دکتر پرویز امینی*
۱ – اصل این نوشته خطاب به جریان موسوم به اصلاح طلبان است اما به سه دلیل ترجیح دادم خطاب اصلی این «مشورت نامه» خاتمی باشد.
۱ – ۱: دلیل اول این است که با تکثری که در فضای سیاسی کشور و بالطبع در جریان موسوم به اصلاح طلبی پدید آمده، نمی توان خرده جریان ها و گرایش هایی که در اصلاحات طی سال های اخیر بوجود آمده است را تحت عنوان واحد و مشترکِ اصلاح طلبان جمع کرد.
۱ – ۲: دلیل دوم به مشی فکری و منطق سیاسی خاتمی بر می گردد که اگر بخواهیم آن را در یک عبارت خلاصه کنیم، می توان آن را تحت عنوان «نه این و نه آن؛ هم این و هم آن» جمع بندی کرد. به این معنی که نه کاملا درون نظام فکر و عمل می کند و نه کاملا برون آن می اندیشد و رفتار می نماید. جمله معروف خاتمی پس از شکل گیری فضای انتقادی نسبت به وی به دلیل طرح مفهوم جامعه مدنی به عنوان یک مفهوم غربی به این صورت که جامعه مدنی مورد نظر من ریشه در مدینه النبی دارد، از مصادیق چنین مشی فکری و سیاسی خاتمی است. همین منطق و مشی ظاهرا پارادوکسیکال، سبب شده خاتمی به نوعی «میانگین» گرایش های متضادِ «درون نظام» و «برون نظام» در جریان موسوم به اصلاح طلبی محسوب بشود.
۱ – ۳: دلیل سوم به نوع سیاست ورزی خاتمی خصوصا در دو دهه گذشته بر می گردد که وی را از افراد و چهره های شناخته شده این جریان تفکیک و جدا می سازد. روی هم رفته، کنش های سیاسی خاتمی در عرصه سیاست نسبت به همکیشانش، از وجه عقلانی بیشتری برخوردار است و جنبه های غریزی اش تا حدود قابل توجهی کنترل شده است.
برای درک بهتر این مسئله، کافیست سیاست ورزی خاتمی با سیاست ورزی موسوی به عنوان یکی از مهمترین نمادهای این جریان مقایسه شود. رفتار و کنش خاتمی در دو دهه گذشته خصوصا بعد از دوم خرداد سال ۷۶ و در شرایطی که بر کرسی ریاست جمهوری کشور با رای بالای ۲۰ میلیونی تکیه زده بود، چنان بود که علی رغم پیش بردن خواسته های فکری و فرهنگی و سیاسی خود در محیط اجتماعی و سیاسی ایران و حرکت در مرز خط قرمزهای جمهوری اسلامی (گاهی هم عبور از آنها)، لااقل کارش به صورت صریح و روشن به تقابل با جمهوری اسلامی نکشید و به همین خاطر بود که بعد از چند سال از شروع دوم خرداد، در انتقاد به این رویه او، بحث «عبور از خاتمی» برای «عبور از نظام» از اردوگاه اصلاح طلبان به صورت یک موج پر پژواک شنیده شد. گذر زمان و پیشامدهای سیاسی و اجتماعی بعدی نشان داد که کدام رویکرد برای اصلاحات و اصلاح طلبی مفیدتر و موثرتر بوده است به طوری که همه یا اکثریت کسانی که شعار عبور از خاتمی سر می دادند یا چنین اندیشه ای داشتند، مجددا در سال ۸۸ به محوریت او تمکین کردند و امروز نیز در آستانه انتخابات ۹۲ و تقریبا به طور اجماعی، خاتمی را تنها راه نجات و تنها امید اصلاح طلبان می دانند.
اما موسوی به عنوان یک چهره کلاسیک سیاسی از جناح موسوم به چپ و اصلاح طلب، بعد از دو دهه انزوای سیاسی، تنها در یک دوره فعالیت چند ماهه سیاسی و انتخاباتی برای ریاست جمهوری سال ۸۸، از خود کنش هایی نشان داد که منجر به عبور قاطع و همه جانبه وی از نظام شد. این در حالیست که او نسبت به خاتمی، به چارچوب های فکری و سیاسی جمهوری اسلامی نزدیک تر بود و به طور مثال مشی دولت نهم در مسئله هسته ای را بر مشی دوره اصلاحات ترجیح می داد و مسئله هسته ای را مهمتر از مسئله ملی شدن صنعت نفت در دهه ۳۰ می دانست. از اسلام ناب محمدی(ص) سخن می گفت و به سیاست های اقتصادی لیبرال و سرمایه داری در سطح ملی و جهانی حمله می کرد. شعارهایش پر از مسئله و دغدغه برای مستضعفین بود و نسبت به تغییرات ارزشی جامعه در دوران بعد از جنگ، منتقد بود و برخلاف بخش غالب اصلاح طلبان، هیچ گاه با جریانات اپوزسیون مثل نهضت آزادی و جریان منتظری همنشین نشد. درست بعد از دوم خرداد و در اسفند سال ۷۶ به نقد ایده توهم توطئه که طرح کننده آن سروش؛ لیدر فکری و معرفتی جریان اصلاح طلبی بود، در دانشگاه تهران پرداخت و در طول دوران اصلاحات هرگز محملی برای سواری گرفتن این جریان از خود فراهم نکرد.
اما غلبه کنش های غریزی در وی، بر کنش های عقلانی، مسیری در سیاست ورزی برای او باز کرد که منجر به هم نشینی اش با اپوزسیون رسمی و مقابله سخت با جمهوری اسلامی گردید و این البته پایان ماجرا نبود. بلکه کنش های غریزی وی لطمه اساسی به کلیت جریان اصلاحات به لحاظ اجتماعی زد و موج بزرگی از مردم را در ۹ دی سال ۸۸ در برابر آنها قرار داد. به طوری که علی رغم تحریم انتخابات نهم مجلس به عنوان اولین انتخابات بعد از حوادث سال ۸۸ از سوی آنها، مشارکت مردم به ۶۴ درصد رسید که در مقایسه با انتخابات دوره هشتم که اصلاح طلبان با همه قوا و تحت عنوان یاران خاتمی آمده بودند، حدود ده درصد بیشتر شد (مشارکت در انتخابات مجلس هشتم ۵۵ درصد بود). و امروز اصلاح طلبان تقریبا در همه گرایش ها و شاخه ها، از حضور در انتخابات آینده ریاست جمهوری صحبت می کنند و خواستار بازگشت به شرایط پیش از ۲۲ خرداد ۸۸ هستند و از حاکمیت درخواست دارند که حوادث بعد از انتخابات سال ۸۸ را فراموش کند. در واقع آنها از مسئله ای به نام موسوی و شرایطی که او در آن قرار دارد، عبور کرده اند و بار دیگر بر محوریت خاتمی پافشاری می کنند که داشتن مدعای تقلب در انتخابات دهم را از جانب خود رد کرده و علی رغم تحریم انتخابات مجلس نهم از سوی غالب اصلاح طلبان، در این انتخابات رای داده است. این مسئله یعنی تاریخ مصرف موسوی در عرصه سیاست حتی برای اصلاح طلبان، به پایان رسیده است اما خاتمی همچنان تاریخ مصرف دارد.
