«زاچاری کیسک» در گزارشی در سایت دیپلمات با توجه به خبر رزمایش آمادگی موشکی سربازان روسیه به اوضاع جدید و احتمال جنگ هستهای پرداخته است.
همچنین «پیتر وبر» در مطلبی در سایت ویک به وضعیت هستهای روسیه و ناتو در آستانه جنگ در اوکراین اشاره کرده و آسیب پذیریهای روسیه را بیان کرده است.
«لیندون لاروش» نیز در گفتوگو با پرس تی وی بر این باور است که جنگ آمریکا با روسیه به معنای جنگ هستهای است و این موضوعی است که امریکا توان آن را ندارد.
اما نشریه آمریکایی فوربس در گزارشی چهار گزینه ممکن برای تبدیل بحران اوکراین به یک جنگ هستهای را مطرح نمودهاست. در این میان، به ویژه سناریو احتمالی شکست جدیتر است که در صورت بروز جنگ میان ناتو و روسیه، قاعدتا یک طرف در نهایت در این درگیری شکست میخورد و شاید یکی از طرفها هر زمان احساس کند، شکست خورده است، از تاکتیک سلاحهای هستهای بهره گیرد.
نکته اصلی این است که اساسا جنگ هستهای چه جایگاهی در نظام سیاسی و دفاعی روسیه و نزد مقامات بلند پایه این کشور دارد و در اسناد راهبردی روسیه چه تعریف و کاربردی برای این جنگ افزار مطرح شده است؟ به بیان روشنتر آستانه بهکارگیری سلاح هستهای در ذهنیت و نگرش دولتمردان روسی در کجاست؟
در این نوشته کوشیدهایم تا به بررسی این موضوع بر اساس تحول رهنامه نظامی روسیه و دکترین هستهای آن کشور بپردازم. از پایان جنگ جهانی دوم تا فروپاشی اتحاد شوروی، نیروی زمینی قدرتمند و یگانهای تانک و مکانیزه، همچنان سنگ بنای قدرت نظامی مسکو بودهاند. حتی در اوج همپایگی راهبردی میان مسکو و واشنگتن از نیمه دوم دهه ۱۹۶۰ و تا اواخر دهه ۱۹۸۰، روسها همواره به نیروی زمینی مستقر در شرق اروپا به عنوان قدرت اصلی خود نگاه میکردند. استراتژی هستهای پیمان ناتو نیز در واکنش به این وضعیت طراحی شده بود.
راهبرد انتقام گسترده تا سالهای میانی دهه ۱۹۶۰، و سپس واکنش انعطافپذیر که حتی با وجود این استراتژی، ناتو همواره گزینه ضربه نخست را برای نیروهای هستهای تاکتیکی مستقر در خط مقدم دفاع از اروپای غربی برای خود حفظ میکرد به خوبی نشاندهنده اهمیت این وضعیت برای روسیه بود. از این روی، مادامی که جنگ به سطح هستهای تصاعد نیافته بود، مسکو برگ برنده را در هر جنگی با غرب در دست داشت و اروپا را به آسانی تسخیر میکرد و همین، باعث شد تا در تعاملات روسیه و غرب، عامل هستهای برای مسکو نسبت به غرب، کمتر در مرکز دکترین نظامی قرار گیرد.
گورباچف دکترین نظامی کرملین را به گونهای جدیتر دگرگون نمود و بدینترتیب، نفی کامل جنگ و از جمله جنگ هستهای، اصلی اساسی در دکترین امنیتی شوروی مطرح شد؛ اما پس از فروپاشی شوروی، بار دیگر تغییراتی گسترده در نگاه به سلاح هستهای و جایگاه آن در دکترین نظامی این کشور روی داد. در روسیه جدید، اهمیت جنگافزارهای هستهای بهطور اساسی در دکترین نظامی روسیه افزایش یافت؛ از یک سو، ارتش روسیه از شرق اروپا عقبنشینی کرد و روسیه جدید و فاقد متحد، در محاصره کشورهای دارنده جنگافزارهای هستهای قرار داشت و از سوی دیگر، دولت روسیه و ارتش آن، بمراتب ضعیفتر از دوره شوروی بوده و به خاطر مشکلات اقتصادی، امکان دستیابی به برابری در فناوریهای جدید مورد استفاده ارتش آمریکا و کشورهای غربی در جنگ عراق (۱۹۹۱-۱۹۹۰) و جنگهای پس از آن وجود نداشت.
