انقلابهای منطقه در کل دچار بعضی انحرافها و کجرویها شدهاند که فقدان رهبری کاریزماتیک یکی از مهمترین مشکلات آنها بوده است. مردم این کشورها از مرحلهی اول عبور کردهاند،اما هنوز در مرحلهی دوم تجربهی کافی کسب نکردهاند.
یکی از مباحثی که بعد از انقلابها پیش میآید مربوط به میزان پایبندی یا آسیبشناسی انقلاب در مورد اصول و اهداف اولیه است. انقلابهای خاورمیانه، که از تونس شروع شد و کشورهای مصر و لیبی و یمن را نیز دچار دگرگونی کرد، اکنون به نظر میرسد که نسبت به اهداف اولیهی خود دچار انحرافهایی شدهاند. برای بررسی شرایط کشورهای انقلابی با محمد صادق الحسینی، کارشناس مسائل خاورمیانه، گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه آورده شده است.
مردم تونس، لیبی، مصر و یمن به دنبال چه اهدافی بودند؟ چه میزان به آن اهداف دست یافتند و اگر در این زمینه ناموفق بودهاند، علت چه بوده است؟
ما باید نوع کشورها و انقلاب آنها را از هم متمایز کنیم. نوع انقلاب تونس و مصر تا حدودی شبیه به هم است. در این دو کشور انقطاع و گسستی کامل بین حکومت و مردم به وجود آمده بود، چرا که حاکمان آنها کاملاً به نظام سلطهی جهانی وابسته بودند و پس از انقلاب مردم این مسئله از بین رفت و مردم و دولت به هم وصل شدند. در واقع مردم تونس و مصر توانستند فرعون حاکم بر کشور خود و ذخیرهی استراتژی دشمن را در مقابل مردم جهان نابود کنند. همان طور که قرآن میفرماید، دیواری که از ترس به دور فرعونیان کشیده شده بود، شکسته شد.
اما مردم این کشورها، در انتقال از حالت بیداری به سمت نظاممند کردن انقلاب خود، متأسفانه دچار آسیب و ضعف بسیار شدیدی هستند. علت اصلی این موضوع به نظر بنده، نبود رهبری واحد و وحدت ملی است. این دو موضوع را میتوان در نبود فلسفهی امت و امام خلاصه کرد. اتفاقی که در جمهوری اسلامی ایران افتاد این بود که مردم به یک عقیده و به اصل ولایت تعهد داشتند، نه به یک فرد یا تشکیلات. در واقع حرکت مردم بر اساس حلال و حرام و ادلهی قرآنی بود.
البته حرکت مردم در تونس و مصر هم بر اساس دفاع از هویت اسلامی بود، نه دروغی که غربیها با نام بهار عربی مطرح میکنند. غربیها سعی میکنند این نام را جا بیندازند، برای اینکه میخواهند بگویند این جریان را ما به وجود آوردهایم، در حالی که به هیچ وجه این طور نیست. این یک حرکت مردمی اصیل و صمیمانه است.
بنابراین مردم این کشورها از مرحلهی اول عبور کردهاند، اما هنوز در مرحلهی دوم دچار مشکلاند و تجربهی کافی کسب نکردهاند. به همین خاطر مردم بر اساس نگاه تشکیلاتی و حزبی خود قدرت را به حزبی مثل حزب النهضه میدهند و وقتی آنها مسئلهی عادیسازی رابطه با اسرائیل را مطرح میکنند، کسی در مقابلشان نمیایستد و دیگر حلال و حرام مطرح نمیشود و همه این موضوع را یک بحث سیاسی معمولی میدانند.
در واقع تفکر ولایتمداری و قرآنی در آنجا حاکم نیست که نگاه مردم بر اساس حلال و حرام باشد، در حالی که در زمان ناصرالدینشاه زنان او هم قلیانها را شکستند و به شاه گفتند همان کسی که ما را به شما حلال کرده، تنباکو را حرام دانسته است. متأسفانه هنوز چنین چیزی در این کشورها به وجود نیامده است و تعهد نسبت به تشکیلات بر تعهد نسبت به عقیده و امامت و ولایت غالب است. این نقصی است که در انقلابهای تونس و مصر وجود دارد و به نظرم زمانی طولانی لازم است تا مردم این کشورها از بیداری اسلامی به نظاممندی کردن انقلاب خود برسند.