تفاوت خاتمی و موسوی در تاریخ مصرف سیاسی، نتیجه تفاوت در اِعمال دو نوع سیاست ورزی عقلانی و سیاست ورزی غریزی است. آنچه به تاریخ مصرف سیاسی موسوی پایان داد، کنش های غریزی او در انتخابات سال ۸۸ و حوادث بعد از آن بود و آنچه باعث شده همچنان خاتمی در عرصه سیاسی موضوعیت داشته باشد، غلبه کنش های عقلانی او در مقایسه با موسوی و امثال اوست.
اگر موسوی در چارچوب کنش سیاسی عقلانی (هدف گرایی به جای عاطفه گرایی) با انتخابات سال ۸۸ مواجه می شد و ضمن حفظ موضع انتقادی خود به انتخابات و نتایج آن، در موضع اپوزسیون نظام به جای اپوزسیون دولت مستقر، قرار نمی گرفت، امروز، هم او شانس درجه اولی برای پیروزی در انتخابات سال ۹۲ داشت و هم اصلاح طلبان در وضعیت ابهام سیاسی کنونی نبودند.
۲ – تاثیرگذاری گروهها و مجموعه های سیاسی بر فضای سیاسی و انتخاباتی را می توان با دو متغییر سنجید و ارزیابی کرد.
۲ – ۱: اولین متغیر، «موقعیت»ی است که در محیط سیاسی و اجتماعی دارند، که در حکم «سرمایه اولیه» آنها محسوب می شود. این سرمایه اولیه، دو رکن اصلی دارد. رکن نخست به «وضعیت خود» و رکن دوم به «شرایط رقیب» بر می گردد.
۲ – ۲: دومین متغیر بعد از بحث «سرمایه اولیه» در تاثیرگذاری جریانات و گروههای سیاسی، نحوه و چگونگی «کنش گری و سازماندهی رفتارها و مناسبات سیاسی» آنها در عرصه سیاست، به خصوص انتخابات است. علی الاغلب این عامل از عامل سرمایه اولیه مهمتر است. چرا که نوع کنش ها می تواند اثر کاهنده یا افزاینده بر سرمایه اولیه داشته باشد. در واقع اساس سیاست ورزی نیز با عامل دوم رقم می خورد و ارزیابی شرایطِ جریانات و گروهها بر مبنای سرمایه اولیه، ارزیابی آنها در دوره ماقبل سیاست است؛ جایی که هنوز سیاست آغاز نشده است.
در دوم خرداد ۷۶ جریان موسوم به راست، از جریان موسوم به چپ، از سرمایه اولیه بیشتری برخوردار بود. اما تفاوت های چشمگیر در کنش گری سیاسی در این دو جریان، سبب شد که شرایط به طور کلی دگرگون شود و یک پیروزی بزرگ برای جریان چپ و یک شکست سنگین برای جناح راست رقم بخورد. در سال ۸۴ نیز احمدی نژاد از سرمایه اولیه بسیار کمتری نسبت به رقبای خود از جمله هاشمی، معین و قالیباف برخوردار بود اما برتری او در کنش گری سیاسی نسبت به آنها، شرایط را به نفع احمدی نژاد تغییر داد. شکست سال ۸۸ موسوی و جریان اصلاحات در انتخابات دهم، بیش از آن که به تفاوت سرمایه اولیه آنها با احمدی نژاد مربوط باشد، به تفاوت کنش گری سیاسی آنها مربوط می شد که یکی از تجلیات بارز این تفاوت کنش گری، مناظره بین موسوی و احمدی نژاد بود که گفتگوها و چالش ها بر روی نقاط قوت احمدی نژاد (سیاست خارجی) و نقاط ضعف موسوی (چسبندگی وی به هاشمی) متمرکز شد.
۳ – بررسی شرایط نشان می دهد که وضعیت امروز جریان موسوم به اصلاح طلبی از نظر سرمایه اولیه، در شرایط «حداکثری ممکن» است.
۳ – ۱: چرا که اولا؛ هیچ کاندیدای قاطعی مانند هاشمی در سال ۶۸، خاتمی در سال ۸۰ و احمدی نژاد درسال ۸۸ که وزنهی اصلی انتخابات باشند، در صحنه حضور ندارد و کاندیداها از نظر وزن و ظرفیت، کم و بیش نزدیک به یکدیگر هستند.
۳ – ۲: ثانیا؛ در جریان موسوم به اصولگرا، ائتلافی صورت نخواهد گرفت. یعنی گذشته از کاندیداهای غیرجدّی، حتماً بیش از یک کاندیدای جدّی در انتخابات از آنها حضور خواهد داشت. به بیان دقیقتر دست کم به طور حتم بر روی یک کاندیدا در جریان موسوم به اصولگرایی اجماع نخواهد شد و آنها شرایط متکثری را در انتخابات سپری خواهند کرد.
۳ – ۳: ثالثا؛ اصلاح طلبان بر خلاف سال ۸۴ که نماینده وضع موجود بودند و همین مسئله آنها را در شرایط انفعالی قرار می داد، با قرار گرفتن در موضع تغییر در وضع موجود، به لحاظ سیاسی از موضع فعال تری از اصول گرایان برخوردار می شوند و بیشتر از آن که پاسخگو باشند، می توانند مطالبه گر باشند.
۴ – همانطور که گفته شد، اگرچه از نظر سرمایه اولیه، جریان موسوم به اصلاح طلبی در وضعیت حداکثر ممکن است اما در پیروزی آنها، نوع کنش گری سیاسی و انتخاباتی آنها، عامل مهمتری است. بررسی تجربه شکست های پی در پی آنها در یک دهه گذشته در شوراهای دوم و سوم، در مجلس هفتم و هشتم و نهم و در ریاست جمهوری نهم و دهم، نشان می دهد که نوع کنش گری آنها، عامل اصلی و تاثیرگذار در شکست هایشان بوده است. چون که اصلاح طلبان در شرایطی این ۷ شکست انتخاباتی را در یک دهه گذشته متحمل شدند که همواره آنها در این انتخابات ها از سرمایه اولیه بیشتری نسبت انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ برخوردار بودند.
اصلاح طلبان در انتخاب نوع کنش سیاسی در انتخابات یازدهم با چهار مسئله اساسی مواجهند که رفتار سیاسی آنها را سازمان می دهد.
۴ – ۱: مسئله اول که در حال حاضر و بر اساس شرایط کنونی مسئله ای ضعیف تر است، چالش حضور یا تحریم انتخابات پیش روست.
اصلاح طلبان تاکنون سه نوع مواجهه با نظام جمهوری اسلامی داشته اند که نتایج آن تجربیات، توام با ارزیابی از شرایط کنونی، راه را برای انتخاب معقول سیاسی آنها روشن می کند.
