدیک نمیبینیم و با او آشنایی و معاشرت شخصی نداریم، قضاوت نکنیم. این گناهی بزرگ است. با این حرفها ما درباره دیگران شبهه درست میکنیم. چون توضیحات من را درباره خیلی چیزها هیچوقت نشنیدید و ممکن است هم دیگر را هیچوقت نبینیم، من را با حدس و گمان قضاوت نکنید. دیگر آنکه من خیلی به کرمانشاه و کرمانشاهیان ارادت دارم و از اینکه اینجا، در تهران کسی را ببینم که کرمانشاهی است، ذوقزده میشوم. من میگردم و پیدایشان میکنم. امیدوارم در تلویزیون کرمانشاه این اتفاق بیفتد که آدمهایی که در کرمانشاه نامی دارند، بتوانیم دعوت کنیم تا بتوانند با مردم حرف بزنند.