انقلاب یمن و بحرین شکل دیگری دارد. در این دو کشور، علاوه بر وابستگی حاکمان به نظام سلطه، هویت مردم هم مورد هجمه قرار گرفت. در واقع حاکمان این دو کشور با کمک وهابیون عربستان در پی وهابیزه کردن هویت زیدی مردم یمن و هویت شیعی مردم بحرین بودند. متأسفانه، آنها تا حدود زیادی در یمن موفق شدهاند و توانستهاند سران قبایل و امرای ارتش را با خود همراه سازند. این در حالی است که در زمان حضرت علی (علیه السلام) مردم یمن خطاب به ایشان میگفتند که هیچ دشمنی نمیتواند به شما آسیبی برساند، چرا که سنگهای یمن هم روح تشیع دارند، چه برسد به مردمش.
در بحرین هم سعی میکنند چنین اقدامی را انجام دهند. در بحرینی که پایگاه تشیع در منطقه است و حتی به ایران، لبنان و بلاد شام تشیع را صادر کرده است، عدهای قلیل میخواهند بر اکثریت مسلط شوند و آنها را به سمت وهابیت سوق دهند. وقتی موج بیداری اسلامی از شمال آفریقا به بحرین و یمن رسید، غربیها و آمریکاییها سعی کردند در دل مردم رعب و وحشت به وجود آورند تا آنها عقبنشینی کنند، ولی مردم میدان را خالی نکردند. البته در یمن تا حدودی موفق شدند انقلاب را کمی کندتر کنند، ولی در بحرین هنوز انقلاب ادامه دارد.
غربیها وقتی به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند انقلاب مردم را متوقف کنند، شروع به بدیلسازی و پاتک زدن به اصل انقلاب و بیداری کردند، چون اصل بیداری و انقلاب این است که مردم صاحبان اصلی انقلاب و پیشبرد آن هستند. به این ترتیب، دشمنان به نقطهای حمله کردند که فکر میکردند نقطهضعف محور مقاومت و انقلابهای منطقه است. آنها در حلقهی طلایی محور مقاومت، یعنی سوریه، به بدیلسازی و میلیتاریزه کردن حرکت مردم پرداختند و یک جنگ فرسایشی تمامعیار به وجود آوردند. آنها در سوریه همان فتنهای را پیگیری میکنند که در لبنان و افغانستان و حتی ایران پی گرفته بودند که البته تیرهایشان به سنگ خورده بود.
در یمن و بحرین، علاوه بر وابستگی حاکمان به نظام سلطه، هویت مردم هم مورد هجمه قرار داشت. در واقع حاکمان این دو کشور با کمک وهابیون عربستان در پی وهابیزه کردن هویت زیدی مردم یمن و هویت شیعی مردم بحرین بودند. متأسفانه آنها تا حدود زیادی در یمن موفق شدهاند و توانستهاند سران قبایل و امرای ارتش را با خود همراه سازند.
به اعتقاد من، ما در برههی حساسی قرار داریم و اگر بتوانیم از فتنهی سوریه و دروازههای دمشق عبور کنیم، قطعاً یک نظام بینالمللی جدیدی به وجود خواهد آمد که در آن جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت فرامنطقهای مطرح میشود و این موضوع نتیجهای جز نابودی معادلهی پیروزمندان جنگ جهانی دوم نخواهد داشت.