۴ – ۱ – ۱: یک مواجهه آنها، برخورد و اصطکاک سخت با نظام در سال ۸۸ و حوادث بعد از انتخابات دهم بوده است که امروز آسیب هایش در تحلیل بردن ظرفیت و توان جریان اصلاح طلبی، روشن و آشکار است. اگر آن نوع مواجهه فرسایشیای که به تاریخ مصرف موسوی پایان داد، رخ نمی داد، امروز موسوی به عنوان مهمترین نماد جایگزین وضع موجود، شانس اول پیروزی در رقابت های انتخاباتی را داشت و جریان اصلاح طلبی در این وضعیت مبهم و پیچیده برَ نظام یا در نظام، قرار نمی گرفت.
۴ – ۱ – ۲: مواجهه دوم آنها، تحریم انتخابات مجلس نهم شورای اسلامی به عنوان یک شیوه مقابله نرم با نظام، برای امتیازگیری های آینده بود که برخلاف تحلیل مشارکت ۳۰ درصدی آنها، با مشارکت ۶۴ درصدی روبرو شد و خلاء جریان اصلاح طلبی، نه تنها از مشارکت سیاسی مردم نسبت به انتخابات پیشین مجلس کم نکرد، بلکه حدود ده درصد مشارکت سیاسی در این انتخابات رشد کرد. این یک ضربه اساسی برای جریان مدعی هوادار و بدنه اجتماعی و سیاسی است که وضعیت منفعل امروز آنها و عدول از همه شرط گذاری ها برای نظام نیز نتیجه طبیعی همان نحوه مواجهه است.
۴ – ۱ – ۳: مواجهه سوم که در انتخابات سال ۷۶ و قریب به اتفاق انتخابات های یک دهه گذشته نمود پیدا کرد، مشارکت فعال در انتخابات ها بود که ثمره آنها پیروزی در دو انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ و ۸۰ و مجلس ششم و شوراهای اول شهر و روستا و شکست در دو انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ و ۸۸، شوراهای دوم و سوم و مجالس هفتم و هشتم و نهم است. تجربه این نوع مواجهه با حاکمیت علی رغم این که با شکست هایی توام بوده اما با پیروزی های بزرگی مثل انتخابات دوم خرداد ۷۶ نیز توام بوده است که همین مسئله، برتری این گزینه بر دو گزینه دیگر را برای اصلاح طلبان توجیه می کند.
نکته مهم دیگری که اصل حضور اصلاح طلبان را فارغ از شکست یا پیروزی توجیه می کند، عدم چسبندگی های قوی بین این جریان سیاسی و بخش بزرگی از بدنه اجتماعی متعلق به آنهاست که علی رغم تحریم سیاسی آنها، در انتخابات مجلس نهم شرکت کردند. چرا که حیات و موجودیت یک جریان سیاسی در نظامی که جابجایی و چرخش قدرت در آن با سازوکار انتخابات صورت می گیرد، به داشتن یک پایگاه اجتماعی نسبتا پایدار قابل توجه است و انتخابات نهم مجلس شورای اسلامی نشان داد که در صورت تحریم انتخابات از سوی جریان اصلاح طلب این پایگاه اجتماعی به جریانات دیگر منتقل می گردد و نتیجه طبیعی تحریم، نزول و ریزش پایگاه اجتماعی آنهاست و آسیبی به حاکمیت وارد نمی کند و در صورت تداوم و تکرار این رویه، اصل موجودیت سیاسی آنها به لحاظ اجتماعی و مردمی زیر سئوال خواهد رفت.
در واقع در چارچوب یک عقلانیت سیاسی، حضور در انتخابات برای جریان موسوم به اصلاح طلبی، فارغ از شکست یا پیروزی، بیشتر یک ضرورت و موجبیت اجتماعی و سیاسی است تا یک انتخاب دلبخواهانه. یعنی دست کم انتخاب ناگزیر آنها شرکت در انتخابات است.
۴ – ۲: مسئله یا چالش دوم، به انتخاب نامزد مطلوب برای انتخابات بر می گردد. این بحث دو عنوان اصلی با خود به همراه دارد. یکی اینکه چه کاندیدایی و با چه ویژگی هایی، مطلوب یا کاندیدای حداکثری است؟ و دیگر اینکه مصداق این ویژگی ها کیست؟
شاخص کاندیدای حداکثری با دو معیار قابل توضیح است. یکی اینکه کاندیدایی که در بین مجموعه هایی که به نوعی اصلاح طلب شناخته می شوند، اعم از برون نظام و درون نظام، بتواند بیشترین اجماع را به نفع خود ایجاد کند. دوم اینکه دارای بالاترین استعداد برای رای آوری باشد. در این نوع تلقی به نامزد حداکثری، به طور طبیعی خاتمی شانس اول را خواهد داشت. در واقع خاتمی قادر است بیشترین اجماع را در مجموعه متکثر و چند جریانی موسوم به اصلاح طلب ایجاد کند و دلیل آن نیز این است که خاتمی با منطق فکری و سیاسی «نه این و نه آن؛ هم این و هم آن» شرایطی را ایجاد می کند که هر دو سوی جریان اصلاح طلب شامل برون گفتمانی ها (جریان سبز) و درون گفتمانی ها، نقاط مشترکی برای پیوند با او پیدا می کنند. این مسئله خصوصا برای جریان برون گفتمانی اصلاح طلبان مهمتر است چرا که در خاتمی می توانند عناصری را نمادین و برجسته کنند که موضع منفعل بازگشتشان به جمهوری اسلامی، بعد از حوادث سال ۸۸ را تعدیل نمایند.
علاوه بر این، بر اساس تجربیات انتخاباتی و سیاسی اصلاح طلبان در یک دهه گذشته و نیز واقعیت های اجتماعی کنونی، خاتمی بیشترین رای آوری را در بین آنها دارد. بنابراین خاتمی بهترین گزینه در انتخابات سال ۹۲ برای اصلاح طلبان است. با این وجود باید توجه داشت که بهترین گزینه اصلاح طلبان بودن به معنای تکرار حادثه دوم خرداد یا شانس بالای او برای پیروزی در انتخابات ۲۴ خرداد نیست بلکه در نگاه واقع بینانه، سخن بر سر ترجیح نسبی او بر دیگرانی است که از این اردوگاه وارد انتخابات خواهند شد. این مسئله دلایلی دارد که به برخی از مهمترین های آن در زیر اشاره می گردد که به نظر می رسد توجه به آنها، دید واقع بینانه تری به این جریان، در صورت حضور با خاتمی در انتخابات و تنظیم رفتار سیاسی اش خواهد داد.
