این واژه اما واژهی تازهواردی بود که در دهه ی هشتاد، به طوری جدی، میهمان سپهر سیاست ایرانی شد. ورود این واژه را جریان اصلاحطلب خوشآمد گفت و «سید محمد خاتمی» به مثابهی نمادی از این جریان مروج آن در آغاز انتخابات ۱۳۷۶ و مقطع ریاستجمهوری خویش شد. جامعهی مدنی از مفاهیم اصلی بود که وی در سخنرانی های انتخاباتی خود بر آن ها تأکید داشت و حتی پس از پیروزی در انتخابات نیز آن را پیگیری نمود. در واقع خاتمی، به مثابهی یکی از بالاترین مقامات سیاسی جمهوری اسلامی ایران از جایگاهی رسمی و قانونی، مفهوم «جامعهی مدنی» را وارد ادبیات رایج سیاسی کرد. معانی نحیف و ضعیف این واژه، در تلاقی دو فرهنگ اسلامی و غربی، بسترساز پرسش ها و گمانه های بسیار شد. این نوشتار قصد دارد تا اندیشهی خاتمی را حول این مفهوم مورد نقد و بررسی قرار دهد.
خاتمی در تنگنای دوران
سید محمد خاتمی در خانواده ای
روحانی متولد شد. تحصیلات حوزوی خود را تحت نظر پدر خود آغاز کرد و ادامه داد و حتی دوران دبیرستان را نیز در حوزهی علمیه اردکان، که تحت نظارت پدرش آیتالله خاتمی بود، سپری کرد و بعدها در ۱۷ سالگی (سال ۱۳۳۹) به حوزهی علمیهی قم رفت. وی، در دوران حضور خود در قم، دیپلم متوسطه را نیز در رشتهی «طبیعی» دریافت کرد. در همین مقطع بود که در حوزهی علمیه ۴ سال «مقدمات» و «سطح» را فرا گرفت و سپس در سال ۱۳۴۴ ه.ش. در دانشگاه اصفهان به تحصیل فلسفهی غرب پرداخت. او، همزمان با تحصیل در دانشگاه، سطوح عالیهی علوم دینی را در حوزهی علمیهی اصفهان ادامه داد. در آغاز سال ۱۳۵۷، به درخواست «آیتالله سید محمد بهشتی» برای ادارهی «مرکز اسلامی هامبورگ» به آلمان غربی عزیمت کرد. ریاست روزنامهی کیهان، نمایندگی میبد و اردکان در نخستین دوره-ی مجلس شورای اسلامی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سِمت های وی قبل از ریاستجمهوری بود.
مروری بر اندیشهای تلفیقی
تلفیق آموزش های اسلامی و غربی و همچنین حضور خاتمی در غرب موجب شد تا دو عنصر اسلامیت و غرب در اندیشهی او نمود یابد و گذرگاه ها و فرازونشیب هایی متفاوت را در اندیشه ی وی به منصهی ظهور برساند. تأکید وی در دوران کاندیداتوری و ریاستجمهوری بر توسعهی سیاسی و به خصوص جامعهی مدنی، ارمغان آشنایی وی با فلسفه و اندیشهی غرب بود که با حضور در حلقه های کیان و آیین نیز تقویت شده بود. اعضای این حلقه ها باور داشتند، در راستای توسعه و تحول، بهترین راهکار تلفیق تجربیات مثبت تمدن غالب بشری (غرب) و درونی کردن آن ها با ارزش های بومی و محلی است و بنابراین در عرصهی عملی نیز به تلفیق ۳ شاخهی ملت، اسلامیت و غرب پرداختند.
خاتمی نیز بخشی از این جریان فکری بود. از نظر خاتمی نیز «تحول کارسازی پدید نخواهد آمد، مگر آنکه از متن تمدن غرب بگذرد و شرط دگرگونی اساسی، آشنایی با غرب و لمس روح آن تمدن یعنی تجدد است. کسانی که با این روح آشنا نیستند، هرگز به پدید آوردن دگرگونی سودمند در زندگی خود توانا نیستند.
