«صد روزگی» آن قدرها که اسمش دهن پر کن است، مجالش بزرگ نیست. شاید هم من به قول زویا پیرزاد عزیز خود را عادت داده ام تا فکر مثبت ذهنم را فعال نگه دارم. آدم بسیار پرمشغله ای هستم. آنقدر که گاهی در ازدحام شلوغی های یک روز کاری اشک هایم از خستگی، شرشر سرازیر می شود. روزی صد بار قسم می خورم که کارهایم را کم کنم؛ اما انگار نمی شود.
انگار وقتی می افتی در یک چرخه کاری و فعالیت اجتماعی که گاهی حس می کنی بودنت واقعا نیاز است؛ دلت نمی آید که حتی یکی از این کارها را قلم بگیری، در مقیاس خیلی کوچکتر از کارهایی که آقای رییس جمهور در پیش رو دارد. اگرچه من هم به شدت اهل برنامه ریزی هستم اما گاهی رشته امور بدجور از دستم درمی رود.
همان وقت ها که اشک هایم سرازیر می شود و دعای مخصوص خودم را می خوانم: «خدایا به زمانت برکت بده و راه ها را بر من بگشا.» این روزها اگرچه مثل آقای خاتمی، آقای روحانی را از نزدیک نمی شناسم و شاید جنس سمپاتی که به ایشان دارم متفاوت باشد، اما من هم مثل هزاران مادر ایرانی نگران این نسل نوی معلق میان زمین و آسمان با هزار امید و آرزو به او رای دادم. برای همین جدا از انتظاراتی که از او دارم دوستش دارم. لعنتی قلب است دیگر بلد نیستم در هیچ تصمیم گیری پنهانش کنم، هرچند هم عقلایی باشد.
برای همین در صدروزگی دولت آقای روحانی به شدت نگران شخص او و همکارانش هستم؛ نگران اینکه با این کوه گره خورده کارهای تلنبارشده چگونه می توان کاری کرد که این همه امید به یاس بدل نشود؟ آن هم وقتی مخاطب تو متاسفانه ملتی باشند که قضاوت زودهنگام برایشان عادت شده است.
آقای روحانی این روزها هر بار به شما فکر می کنم یاد مشق های شب عیدم می افتم که تلنبار می شد و کابوس روز چهاردهم که باید جواب پس می دادم. دفترهای خالی مشق های ننوشته هنوز هم از پس ۲۰ سال، کابوس شب های من است. اما من خوشبینم و امیدوار برایتان دعا می کنم.
به قول خودم در نقشی که در نمایش آخرم بازی کردم: «تا اون بالایی نخواد، آب از آب تکون نمی خوره.» پس به شکل یک دختر دبیرستانی احساساتی فقط بلدم دعا کنم تا خداوند بخواهد برایتان و برای ما که کلید تدبیر و امید بالاخره در این قفل بچرخد و باز کند درهای بسته ای را که پشتشان خیلی ها منتظر ایستاده اند.