۴ – ۲ – ۱: دلیل اول، این است که خاتمی در دوم خرداد ۷۶ به نوعی محصول و مخلوق «ذهنیت اجتماعی» ایرانیان در آن مقطع بود و هنر سیاسی وی و پشتیبانان فکری و سیاسی او، حال آگاهانه یا ناآگاهانه، در این بود که فرمول انتخاباتی خود را در چارچوب همین ذهنیت اجتماعی طرح ریزی و عملیاتی کردند. منظور از ذهنیت اجتماعی همان «مسئله کانونی و مشترک در اذهان» است که در یک مقطع زمانی به خصوص، به صورت مبهم و اجمالی در ضمیر ناخودآگاه جمعی وجود دارد که به طور طبیعی، تنها اجازه اجتماعی شدن به برخی گفتمان ها، مطالبات و تقاضا های اجتماعی را می دهد و سایر مسایل را ولو اینکه با قدرت زیاد در جامعه طرح شود، به حاشیه می برد. در واقع ذهنیت اجتماعی، یک موقعیت فعالی دارد که اندیشه ها و ایده ها و شعارها را برای اجتماعی شدن، به چارچوب های خود محدود می کند. به طور مثال آنچه بازرگان را در دهه بیست و سی بازرگان و شریعتی را در دهه چهل و پنجاه شریعتی کرد، همین ذهنیت اجتماعیای بود که در هر مقطع، مسئله ای خاص در آن کانونیت داشت و به همین دلیل حرف و سخن آنها مورد توجه قرار می گرفت و بعد از عبور ذهنیت اجتماعی از آن مسئله و شکل گیری مسئله تازه، با آنها نیز خداحافظی می کرد.
بازرگان با طرح اندیشه «توامانی علم و دین» که مسئله ذهنیت اجتماعی نخبگان و روشنفکران در آن مقطع بود، شریعتی با به صحنه آوردن «اندیشه معطوف به عمل» که دغدغه و مسئله ذهنیت اجتماعی در دهه چهل و پنجاه بودبه جریان های غالب فکری در مقاطع ذکر شده تبدیل شدند و با تغییر در ذهنیت اجتماعی، آنها نیز از متن به حاشیه رفتند. بنابراین بازرگان از دهه چهل و شریعتی از دهه شصت از موقعیت پیشین اجتماعی خود فاصله گرفتند. چرا که ذهنیت اجتماعی تغییر کرده بود اما گفتمان آنها در چارچوب ذهنیت اجتماعی پیشین باقی مانده بود.
در دوم خرداد ۷۶ جامعه ذهنیت اجتماعی خاصی را تجربه می کرد که به گفتمان آزادی، اجازه اجتماعی شدن می داد و سایر گفتمان ها را به حاشیه می برد. احساس جمعی پس از طرح این گفتمان این بود که «این همان چیزی است که ما می خواستیم». در خرداد و تیر ۸۴ نیز همین مسئله تکرار شد. در ذهنیت اجتماعی مسئله ای وجود داشت که با گفتمان عدالت احساس پاسخگویی می کرد. بنابراین هم پیروزی خاتمی و هم پیروزی احمدی نژاد، محصول تطابق گفتمان هایشان با ذهنیت اجتماعی در آن مقاطع خاص بود که اتفاقا کاندیداهایی بودند که شانس کمی برای پیروزی آنها تصور می گردید.
شکست ناطق نوری در سال ۷۶ که نوعی هاشمیِ بازسازی شده تلقی می شد و شکست معین در انتخابات سال ۸۴ به عنوان نماد رادیکال شعارهای آزادی خواهانه دوم خرداد، به همین دلیل بود که آنها گفتمان هایی را به صحنه آوردند که با ذهنیت اجتماعی پیشین تطابق داشت اما در آن مقطع ذهنیت اجتماعی از آنها عبور کرده بود.
بنابراین از یک سو با توجه به این که دست کم دلیل چندان موجه و روشنی نداریم که ذهنیت اجتماعی در این مقطع با ذهنیت اجتماعی در دوم خرداد سال ۷۶ یکسان باشد، می توان نتیجه گرفت که اینکه بتوان با همان سازوبرگ سیاسی و انتخاباتی و با گفتمان آزادی و نماد خاتمی وارد کاراز ۲۴ خرداد شد و به پیروزی رسید، محل تامل و سئوال اساسی است و شکست های پی در پی جریان اصلاحات در تمام انتخابات های بعد از سال ۸۰ تا کنون نیز به نوعی موید این مسئله است. از دیگر سو خاتمی نیز به عنوان یک چهره شناخته شده و تثبیت شده در فضای عمومی، ظرفیت تبدیل شدن به نماد دیگری غیر آزادی، برای تطابق با ذهنیت اجتماعی جدید را ندارد.
۴ – ۲ – ۲: دلیل دوم، به تفاوت تصوری که از خاتمی در مقطع پیروزی دوم خرداد سال ۷۶ در جامعه باور شد با تصویری که بعدها از وی و از جریان دوم خرداد و اصلاحات در جامعه شکل گرفت، بر می گردد که دو تصویر متفاوت از خاتمی و اصلاحات و دوم خرداد بود که جامعه همچنانی که نشان داد، واکنش یکسان و مثبتی به این هر دو تصویر و تصور ندارد.
در تصوری که در دوم خرداد از خاتمی، خصوصا در مقایسه با رقیبش ناطق نوری در جامعه باور شد، چندین مولفه اساسی وجود داشت که کانون مبارزات انتخاباتی بود و سهم اصلی را در پیروزی خاتمی و شکست رقیبش در انتخابات داشت که در تصویر دوم از خاتمی و جریان اصلاحات در سال های بعد از دوم خرداد، به نوعی نقض یا کم رنگ شد.
در تصویر اولیه و باور شده در جامعه، خاتمی دارای وجهه مذهبی و دیندارانه و قائل به چارچوب های نظام جمهوری اسلامی از جمله مسئله ولایت فقیه بود که در گفتار خاتمی و رسانه های حامی وی و در تبلیغات و استراتژی های تبلیغاتی این جریان به صورت پررنگی به آن پرداخته می شد. روحانی و خصوصا سیادت خاتمی به طور برجسته ای مورد توجه بود. به طوری که شعارهایی نظیر «درود بر سه سید حسینی (فاطمی): خمینی، خامنه ای، خاتمی»، «خاتمی خاتمی تو سیدی تو نوری، حتما رییس جمهوری»، «سید مظلوم تویی، نامزد محبوب تویی» و… جزء تیترهای درشت روزنامه سلام و سایر اقلام تبلیغاتی مهم آنها در آن مقطع بود و حمایت مذهبی ها، خانواده های شهداء، مراجع، علما، هیات های مذهبی و… در اولویت انعکاس رسانه ای آنها قرار داشت.
به طور مثال جملات زیر عبارت هایی است که در روزنامه سلام، برای حمایت از خاتمی درج شده است:
– پدر شش شهید در نجف آباد اصفهان: آقای خاتمی با سوابق روشن، نورانیت چهره و صفای باطن، انتخاب اصلح خانواده شهداست (۲۱ اردیبهشت ۷۶).