این سخنان تنها نمونه ای از وجود فلسفهی هایدگری و باور وی به وجود روح تمدن غرب یعنی تجدد است. مدت ها بعد و با آغاز رقابت های هفتمین دورهی ریاستجمهوری، نمودهای غربی اندیشگانی وی در تقاطع با مبانی اسلامی حکومت دینی ظاهر شد.
خاتمی، در اسفندماه ۱۳۷۵، منشأ جامعهی مدنی را در ایران «دین» دانست و با توجه به همین امر، انقلاب اسلامی را «آغاز مرحله ای جدید برای برخورداری از یک جامعهی مدنی جدید و مستحکم» نامید. وی همچنین مهم ترین اولویت جامعه را تلاش برای نهادینه شدن جامعهی مدنی عنوان می کرد. سرچشمهی فکری این سخنان به رویکرد توسعهمحوری باز می گشت که خاتمی تنها نمونه ای از آن بود. رویکردی که توسعه را برآمده و برخاسته از فرهنگ و تمدن غرب می داند و به تجویز نسخهی غربی توسعه برای سایر جوامع باور دارد. مسیری تکخطی که از میان همهی تنوع ها و تعدد فرهنگ ها و حتی شرایط گونه گون جغرافیایی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی برداشتی یکسان و بنابراین راهبردی ثابت و یگانه دارد. خاتمی، با باور به این امر، توسعهی غرب را میوهی تمدن غرب دانست و ایران را نیز در جهت رسیدن به این میوه به تقلید «بینش و منش غربی» فرا میخواند:
«توسعه، به معنای امروزش، میوه یا شاخوبرگ تمدن جدید است. اگر آن تمدن آمده، توسعه هم خواهد آمد و به این معنا سخن کسانی که می گویند ابتدا باید خرد غربی را پذیرفت تا توسعه بیاید، سخن بیراهی نیست و این سخن را کامل کنم که علاوه بر خرد و بینش غرب، باید منش غربی متناسب با این بینش را نیز پذیرفت.»
خاتمی به عنوان یک اصلاحطلب سعی دارد مبانی حکومتی همچون ولایت فقیه را چنان تفسیر نماید که با شعارهای انتخاباتی اش از جمله آزادی، مردمسالاری و قانون گرایی سازگار باشد. بنابراین در چنین شرایطی وی در تبلیغات انتخاباتی خود بایستی از این نهاد کانونی قانون اساسی به نحوی دفاع نماید که با اندام ایدئولوژی سیاسی اش، همخوانی داشته باشد.
این سخنان به معنای متناسب شدن و تطبیق جامعه با غرب بود. بر این اساس، محتوایی غریبه را باید در ظرفی ناهم شکل با شرایطی متفاوت ریخت و از جامعه خواست تا به شکل دیگری درآیند. از این منظر، در فرآیند توسعه، جامعهی مدنی نقش مثبتی را ایفا می کرد. در جامعه ای که به ادعای خاتمی «در طول تاریخ به دلیل مردمی نبودن حکومت ها همواره جامعه ای قانون گریز بوده است.» ایجاد جامعهی مدنی به تقویت جامعه در برابر حکومت و ایجاد حکومتی قانونی کمک می کرد. بر مبنای این ادعا، نهادسازی عمومی اقدامی بود که در این جهت باید صورت می گرفت. خاتمی، که گذشتهی فکری اش را در میان روشنفکران حلقه های کیان و آیین شکل داده بود، مفهوم جامعهی مدنی را از این نخبگان
وام گرفت و آن را از سطح روشنفکری و خرُد جامعه به سطح کلان آن منتقل کرد.
نمودهای الهی و غربی تفکر وی موجب شد تا «حمایت از آزادی و حرمت اشخاص و حقوق ملت» از جمله ضرورت های برآمده از کرامت انسان در آئین الهی» معنا شود و ریشه ای دینی به خود بگیرد و جامعهی مدنی نیز تعمیقکننده و تقویتکنندهی این فرهنگ معرفی شود.