همان طور که میدانید، کشور مصر چه برای ایران و چه برای منطقه یک کشور مهم، تأثیرگذار و حتی گفتمانساز به شمار میرود. در این میان شاهد رفتارهای متناقض محمد مرسی هستیم. او از یک طرف از مردم غزه حمایت میکند و میگوید ما در کنار آنها هستیم و از سویی دیگر، شیمون پرز او را برادر و دوست عزیز خود خطاب میکند. آیا میتوان گفت این اقدامات تاکتیکی برای رسیدن به اهداف بلندمدت است؟
من انتقاد مشفقانه و دوستانهای به برادران اخوان المسلمین و شخص محمد مرسی دارم. محمد مرسی اشتباه بسیار خطرناک و عمیقی در رابطه با آن نامه و همچنین موضعگیری دربارهی پیمان کمپدیوید و عدم قطع روابط دیپلماتیک با رژیم صهیونیستی مرتکب شده است. همهی این موارد درخواست مردم انقلابی مصر بود که در میدان التحریر آن را اعلام کردهاند. به نظر من امر برای آنها مشتبه شده است و مشخصاً محور ارتجاعی وابسته به صهیونیسم، ریاض، دوحه و آنکارا آنها را به تله انداختهاند.
به هر حال، مصر اهمیت فوقالعادهای در جهان اسلام دارد و ممکن است به نوعی الگوی جهان عرب قلمداد شود. بنابراین باید بیش از این در مقابل توطئههای دشمن هوشیار باشند. تصور دشمن این است که یک قوس سنی در مقابل هلال شیعی قرار دارد، ولی در واقع این هلال فقط مختص شیعیان نیست، بلکه هلال مقاومت است. وقتی که از تهران شروع میکنید و به غزه میرسید، میبینید که سنی، شیعه، دروزی و فرقههای مختلف اسلامی و حتی مسیحیان در این هلال مقاومت قرار دارند.
به اعتقاد من، ما در برههی حساسی قرار داریم و اگر بتوانیم از فتنهی سوریه و دروازههای دمشق عبور کنیم، قطعاً یک نظام بینالمللی جدیدی به وجود خواهد آمد که در آن جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت فرامنطقهای مطرح میشود و این موضوع نتیجهای جز نابودی معادلهی پیروزمندان جنگ جهانی دوم نخواهد داشت.
بنابراین این هلال فقط شیعی نیست که استعمار مردم را به لحاظ مذهبی تحریک میکند و تلاش دارد این گونه وانمود کند که یک قوس سنی از تونس و لیبی شروع میشود و به ترکیه منتهی میشود. در همین راستا، آقای خالد مشعل در کنگرهی حزب عدالت و توسعه میگوید طیب اردوغان رهبر جهان اسلام است. او چگونه رهبر جهان اسلام است، در حالی که جامعه را به لائیک شدن دعوت میکند؟ چه رهبری که پدر روحی آن، فتحالله گولن، شعار جدایی دین از سیاست را سر میدهد؟ او میگوید تا دلتان میخواهد از فلسطین دفاع کنید، ولی به صهیونیستها حمله نکنید. مگر چنین چیزی امکانپذیر است؟
تمام مشکلات ما و تمام شر موجود در جهان اسلام و همهی دنیا به دلیل علم کردن رژیم صهیونیستی در قلب جهان اسلام است. به اعتقاد من، سیاست دنیا در آنجا تعیین میشود. ارتباط زمین با آسمان در فلسطین اشغالی است. مهد همهی انبیا آنجا بوده است و شروع شریعت موسی و عیسی و محمد (صلوات الله علیهم) از آنجا بوده و به همان جا ختم میشود. آنجا سرزمین معراج پیامبر است.
به نظر من، برادران ما در اخوان المسلمین در تلهی خطرناکی افتادهاند و دوباره نیرنگ بر تشکیلات آنها پیروز شده است. البته مردم مصر همان طور که توانستند حسنی مبارک را ساقط کنند، هر کسی را که خلاف جریان انقلاب آنها باشد نابود خواهند کرد، حتی اگر آن شخص محمد مرسی باشد، چرا که حرکت مردم مصر حرکتی ریشهدار و عمیق است و حرکت حکومت در خلاف بیداری اسلامی باعث خواهد شد انقلاب دوم و سوم و چهارم شکل بگیرد تا مردم به خواستههای خود برسند.(*)
برهان