– پدر چهار شهید: به خاتمی رای می دهیم…برای تبعیت از امام راحل و فرمایشات مقام معظم رهبری و برای پاسداری از خط امام(ره) و ولایت فقیه و حرمت خون شهداء به حجت الاسلام و المسلمین خاتمی رای خواهیم داد (۳۰ اردیبهشت ۷۶).
– ۳۰۰ هیات مذهبی تهران از سید محمد خاتمی حمایت کردند (سلام ۳۱ اردیبهشت ۷۶).
مواضع خاتمی نیز در فضای انتخابات سال ۷۶ همین فضا را در جامعه ایجاد می کرد. عبارت های زیر، بخشی از جملات خاتمی است که در انتخابات به عنوان مواضع وی طرح شده است:
– همه ما پیرو نظامی هستیم که در متن آن ولایت فقیه است (سخنرانی خاتمی در جمع ستادهای انتخاباتی اش در سراسر کشور، روزنامه سلام ۲۷ اسفند ۷۵).
– هیچ کس نمی تواند بگوید که سلیقه من عین نظر ولایت فقیه است و بقیه را ضد ولایت فقیه محسوب نماید. این کار محدود کردن نهادی است که باید علاوه بر جامعه اسلامی ایران، برای جامعه بشری الگوسازی کند (روزنامه سلام ۲۷ اسفند ۷۵).
– به جامعه ای مدنی می گویند که در زیر چتر اسلام، ولی فقیه و قانون اساسی تنوع و تکثر را بپذیرد (سلام ۲۸ اسفند ۷۵).
– خاتمی تصریح کرد پایبندی به ولایت فقیه محور نظام اسلامی است و از همه نیروهای کارآمد که این اصل را پذیرفته باشند باید در دولت آینده استفاده شود (سلام ۱۹ اسفند ۷۵).
– …تقویت روابط با کشورهای همسایه اسلامی و دولت های غیر استعماری اصل راهبردی در سیاست خارجی باید باشد. وی (خاتمی) دفاع از ملل محروم جهان به ویژه ملت ستمدیده فلسطین را استراتژی نظام جمهوری اسلامی ذکر کرد… (سلام ۷ اسفند ۷۵).
با آمریکا تا وقتی با ما رابطه گرگ و میش دارد، به حکم حضرت امام و مقام معظم رهبری هیچ گونه رابطه ای نخواهیم داشت (سلام ۲۰ اسفند ۷۵).
در همین چارچوب جریان دوم خرداد و خاتمی گامی فراتر نهادند و جریان راست را به بی اعتنایی و بی صداقتی نسبت به ولایت فقیه متهم کردند. در همین راستا یکی از استراتژی تبلیغاتی و موثر خاتمی و جریانات حامی وی در دوم خرداد، بازخوانی مسئله ۹۹ نفر مخالف رای عدم اعتماد به موسوی نخست وزیر، علی رغم توصیه امام بود که تحت عنوان نظر ارشادی امام از تبعیت از آن استنکاف کردند.
القاء چهره مردمی از خاتمی تا حد شباهت به شهید رجایی، از دیگر محورهای تبلیغاتی بود که در تصویر اولیه از خاتمی به جامعه ارائه شد. سفرهای تبلیغاتی خاتمی با اتوبوس به مناطق مختلف کشور و بازتاب گسترده رسانه ای و اجتماعی آنها، پیش برنده اصلی این استراتژی تبلیغاتی بود. در یکی از گزارش های روزنامه سلام این سفرها اینچنین تشریح شده است
…..شاید آنچه را که می توان از قضاوت مردم از سفرهای ساده و بی تکلف آقای سید محمد خاتمی ابراز کرد، جمله ای باشد که پدر دو شهید در یزد به ما گفت. او در حالی که از رییس جمهور شهید محمد علی رجایی یاد می کرد، گفت شهید رجایی هم همیشه با اتوبوس به میان مردم می آمد. او نمونه ساده زیستی بود و سید (خاتمی) مرا به یاد شهید رجایی می اندازد (سلام ۱ اردیبهشت ۷۶)
مسئله پایبندی به استقلال و رد هر گونه وابستگی به خارجی ها و بیگانگان، از دیگر محورهایی بود که جریان حامی خاتمی و دوم خرداد در تصویر سازی اولیه از خود بروز دادند. در این باره آنها بر ملاقات نیک بروان انگلیسی با محمد جواد لاریجانی در آستانه انتخابات، تمرکز کردند و جناح راست را به روابط پشت پرده با انگلیسی ها و خارجی متهم کردند که از افشای اولیه آن در بهمن ۷۵ تا خرداد ماه ۷۶ یعنی زمان انتخابات یکسره مورد توجه آنها بود. علاوه بر این، مصاحبه ناطق نوری با رادیو بی بی سی و امتناع خاتمی از مصاحبه با این رسانه، در تعمیق و جا انداختن این مسئله نیز نقش داشت.
آنچه به لحاظ اجتماعی مهم بود، این بود که این تصویر از خاتمی، کاملا باور پذیر شده بود و در ذهنیت نخبگان و توده عمومی مردم نشسته بود. به طوری که از یک سو، تبلیغات جناح راست برای نشان چهره منفی از خاتمی نسبت به مذهب و انقلاب اسلامی مانند ماجرای کارنوال شادی عصر عاشورا را خنثی و بی اثر کرد و از سوی دیگر حتی در نقاط خاصی مثل شهرک شهید محلاتی (چهارراه مینی سیتی) در تهران، با توجه به بافت جمعیتی مشخص مذهبی و طرفدار جمهوری اسلامی، آراء خاتمی بیش از ناطق نوری بود و افرادی نظیر حسینیان، کوچک زاده و احمد احمدی (سازمان سمت) و چهره های نظیر اینها، جزء حامیان و رای دهندگان به خاتمی بودند.
این تصویر اولیه از خاتمی و دوم خرداد، بعد از دوم خرداد به تدریج تغییر کرد و از آنها تصویر دیگری ارائه شد که با نسخه اولیه چندان تطابقی نداشت. فضای حاکم بر رسانه ها در نقد و نفی ارزش های مذهبی تا سرحد معرفی پیامبر و امام حسین(ع) به خشونت طلب، ماجرای کنفرانس برلین، تصمیمات مجلس ششم، پیشنهاد طرح سه فوریتی برای پذیرش پروتکل الحاقی به عنوان ناقض استقلال، ماجرای نشریه موج و… و ماجرای عاشورای سال ۸۸، به تدریج چهره ای از دوم خرداد و به تبع آن با ضریب کمتر از خاتمی ارائه داد که با چهره اولیه متفاوت می نمود. پیامدهای تصویر دوم از دوم خرداد و خاتمی، بعد از سال ۸۰ و در دومین انتخابات شوراها خودش را نشان داد. دوم خرداد با دو شکست در این انتخابات که مجری و ناظر آن خود او بود، روبرو شد. شکست در میزان مشارکت مردم علی رغم داشتن شعار توسعه سیاسی (در تهران حدود ۱۲درصد) و شکست در نتایج که منجر به واگذاری شورا و شهرداری به رقیب بازسازی شده خود شد. شکست در تحصن مجلس در انتخابات مجلس هفتم و واگذاری نتیجه انتخابات به آنها از دیگر پیامدهای شکل گیری تصویر دوم از دوم خرداد در بین مردم بود. شکست بزرگتر و قابل تحلیل تر دوم خرداد در انتخابات سال ۸۴ بود که آنها نامزدی در اختیار داشتند که درست وانمود تصویر دوم از دوم خرداد با همه ویژگی هایش بود. رای ۴ میلیونی معین در مقایسه با خاتمی ۲۲ میلیونی سال ۸۰ و قرار گرفتن در رتبه پنجم و بعد از کروبی، نتیجه تفاوت تصویر اولیه از دوم خرداد در بین مردم با تصویر دوم باید دانست که در انتخابات های بعدی تا امروز ادامه داشته است.
