جسد زن ناشناس برای مشخص شدن علت اصلی مرگ و هویت وی به دستور بازپرس منافی آذر به پزشکی قانونی منتقل شد.
چند روزی از این ماجرا گذشته بود که خانوادهای به کلانتری ۱۰۳ گاندی رفتند و ناپدید شدن دخترشان به نام نگار را گزارش کردند.
طبق اظهارات این خانواده، نگار کارشناسی ارشد فیزیک داشته و مدتی بعد بورسیه دکترا در یکی از کشورهای اروپایی را دریافت میکند. اما از آنجایی که توانایی تأمین هزینه مالی برای ادامه تحصیل در آن کشور را نداشت به تهران برگشت و در خانهای با چند دختر دیگر زندگی میکرد تا با کار کردن هزینه تحصیلش را فراهم کند. اما چند روز قبل خیلی ناگهانی نگار ناپدید میشود و خانوادهاش برای گرفتن خبری از دخترشان به تهران میآیند، اما هم اتاقی او مدعی میشود که چند روز است نگار ناپدید شده و خبری از او ندارد.
با شکایت خانواده نگار، از آنجایی که مشخصات دختر جوان با جسد کشف شده شباهت زیادی داشت، از آنها خواسته شد برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی بروند و بدین ترتیب هویت جسد کشف شده در رودخانه خشایار برملا شد.
آخرین ملاقات
از آنجا که هیچ مدرک شناسایی همراه نگار نبود، احتمال ارتکاب قتل از سوی تیم تحقیق مطرح شد. این درحالی بود که هیچ رد و سرنخی از عامل یا عاملان جنایت در دست نبود. تحقیقات روی فرضیههای مختلفی ادامه یافت تا اینکه درنهایت مشخص شد نگار آخرین بار با مرد جوانی به نام سعید قرار ملاقات داشته است.
سعید تنها کسی بود که از سرنوشت نگار با خبر بود، بدین ترتیب به دستور بازپرس شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران، سعید شناسایی و دستگیر شد.مرد جوان در تحقیقات اولیه منکر جنایت بود و مدعی شد که از سرنوشت نگار بیخبر است، اما درنهایت وقتی با مدارک و شواهد پلیسی روبهرو شد پس از ۴۰ روز به قتل دختر جوان اعتراف کرد.سرهنگ کارآگاه حمید مکرم، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ، با اعلام این خبر گفت: «با اعتراف متهم به قتل، قرار بازداشت موقت از سوی بازپرس شعبه سوم دادسرای ناحیه ۲۷ تهران صادر شد.
قتل با چند مشت
۴۴ سال سن دارد، ورزشکار و متأهل و در یک شرکت مشغول به کار است. میگوید قصد قتل نداشته و در لحظه چنین اتفاقی رخ داده است. سعید قهرمان بوکس بوده و مدالهایی را نیز از آن خود کرده است.
مقتول را از کی میشناختی؟
اصلاً او را نمیشناختم. ۲۴ ساعت قبل از قتل با او آشنا شدم.
چگونه آشنا شدید؟
عضو کانالها و گروههای مختلفی بودم و یکی از این گروهها ماساژور معرفی میکرد. از سر تفریح و سرگرمی با مدیر گروه چت کردم و او هم به من چند نفر را بهعنوان ماساژور معرفی کرد. از او خواستم یک ماساژور به من معرفی کند. کسی که او معرفی کرد نگار بود و من هم با او قرار ملاقات گذاشتم. تمام اینها تفریح و سرگرمی بود و من با نگار چت کردم و گفت برای این کار ۳۰۰ هزار تومان میگیرد. فردای آن روز حدود ساعت ۳ با نگار قرار گذاشتم. من سوار خودرو به محل قرار رفتم و خودروام را در چند متری نگار نگه داشتم، اما واقعاً قصدم این نبود که خودم را به او نشان دهم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
چون از زمان قرار گذشت و من نرفته بودم او به من زنگ زد و از شانس بدم صدای تلفنم را شنید و فهمید من همانی هستم که با او قرار گذاشته ام. سوار ماشینم شد و کمی که حرکت کردم به او گفتم ماجرا کنسل شده است، اما دختر جوان به من گفت باید ۲۵۰ هزار تومان برای کنسلی پرداخت کنم. سر همین موضوع باهم بحثمان شد، او شروع به داد و بیداد کرد. از آنجایی که محل قرارمان نزدیک خانهام بود و میترسیدم کسی متوجه شود چند مشت به او زدم تا بترسد و ساکت شود، با مشتهای من نگار بیهوش شد و از آنجایی که این موضوع در بوکس طبیعی است و بعد از ۱۰ دقیقه به هوش میآیند، نگران نشدم.
اما نگار به هوش نیامد؟
هر کاری کردم او تکان نمیخورد. نبضش را گرفتم اما نمیزد. آیینه روی بینیاش گرفتم تا ببینم نفس میکشد اما نمیکشید. ترسیده بودم، اول جسد را داخل پتو پیچیدم و روی صندلی جلوی ماشین گذاشتم. بعد گفتم مردم میبینند و لو میرود؛ برای همین گذاشتم در صندلی عقب ماشین. در خیابان حرکت میکردم و حتی در محلی نگه داشتم و یک ساعتی هم گریه کردم.
چرا به بیمارستان نرفتی؟
نگار مرده بود و من بهعنوان قاتل بازداشت میشدم.
درنهایت با جسد چه کردی؟
تصمیم گرفتم در سطل زباله بندازم اما ترسیدم که کسی ببیند. بنابراین صبر کردم هوا تاریک شود و جسد را داخل رودخانه انداختم.
عذاب وجدان نداشتی؟
اگر عذاب وجدان نداشتم که روز دوم به پلیس زنگ نمیزدم و بگویم که جسدی داخل کانال آب افتاده است. عذاب وجدان داشتم اما ترس از دستگیری و اینکه آبرویم برود، باعث شده بود چیزی نگویم.
وسایل نگار را چکار کردی؟
داخل سطل زباله انداختم.
۴۰ روز قبل دستگیر شدی، چرا در این مدت حرفی نزدی؟
ترس از قصاص و مرگ و ریختن آبروی خانوادهام مرا ساکت کرده بود.
تصورش را میکردی که بازداشت شوی؟
خون ناحق دامنگیر است و بالاخره یک جایی آدم را لو میدهد. میدانستم یک روزی دستگیر میشوم اما واقعاً قصدم قتل نبود.