در این سالها امریکا نیز در جستجوی برتری هستهای خود، درصدد ایجاد شبکهای بزرگ و کارآمد از موشکها برای وارد کردن ضربه نخست، در سال ۲۰۰۲ از پیمان ای.بی.ام خارج شد و بحث استقرار ده سامانه دفاع موشکی در لهستان و یک سامانه راداری در چک تا سال ۲۰۱۳، و سپس استقرار در رومانی و ترکیه موضوع جدی تری شد. از نگاه مسکو، نصب این سامانهها، با بیارزش کردن قدرت هستهای و موشکی روسیه، قابلیت ضربه هستهای نخست و دوم را از این کشور خواهد گرفت و اروپا را از تیررس روسیه خارج میکند و البته این بیشتر به لحاظ روانی اهمیت دارد تا عملیاتی. در واقع، با به هم خوردن برتری روسیه نسبت به اروپا (۱۹۹۱)، وضعیت تعادل سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ نیز کم کم دارد به هم میخورد و معلوم نیست این روند در کجا متوقف شود.
در همه این سالها در امریکا علاوه بر موج تبلیغات در مورد هژمونی این کشور، بر برتری هستهای این کشور و پایان وضعیت تعادل هستهای چهار دهه گذشته که مبتنی بر «نابودی مطمئن متقابل» بود، تأکید زیادی میشود، به گونهای که ادعا میشود «عصر MDA پایان یافته و برای نخستین بار در دهههای اخیر، زرادخانه هستهای روسیه با یک ضربه هستهای نخست خلع سلاح خواهند شد.
مجموعه این مسائل به تجدید نظر اساسی در دکترین هستهای مبتنی بر» عدم استفاده از ضربه هستهای نخست» انجامیدو آستانه بهکارگیری جنگ افزارهای هستهای به «هر حملهای به تأسیسات هستهای و پایگاههای حساس روسیه» کاهش یافت و لذا تأکید بر ضربه هستهای نخست، امری واقعبینانهتر پنداشته شد و در بیست و پنج سال اخیر، رویکرد غالب در روسیه کنونی نسبت به جنگافزارهای هستهای بر بنیان گزارههای زیر قرار گرفت؛
الف) جنگافزارهای هستهای، پایه و بنیاد امنیت ملی هستند، چون از جنگ میان قدرتهای بزرگ جلوگیری میکنند.
ب) این سلاحها، تأثیر مستقیمی بر وضعیت سیاسی جهان ندارند. کما اینکه نتوانستهاند مانع از گسترش پیمان ناتو شوند.
پ) از طریق تهدید به وارد آوردن خسارت غیرقابل قبول به دشمن، امنیت روسیه را تضمین میکنند.
ت) باید یک قابلیت انتقامی به هر هزینهای، حفظ شود و این جنگافزارها به عنوان یک ابزار تهدید و ارعاب سیاسی کارایی داشته باشند.
ث) موازنه استراتژیک، پدیده جامعی است که علاوه بر جنگافزارهای هستهای، سایر تسلیحات و تجهیزات متعارف را نیز دربرمیگیرد.
ج) موازنه استراتژیک اصلی میان سه کشور آمریکا، روسیه و چین است.
چ) تعادل هستهای باید محدود به پنج دولت دارای سلاح هستهای که منافع و رفتارهای آنها به نسبت با ثبات است، الگوهای ائتلاف آنها شناخته شده و رفتار آنها به طور منطقی قابل پیشبینی است، محدود بماند.