بنابراین خاتمی با این چهره دوم به لحاظ اجتماعی از خود و دوم خرداد، باید وارد انتخابات بشود که تجربه های پیشین آنها تا امروز نشان داده است که این تصویر دوم نمی تواند نوستالژی دوم خرداد را احیا کند.
۴ – ۲ – ۳: دلیل سوم، که در واقع جمع بندی تجربی دلیل اول و دوم است به آزمون شدن خاتمی در صحنه سیاسی و انتخابات بر می گردد. دست کم اولین آزمون خاتمی در صحنه انتخابات، انتخابات سال ۸۴ بود که معین و هاشمی تلویحا و تصریحا از طریق احزابی مثل مشارکت، مورد حمایت وی قرار گرفتند اما در هر دو دور انتخابات نتیجه را به احمدی نژاد، کاندیدای گمنام و با سرمایه اولیه پایین واگذار کردند.
دومین آزمون مقبولیت خاتمی، در انتخابات مجلس هشتم رقم خورد که جناح دوم خرداد با نام و بِرَند «یاران خاتمی» وارد انتخابات شدند و علی رغم تشتت و دو فهرستی بودن جریان موسوم به اصول گرا، نامزدهای شناخته شده و مطرح آنها از جمله مجید انصاری، اسحاق جهانگیری، محمد صدر، محمود دعایی، الیاس حضرتی و… به جز علیرضا محجوب، نتوانستند مورد اعتماد مردم قرار بگیرند.
سومین آزمون برای موقعیت اجتماعی تصویر دوم از خاتمی، انتخابات دهم ریاست جمهوری بود که خاتمی با همه ظرفیت در حمایت از یک نامزد جدی و شناخته شده به نام موسوی وارد صحنه انتخابات شد. حضور خاتمی در حمایت از موسوی آنچنان پررنگ و برجسته بود که در فیلم دوم تبلیغاتی موسوی، حضوری پررنگ تر از خود او داشت و موسوی در استراتژی تبلیغاتی این جریان، بیشتر در حاشیه خاتمی مطرح می شد که نتایج این انتخابات و تفاوت یازده میلیونی آراء احمدی نژاد و موسوی نشان داد که تصویر دوم خاتمی به لحاظ اجتماعی از نوستالژی دوم خرداد ۷۶ فرسنگ ها فاصله دارد.
آخرین و نزدیک ترین آزمون برای تصویر دوم خاتمی تا امروز و در آستانه انتخابات ۲۴ خرداد نود دو، انتخابات نهم مجلس در ۱۲اسفند سال ۹۰ یعنی تقریبا یک سال پیش است. در این انتخابات خاتمی به همراه قاطبه جریان موسوم به دوم خرداد به تحریم صریح و تلویحی(شکوری راد از اعضای جبهه مشارکت در وبلاگش از خاتمی نقل کرده بود که او گفته بود رای نمی دهم) انتخابات پرداختند و مشارکت ۳۰ درصدی را به عنوان نقطه پیروزی برای خود در نظر گرفتند. اما نتایج انتخابات نهم و مشارکت ۶۴ درصدی مردم(انتخابات نهم جزء سه انتخابات پر مشارکت پارلمان در سی و چهار سال گذشته است) در یک شرایط سخت ناشی از تحریم های موسوم به تحریم های فلج کننده و تحریم سیاسی خاتمی و اصلاح طلبان چه معنایی جز شفاف کردن واقعیت خاتمی در فضای اجتماعی ایران می تواند داشته باشد؟
۴ – ۲ – ۴: دلیل چهارم، تجربه موسوی در انتخابات دهم است. این تجربه از دو جهت مهم است. جهت اول این که موسوی به عنوان یک چهره شناخته شده که در برآوردهای اولیه بسیاری، از جمله اصلاح طلبان، یک نامزد پر استعداد برای برای پیروزی محسوب می شد، چیزی کمتر از خاتمی، لااقل خاتمی در حال حاضر، ندارد. با این تفاوت که خاتمی می توانست در فضای تبلیغی انتخابات دهم، ظرفیت خود را به موسوی منتقل کند اما موسوی این کار را نیز برای خاتمی نمی تواند بکند. جهت دوم و به تعبیری مهمتر این است که موسوی در اواسط فضای انتخابات، دچار یک تغییر در ارائه تصویر از خود به محیط اجتماعی شد و در مواضع و تحرکات سیاسی جهت هایی در خود برجسته کرد که بیشتر بر همین تصویر دوم از خاتمی و دوم خرداد منطبق بود. در واقع موسوی در انتخابات دهم ریاست جمهوری با نقاب خاتمی دوم به جامعه معرفی شد و به همین دلیل موسویای که انتخابات را از مسجد حجت نازی آباد در تهران و از ایلام در سطح ملی به عنوان مناطق محروم آغاز کرده بود به یکباره به نماینده و سخنگوی مواضع طبقه برخوردار و شمال شهری ها و مورد حمایت بسیاری از جریانات برون نظام تبدیل شد. در واقع موسوی سال ۸۸ آزمون اجتماعی خاتمی دوم بود که بعد از دوم خرداد در فضای اجتماعی برساخته شده بود.
۴ – ۲ – ۵: دلیل پنجم، وضعیت خاتمی در نظرسنجی های متعدد کنونی، به عنوان یک مکمل در فهم واقعیت های اجتماعی و سیاسی کشور در آستانه انتخابات است. نظرسنجی های متعدد در فواصل زمانی گوناگون نشان می دهد که مجموع مقبولیت خاتمی و همینطور همه نامزدهای دیگر زیر ۱۵یا حداکثر زیر ۲۰ درصد است و خاتمی نیز در ردیف سایر نامزدها از رای قاطعی که او را در موقعیت اکثریت بنشاند، برخوردار نیست و فضای انتخابات کنونی ریاست جمهوری به دلیل تکثر زیاد، فضای «رقابت اقلیت ها» با هم است. همچنین در همین شرایط «رقابت اقلیت ها» با هم نیز، خاتمی نه تنها هیچ برتریای بر سایر نامزدهای احتمالی ندارد، بلکه نسبت به نامزدهایی مثل قالیباف در رتبه پایین تری است. البته با این تفاوت که خاتمی دارای یک تصویر نسبتا تثبیت شده در حوزه اجتماعی است و حضورش در کوران رقابت های انتخاباتی قادر نیست چندان این تصویر را بهم بریزد و پایگاه اجتماعی وی را محدود یا گسترش دهد.