اشاره به این اصطلاح در گفتار خاتمی هیچگاه به مثابهی واژه ای تازهوارد نبوده و حتی سعی شده است تا آن را در تاریخ ایرانی همانندسازی نماید. برای نمونه، وی جامعه ای را مدنی خطاب می کند که «در زیر چتر اسلام، ولی فقیه و قانون اساسی تنوع و تکثر را بپذیرد.» با توجه به ظرف زمانی این سخن، که در دوران انتخابات هفتمین دورهی ریاستجمهوری عنوان شده است، به نظر می رسد خاتمی به عنوان یک اصلاحطلب سعی دارد مبانی حکومتی همچون ولایت فقیه را چنان تفسیر نماید که با شعارهای انتخاباتی اش از جمله آزادی، مردمسالاری و قانون گرایی سازگار باشد. بنابراین در چنین شرایطی وی در تبلیغات انتخاباتی خود بایستی از این نهاد کانونی قانون اساسی به نحوی دفاع نماید که با اندام ایدئولوژی سیاسی اش، همخوانی داشته باشد. بنابراین وی نه تنها ولایت فقیه را معارض با شعار «جامعهی مدنی» خود نمی داند، بلکه ولایت فقیه را از شرایط جامعهی مدنی قلمداد می کند.
تلاش در جهت همانندسازی، به خصوص پس از آغاز ریاستجمهوری وی، شدت می گیرد. کاربرد این مفهوم توسط خاتمی و وجود تلاش جمعی حکومت ۸ساله ی وی در این راستا موجب شد تا ابهام واژگانی را میهمان سخنانش نماید. همین امر موجب شد تا برخی درخواست ها برای تعیین منظور خاتمی از این مفهوم صورت گیرد. بنابراین وی، در آذرماه ۱۳۷۶، طی سخنانی، در هشتمین نشست سران سازمان کنفرانس اسلامی در تهران، جامعهی مدنی مورد نظر خود را با جامعهی مدنی غربی دو مفهوم جدا و متفاوت خواند. او جامعهی مدنی غربی را از حیث تاریخی و مبانی نظری برخاسته از
دولتـشهرهای یونانی و بعد نظام سیاسی روم دانست؛ در حالی که جامعهی مدنی مورد نظرش را از حیث تاریخی و مبانی نظری به «مدینهالنبی» پیوند زد. مدینهالنبی مفهومی کاملاً مذهبی بود و در نقطهی مقابل جامعهی مدنی با توجه به بسترهای تأمینی آن قرار می گرفت.
نتیجهی این سخنان تعلیق بیشتر کلامی و ابهام بیشتر پیرامون این مفهوم بود. اینچنین شد که تعلیق حاکم بر اندیشهی وی به این مفهوم نیز سرایت کرد و این مفهوم، که گاه ریشه ای غربی می یافت و میوهی تمدن غرب محسوب می شد، مانند دیگر مواضع او به ایهام و ابهام آراسته شد و گهگاه، با رجوع به دین اسلام، توجیه مذهبی یافت.
بنابراین، در حالی که جامعهی مدنی نهادی دنیوی و نتیجهی عرفی شدن در غرب است که ضرورت همکاری افراد را بر اساس خرد بشر فراهم می نماید، از سوی خاتمی با «مدینهالنبی» یکی خوانده شد. بدین صورت، تباین ماهوی جامعهی مدنی با «مدینهالنبی» در گفتار خاتمی به وصلتی ناهمگون انجامید، تا بدین ترتیب ناهمخوانی فرهنگی اندیشه و رویکرد وی، با مبانی دینی، پوششی ظاهری بیابد. چنانچه در مبانی غربی این مفهوم حکومت جایگاه تبلور ارادهی عمومی شناخته میشود و حاکمیت نهادهای دینی به عنوان مرجعی مستقل و فراتر از قانون، عقل و ارادهی جمعی مخل حاکمیت و ارادهی مردم و منافی با مبانی جامعهی مدنی محسوب می شود. افزون بر این، به دلیل تفکیک حکومت و جامعهی مدنی و محوریت ارادهی عمومی، ارزش-های دینی در چنین جامعه ای زمانی که مقبول جامعه باشد نافذ خواهد بود و در غیر این صورت در جامعه جایی نخواهد داشت. بر همین مبنا، به نظر می رسد سازگاری بین جامعهی مدنی و مدینهالنبی امری ناصحیح و ملغمه ای بیش نیست.