ح) با توجه به ضعف روسیه در جنگافزارهای متعارف نوین، ضربه انتقامی علیه حمله متعارف، مستلزم استفاده از سلاح هستهای است و از این روی، مسکو در اوضاع جدید و بر خلاف گذشته بر استراتژی «ضربه نخست هستهای» تأکید دارد.
منطق بهکارگیری ضربه هستهای نخست در حکم عاملی برای جبران ناکافی بودن بازدارندگی متعارف در روسیه امروز، نشان میدهد که باید دشمن یا دشمنانی باشند که در قابلیتهای متعارف برتر بوده و بتوانند منافع کشور را با انجام عملیات هجومی متعارف و موفقیتآمیز به خطر افکنند.
از سوی دیگر، بهکارگیری نیروی هستهای باید به عنوان یک عامل تهدید معتبر باشد؛ به این معنا که منافع ذهنی بایستی در عمل برای توجیه جنگ هستهای اهمیت حیاتی داشته باشند، و این عمل باید امتیازات روشنی در قابلیتهای هستهای به منظور دستیابی به اهداف نظامی، منع تصاعد جنگ، و جلوگیری از اقدام ضدهستهای از سوی دشمنان، که ممکن است این دستاوردها را انکار کرده یا خسارات گستردهای بر کشور وارد کنند، دربر داشته باشد.
به هر حال واقعیتهای موجود و دیدگاههای رسمی منتشر شده در روسیه نشان میدهند که در نخستین دهههای عصر هستهای، مسکو بر» جنگ هستهای محدود «تأکید داشت، اما در دوره همپایگی راهبردی در دکترین نظامی مسکو و پیمان ورشو آمده بود که «شوروی نخستین کشوری نخواهد بود که از جنگافزارهای هستهای استفاده میکند».
اما با فروپاشی شوروی و تغییر موازنه نیروها در اروپا و جهان، این موضوع دچار یک تحول اساسی شد. در دکترین نظامی سال ۱۹۹۳ روسیه اعلام شد که «روسیه در مقابله با حمله به مراکز هستهای و موشکیاش از سلاحهای هستهای استفاده خواهد کرد».
در برنامه امنیت ملی سال ۱۹۹۷ این وضعیت به «در مخاطره قرار گرفتن موجودیت روسیه» کاهش یافت و سرانجام در دکترین نظامی سال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۳، آستانه بهکارگیری سلاحهای هستهای بار دیگر تقلیل یافته و به «هرگونه تجاوز نظامی «به روسیه و از همه تندتر به وضعیت» پیشدستی روسیه در ضربه هستهای» و عملیات پیشدستانه هستهای رسید.
در حقیقت میبینیم پا به پای کاهش قدرت نظامی روسیه، از آستانه بهکارگیری جنگافزار هستهای نیز کاسته شده و روسیه برای استفاده از جنگ افزار هستهای آمادگی بیشتری پیدا کرده است. در چنین وضعیت ذهنی و مفهومی و عملیاتی جدیدی ست که میتوان گزینه کاربرد جنگ افزار هستهای را در ذهن دولتمردان روسی و در سناریوهای عملیاتی این کشور به ویژه در فضای مبهم و پیچیده آینده بحران اوکراین نه به عنوان صرف یک تهدید بلکه ابزاری برای امنیت ملی در وضعیت وخیم مورد توجه قرار داد و این موضوعی است که نگرانیهای موجود در غرب را برای تصاعد بحران در اوکراین توجیه میکند. کمتر کسی باور میکند که امروز مانند سالهای ۱۸۵۴ تا ۱۸۵۶ است که ارتش و تزار روسیه کریمه را رها کرده و با دست خالی به مسکو برگردند و از این نگاه شکست نظامی روسیه در اوکراین نیز موضوعی نیست که فقط در مرزهای اوکراین به پایان برسد.