بنابراین در عین حالی که خاتمی در معرفی کاندیدای حداکثری برای اصلاح طلبان نسبت به سایرین ترجیح نسبی دارد، اما واقعیت های مورد اشاره، نشان می دهد که نباید از موضع بلند پروازانه احیاء نوستالژی دوم خرداد به وی نگریست. بلکه او یک نامزدی است که از شرایط متوسطی برای رقابت با سایر نامزدها برخوردار است و شانس پیروزی و شکستش تقریبا یکسان است.
۴ – ۳: مسئله سوم و مهم در تنظیم کنش سیاسی برای اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، نوع رابطه و نسبتی است که با هاشمی برقرار می کنند. در یک نگاه تجربی، اصلاح طلبان سابقه چهار نوع تعامل با هاشمی را دارند.
۴ – ۳ – ۱: تعامل نخست در انتخابات دوم خرداد ۷۶ رخ داد و هاشمی با همه ظرفیت های سیاسی و رسانه ای در اختیار وی، از جمله حزب کارگزاران سازندگی، روزنامه همشهری و روزنامه ایران و… اما با چراغ خاموش، از خاتمی حمایت کرد. این نوع تعامل سبب شد که در بازتاب اجتماعی، ناطق نوری نماد تداوم هاشمی و خاتمی نماد تغییر و اپوزسیون هاشمی تصویر سازی بشود و ظرفیت منفی هاشمی به ناطق نوری و ظرفیت مثبت وی به خاتمی منتقل شود.
۴ – ۳ – ۲: تعامل دوم آنها به انتخابات مجلس ششم مربوط می شود که جبهه مشارکت به عنوان جریان مسحور از قدرت به مخالفت علنی و ویرانگری با هاشمی پرداخت تا جاییکه هاشمی از سوی آنها به عالیجناب سرخ پوش ملقب شد و شرط پذیرفتن نامزدهای کارگزاران در فهرست انتخاباتی، وداع با هاشمی شد. کارگزاران البته این شرط را نپذیرفت و مجبور شد با فهرستی جدا و با سر لیستی هاشمی وارد انتخابات شود که هم هاشمی و هم جریان کارگزاران شکست سنگینی در این انتخابات را متحمل شدند که منجر به کناره گیری هاشمی از حضور در پارلمان شد.
۴ – ۳ – ۳: تعامل سوم به انتخابات ریاست جمهوری نهم بر می گردد که اصلاح طلبان به خصوص در مرحله دوم در یک رجعت تند نسبت به انتخابات مجلس ششم، به حمایت قاطع و همه جانبه از وی پرداختند که البته به شکست هر دو یعنی هاشمی و اصلاح طلبان منجر شد.
۴ – ۳ – ۴: تعامل چهارم به انتخابات ریاست جمهوری دهم بر می گرد که اینبار هاشمی با همه ظرفیت هایش از گزینه اصلاح طلبان، یعنی موسوی حمایت کرد. آن چنان حمایتی که به صدور نامه ۱۹ خرداد وی و خطبه نماز جمعه ۲۶ تیر منجر شد. در این انتخابات نیز هر دو یعنی هاشمی و اصلاح طلبان شکست خوردند.
این تجربیات بر یک واقعیتی به نام ظرفیت منفی بالای هاشمی در جامعه ایران در دو دهه گذشته تاکید دارد که در همراهی علنی با هاشمی چه در وضعیت حمایت کردن از او و چه در حالت حمایت شدن از جانب هاشمی، ظهور و بروز می یابد و بنابراین رقیب هاشمی بودن یا کسانی که هاشمی از آنها حمایت می کند، در حکم امتیازی است که باید به دیده فرصت به آن نگاه کرد. خاتمی در دوم خرداد ۷۶، مشارکتی ها در انتخابات مجلس ششم و احمدی نژاد در دوره انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم، از این فرصت استفاده کردند و پیروز رقابت های انتخاباتی شدند. ناطق نوری و موسوی نیز در بین کسانی که به وابستگی یا همراهی با هاشمی در جامعه مشهور شدند، بیشترین هزینه ها را دادند. ناطق آنچنان در صحنه سیاسی ایران منزوی شد که گویا اساسا هیچ گاه یک چهره فعال سیاسی نبوده است و موسوی بعد از سی و چند سال حضور در چارچوب نظام در عرض چند ماه به اپوزسیون آن تبدیل شد. البته از اینها بدتر این است که مطابق الگوی سوم، هاشمی نامزد شود و اصلاح طلبان مانند انتخابات نهم ریاست جمهوری از وی حمایت کنند.
بنابراین بهترین نوع تعامل اصلاح طلبان با هاشمی به الگوی اول و دوم تعامل بر می گردد که یا از حمایت های ستادی و پشت صحنه ای وی برخوردار شوند و از اثر منفی همبستگی علنی بین خود و هاشمی، تا جاییکه ممکن است، بکاهند و یا با گارد مخالفت با هاشمی به صحنه بیایند که البته دومی به دلیل باورناپذیری مشکل تر است.
