اهم اظهارات غفوری فرد به شرح زیر است:
*بنیصدر میخواست مانند کمونیستها همه چیز را به ماده وصل کند.
*اطرافیان بنیصدر به دروغ میگفتند امام خمینی بخش اقتصادی انقلاب را به بنیصدر محول کرده است.
*من احساس میکردم که بنیصدر بسیار انسان متکبری بود و یکی از علتهای شکست او تکبرش بود. اگر مقداری تواضع داشت به عنوان یک قهرمان در تاریخ ایران باقی میماند. او اولین رئیس جمهور نخستین جمهوری اسلامی در جهان بود. در مجلس خبرگان هم بود. فرمانده کل قوا هم که بود.
*وقتی من استاندار شدم ایشان دو سه بار برای بازدید به استان خراسان آمد. یک بار برای آن زلزلهای که در جنوب خراسان اتفاق افتاد بود. آن وقت مرحوم آیتالله مهدوی کنی وزیر کشور بود و من رفتم خدمت ایشان و گفتم که اگر آقای بنیصدر بیایند خراسان من استقبال ایشان نمیروم. قبل از این هم بنیصدر یک سری امتیازاتی به ما داده بود که مرا جذب کنند. یکبار من رفتم دفتر ایشان و ایشان گفت که شورای انقلاب ۱۰۰میلیون تومان به من برای کمک به نهضتهای آزادیبخش داده است. خوب آن زمان ۱۰۰ میلیون تومان پول خیلی زیادی بود. من گفتم در استان خراسان مجاهدین افغان هستند و آنجا ما میخواهیم به این مجاهدین افغان کمک کنیم. شما یک مقداری از این پول را به ما بدهید. او گفت که چقدر میخواهی؟ من هم گفتم که ۱۰میلیون تومان. او هم یک چک نوشت ۱۰ میلیون تومان و به ما داد. غیر از او و من و خدا کسی خبر نداشت و اگر من آن پول را برای خودم برمیداشتم کسی باخبر نمیشد. خوب این ولخرجیها را هم کرد.
* بنیصدر یک روزنامه به نام انقلاب اسلامی داشت که یک روز در آن نوشته بود جنگ که تمام بشود میروم خراسان و حساب این استاندار را میرسم. چنین رابطهای بین ما بود. گویا مهمترین مسئله بعد از جنگ من بودم!! حالا او رئیسجمهور بود و من یک استاندار. این مطلب در یک روزنامه چاپ شده بود. آن وقت هم نشریات دست چپیها بود. حزب توده و چریکهای فدایی خلق و نشریات به شدت هم آزاد بود و کسی جلوگیری نمیکرد.
*یکبار هم هواپیمای بنی صدر سقوط کرد (در واقع فرود اضطراری یک هلیکوپتر بود نه سقوط هوایی) ولی ایشان صدمهای ندید و همه از اینکه رئیس جمهورشان سالم است خوشحال شدند. حتی سختترین مخالفین ایشان مثل شهید هاشمینژاد آن موقع فرمودند که این از الطاف خفیه الهی بود که در این زمان رئیسجمهور ما کشته نشد و من در بین دوستان و خانواده این آیه شریفه را خواندم “ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما ولهم عذاب مهین” (آیه ۱۷۸ آل عمران)یعنیگمان نکنند که مهلتی که ما به آنها میدهیم برایشان بهتر است، بلکه ما به آنها مهلت میدهیم تا به گناه خود بیافزایند و آنهافکر نکنند که این به نفعشان است بلکه به ضررشان است. به اینهافرصت میدهیم که تا باطن خود را ظاهر کنند. اگر آن وقت آقای بنیصدر کشته میشد حتما امامزاده میشد. هنوز باطنش ظاهر نشده بود. به خاطر اینکه من آیه را خواندم خیلیها به من اعتراض کردند.