در حالی که جامعهی مدنی نهادی دنیوی و نتیجهی عرفی شدن در غرب است که ضرورت همکاری افراد را بر اساس خرد بشر فراهم می نماید، از سوی خاتمی با «مدینهالنبی» یکی خوانده شد. بدین صورت، تباین ماهوی جامعهی مدنی با «مدینهالنبی» در گفتار خاتمی به وصلتی ناهمگون انجامید، تا بدین ترتیب ناهمخوانی فرهنگی اندیشه و رویکرد وی، با مبانی دینی، پوششی ظاهری بیابد.
افزون بر این، وی در راستای عملیاتی ساختن این اندیشه و ایده در عرصهی عمل نیز در وزارت کشور به نهادسازی عمومی روی آورد تا بدین ترتیب توسعه ی کپیبرداریشده از غرب، اگرچه به نام «مدینهالنبی» اجرا شود. تداوم چنین شعارها و رفتاری در مقطع دوم ریاستجمهوری وی ذهنیت خاتمی را نسبت به فرهنگ و آموزه های غربی روشن می نماید. برای نمونه در پژوهشی که به تحلیل محتوای سخنرانی ها، مصاحبه ها و بیانیههای خاتمی در روزنامهی نوروز، از تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵ تا ۱۷ خرداد ۱۳۸۰، پرداخته است مشخص شد، در موضوع مربوط به آزادی و توسعهی سیاسی، جامعهی مدنی در کنار مؤلفه هایی چون آزادی، آزادی بیان و اندیشه آزادی مطبوعات ۰۷/۴ درصد سهم داشت. وی در انتخابات ۱۳۸۰ نیز همچنان بر گفتارها و شعارهای خود تأکید داشت و اصرار ورزید و سعی کرد تا با مثبتنمایی از غرب به بازخوانی غربی مذهب، بپردازد و انگارهی نوینی بر پایهی تلفیقی سست از آموزه های دینی و غربی ایجاد نماید. اقدامی که بیشتر در جهت مشروعیتسازی و پاسخ به جنجال های سیاسی ارزیابی می شود تا جسارتی برای یک نظریهی نوپرداز.
نقدی بر رویهی خاتمی
خاتمی شخصیتی است که از جسارت یک نظریهپرداز یا یک عملگرای صرف برخوردار نیست. مقتضای چنین شخصیتی فرو خفتن در سرپوش ابهام و راه رفتن بر مرز دوگانگی ها و آمیختگی سخن و قلم به تردید ها و ایهامهاست. چنانچه گویی لطف سخن در کاربرد صنایع ادبی از ایجاز، کنایه، ابهام و استعاره است. اگر جامعهی مدنی را مدت ها پیش از خاتمی نخبگان علمی و به خصوص اندیشمندان سیاسی ایران وارد ادبیات سیاسی ساختند، خاتمی آن را به واژه ای برای ادبیات روزمرهی خود بدل ساخت و عرصهی سخنوری و سخنپراکنی را به مجادله و بحث بر سر ورود این مفاهیم نو به منازعات و رقابت های سیاسی آراست. جامعهی مدنی، که میوهی تمدن و فرهنگ غرب بود، در بستر فرهنگ و تاریخ ما، میهمانی ناخوانده بود. بنمایه های تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه ی ایرانی برای آن غریب بود و تلاش یکجانبه و سطح بالای حکومت در این جهت تلاشی شکست خورده بود؛ چرا که جامعهی مدنی پروردهی لیبرالیسم است و در تقابل با آموزه های جامعهی دینی و به خصوص مدینهالنبی قرار دارد؛ در حالی که ریشهی جامعهی مدنی به یونان و خرد بشری باز می گردد، مدینهالنبی خود یک زیرساخت برای ایجاد مدینه ی فاضلهی اسلامی و دینی است و گزاره های منتج از پذیرفتن این مدینهی فاضله در تقابل با انگار ه ی جامعهی مدنی، آن هم به عنوان مفهومی مثبت و محصول غرب، قرار دارد. با وجود چنین تفاوت های آشکاری، خاتمی سعی داشت تا مبانی غربی، که زیرساخت مفهوم جامعهی مدنی را شکل می داد به مذاق مخالفان و لایه های دینی جامعه خوش نماید. این امر موجب شد تا تناقضات دروناندیشه ای وی به سطح عینی و رفتاری وی نیز رسوخ نماید.