۴ – ۴: مسئله چهارم و مهم اصلاح طلبان برای سازمان دادن به کنش سیاسی خود در انتخابات، به نوع مواجهه آنها با حافظه تاریخی مردم و خصوصا بدنه اجتماعی متعلق به اصلاح طلبان بر می گردد. طی دو دهه بعد از دوم خرداد در اثر شرایط و حوادث پدیدار شده در جامعه، یک ذهنیتی در افکار عمومی شکل گرفته است که با حضور اصلاح طلبان در انتخابات به صورت پرسش ها و چالش هایی بروز اجتماعی خواهد یافت که اصلاح طلبان برای پیشبرد فضای انتخاباتی به نفع خود ناگزیرند در یک فضای اقناعی به پاسخگویی به این مسایل بپردازند. مهمترین این پرسش ها را می توان در چند محور بیان کرد:
۴ – ۴ – ۱: در محور اول «کارایی و کارآمدی» جریان اصلاح طلبی و خاتمی برای پیش بردن فضای اصلاح طلبانه مورد پرسش و چالش است. این پرسش بر این واقعیت مبتنی است که اصلاح طلبان بعد از دوم خرداد با پایگاه رای ۲۰ میلیونی و در اختیار داشتن قوه مجریه، مجلس ششم و شوراها و شهرداری ها در سراسر کشور و همچنین فضای پرقدرت مطبوعاتی و رسانه ای، در نهایت به چه دستاوردهایی برای اصلاحات و اصلاح طلبی نایل شدند که اینک با فرض پیروزی در انتخابات آینده بیاَرزد که با ظرفیت فروتر از آن دوران، به قدرت سیاسی بازگردند؟ سئوال آنها به طور مشخص تر این است که نتیجه یک دهه توسعه سیاسی، تاکید بر دموکراتیزاسیون، تاکید بر جامعه مدنی، تکثر و آزادی مطبوعات و احزاب و تقویت فرایند عرفی و سکولار سازی در جامعه ایران و… در نقطه برداشت محصول در سال ۸۴ به کجا انجامید؟ آیا بازگشت اصلاح طلبان به هاشمی در سال ۸۴ را می توان محصول پروژه طی شده توسعه سیاسی در سال های بعد از دوم خرداد و نشان استمرار اصلاح طلبی دانست؟ از آن مهمتر چگونه می توان پیروزی احمدی نژاد که به عنوان رادیکال ترین چهره مقابله با شعارهای اصلاح طلبی در سال ۸۴، بروز کرد را به عنوان نتیجه و برآیند یک دوره پیش بردن فضای اصلاح طلبی در ایران، با برخورداری از حداکثر ظرفیت و فرصت بعد از دوم خرداد ۷۶ توجیه کرد؟ در واقع اگر قرار باشد مشی طی شده در بعد از دوم خرداد ۷۶، بعد از پیروزی اصلاح طلبان در این انتخابات نیز دنبال شود، آیا در نهایت اصلاح طلبی مثل روند بعد از دوم خرداد، برای حیات خود محتاج هاشمی یا اقبال مردم به فردی یا گروهی مثل احمدی نژاد منتهی نخواهد شد؟ اگر نه، با چه تضمینی می گویید نه؟ در حالی که ظرفیت های اصلاح طلبی نسبت به دوم خرداد بسیار فروتر است و اگر تکرار سرنوشت سال ۸۴ را ممکن می دانید آیا اساس این راهی که به عنوان اصلاح طلبی انتخاب کرده ایم زیر سئوال نیست؟ به طور طبیعی در ذیل همین پرسش این مسئله در اذهان قوت می گیرد که نکند اساسا اصلاح طلبی و اصلاحات، برای پیشقراولان و منادیان آن، ذاتا موضوعیت ندارد بلکه تابلو و نشانی است که طی دوره هایی راه را برای نشستن بر مسند قدرت برای عده ای باز کرد؟ بنابراین مسئله اصلی اصلاحات و اصلاح طلبی نیست بلکه پیدا کردن فرمول کسب قدرت است که بر همین اساس می تواند لباس اصلاحات را بر قامت هاشمی نیز بپوشاند.
۴ – ۴ – ۲: پرسش دوم به ذهنیت سازی هایی مربوط می شود که جریان اصلاحات در این سالها خصوصا در انتخابات سال ۸۸ در رابطه با فرایند برگزاری انتخابات در جمهوری اسلامی به آن دامن زده است و در فضای هواداران خود جا انداخته است که فرایند برگزاری انتخابات در جمهوری اسلامی نه آزاد و نه سالم و نه دموکراتیک است. حال با این توضیحات، حضور اصلاح طلبان در فرایند انتخاباتی که نه سالم و نه آزاد و نه دموکراتیک است، چه توجیحی دارد؟ هم بر خلاف روح شعارهای اصلاح طلبان و هم با این توصیفات، نتیجه از پیش معلوم است. پس مشارکت در انتخابات چرا؟
۴ – ۴ – ۳: پرسش سوم به شرایط بعد از حوادث سال ۸۸ مربوط می شود که منجر به تحریم انتخابات نهم مجلس از سوی اصلاح طلبان شد. خاتمی و اصلاح طلبان شرایطی برای حضور در انتخابات از جمله رفع حصر از موسوی و کروبی و آزادی زندانیان سیاسی و… گذاشتند و چون شروطشان از سوی حاکمیت محقق نشد، انتخابات را تصریحا و تلویحا تحریم کردند. حالا سؤال بدنه اصلاح طلب که در انتخابات پیشین به عدم مشارکت به دلیل عدم تحقق شروط خاتمی و اصلاح طلبان دعوت شده بود، این است که مگر در آنچه شرط کرده بودید، اتفاق تازه ای افتاده است که پس از آن تحریم اینک آهنگ حضور جدی در انتخابات دارید؟ اگر آن رفتار درست بود، چرا تداوم نمی یابد؟ و اگر غلط بود پس با چه توجیهی جریان اصلاحات را از شرکت در انتخابات پیشین محروم کردید؟ و از کجا معلوم فردای بعد از انتخابات از تصمیم امروز خود عدول نکنید؟
۴ – ۴ – ۴: پرسش چهارم به این مسئله بر می گردد که راهبرد شرکت در انتخابات با احتمال پیروزی در آن، با تعریف اصلاح طلبی در چارچوب نظم سیاسی موجود توام است یا این که به دست گرفتن قوه مجریه از طریق انتخابات، برای تولید ظرفیتی است که بتوان از بالا در ساختار جمهوری اسلامی تغییر اساسی ایجاد کرد؟ و به تعبیر بهتر، آنچنان که دراظهارات بخشی از اصلاح طلبان و در سند تاملات راهبردی حزب مشارکت آمده، از طریق شیوه های دموکراتیک برای عبور از جمهوری اسلامی استفاده کرد؟ اگر مورد اول در دستور کار باشد، چگونه می توانید پایگاه اجتماعیای را که در این سال ها به تعریف اصلاح طلبی توام با فرا رَوی از جمهوری اسلامی عادت داده اید، توجیه نمایید؟ و اگر بر اساس گزینه دوم به دنبال استفاده از ظرفیت انتخابات و قوه مجریه برای عبور از جمهوری اسلامی هستید، چگونه از حاکمیت و هواداران اجتماعی می خواهید که راه را برای حضور و مشارکت خود در انتخابات باز کنند؟
به نظرم اینها پرسش های اساسی اند که اذهان بدنه اجتماعی اصلاح طلبان را پر کرده است و با سیاست ابهام نیز نمی توان از آن عبور کرد و سازمان دهی کنش سیاسی مناسب در انتخابات از سوی اصلاح طلبان، مستلزم پاسخ روشن و توجیه شفاف و اقناعی به مخاطبان خود در این باره است.
۵ – با آنچه گفته شد، پیداست که علی رغم این که جریان موسوم به اصلاح طلبان با خاتمی و حتی بدون خاتمی یک قطب اصلی انتخات آینده و در شرایط محتمل و ممکن برای پیروزی است، امااصلاح طلبان برای تنظیم مناسبات سیاسی خود در انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ با پیچیدگی های زیادی روبرویند که عبور از آنها آسان نیست. همین مسئله می تواند به آنها کمک کند که به طور جدی تر به سازمان دادن کنش سیاسی خود بپردازند و از ساده سازی مسئله به این صورت که به دنبال یک نفر به عنوان منجی اصلاحات باشند، پرهیز کنند.
*استاد دانشگاه و پژوهشگر سیاسی