*بنی صدر دوباره آمد مشهد و در مشهد هم کارهایی کردند. مثلا داخل حرم اسلحه درآوردند و با ته اسلحه زدند به سر خادمها. یک محافظی داشت رزمی کار هم بود و میگفتند در فلسطین دوره دیده است و ادم بسیار خشنی بود. وقتی که در گناباد زلزله آمده بود یکی از پیرمردها آمد که دست رئیسجمهور را ببوسد که این محافظ او را به شکل بدی پرت کرد و زمین زد. واقعا برخورد خیلی بدی داشتند. اسم یکی از سر تیمهایش مهدی بود که بسیار خشن برخورد میکرد. میگفتند که او در فلسطین دوره دیده است.
*این را هم بگوییم که چندباری که آمد مشهد استقبال بسیار زیاد بود. ایشان برنامهریزی هم داشت. یک گروهی داشت به اسم دفتر هماهنگی که بسیار هم قوی بودند و این گروه برنامه ریزی میکردند و حتی این ها به استانداری هم کارت ورود میدادند و چون ایشان فرمانده کل قوا بود ارتشی ها و ماشین هایشان میآمدند و یک راه بندان وسیع ایجاد میشد که اینها به حساب استقبال کنندگان از ایشان واریز میشد.
*من یکبار به او و دوستانش گفتم که به خاطر امام است که از شما استقبال میشود. اما ایشان قبول نکردند تا شبی که در ساعت ده و نیم شب ۱۵ خرداد که امام نیم خط نوشتند که آقای سرلشکر فلاحی، آقای بنیصدر از فرماندهی کل قوا عزل میشود. از آن وقت به بعد ایشان غیبش زد و کسی ایشان را ندید تا روز ۷ مرداد که روز فرارش بود و تمام چیزهای که ساخته بود با نیم خط از بین رفت.
*بنیصدر ارتش را تعطیل نکرد بلکه سپاه را قبول نداشت و با ارتش خوب بود. یکی از مشکلات همین بود که تلاش میکرد اختلاف بین سپاه و ارتش ایجاد کند. در هویزه هم همین شد که ارتش به خاطر کارشکنی بنیصدر نتوانست به کمک سپاه نیامد و سپاهیها قتل عام شدند.
*من خودم در جریان بودم که تعداد خیلی خیلی زیادی داوطلب داشتیم که تقاضا شوند به جبهه اعزام شوند، ولی بنیصدر موافقت نمیکرد و میگفت اینها به درد نمیخورند چون سربازی نرفتند و آموزش ندیدهاند. من هم میگفتم خوب آموزش میبینند و چیزهایی را که در چند ماه به سربازها یاد میدهند میشود در یک هفته به داوطلبان آموزش داد. من خودم سربازی رفتم و میدانم همان وقت برای ما ۶۰ ساعت آموزش تفنگ M1 گذاشتند و بچههای ما بعد از دو ساعت با چشم بسته آن را باز و بسته میکردند. خمپارهزن هم همین طور. بچهها خیلی زود یاد میگرفتند و میشد در زمان کوتاهی داوطلبها را آموزش داد.
*خلاصه ما با فرمانده ژاندارمری و لشکر۷۷ و غیره صحبت کردیم که شما میخواهید صد نفر بفرستید، پنج نفر هم از داوطلبانی که ما معرفی میکنیم بین آنها اعزام کنید و با پا درمیانی ما از هر صد نفر ده تا پانزده نفر هم ما میفرستادیم. برای انتخاب این افراد مشکل فراوان داشتیم. مثلا چند هزار نفر داشتیم که باید ده پانزده نفر را از بین اینها انتخاب کنیم بفرستیم و شرایط سختی هم ایجاد کردیم که کمتر داوطلب حائز شود مثلا اینکه سن افراد بین ۲۰ تا ۲۵ سال باشد و مجرد هم باشند. بعضی ها گریه میکردند که من حاضرم خانمم را طلاق بدهم، مجرد بشوم که بروم جبهه!
*قانون اساسی اولی که نوشته شده بود که پیشنویس آن را آقای دکترحبیبی و دوستان ایشان نوشته بودند. آن وقت بنیصدر یک تعبیر خیلی زشتی هم داشت که من نمیگویم ولی مخالفت او با قانون اساسی فقط امضا نکردنش نبود؛ واقعا مخالف بود و هرچه که بحث ولایت فقیه شفافتر و دقیقتر میشد ناراحتی ایشان بیشتر میشد.