به گزارش ایران، این بار، نیم ساعتی طول میکشد تا سوژه آرام آرام نزدیک شود. صورتش کشیده و استخوانی است. بیست و چندساله به نظر میرسد. کاغذ چهارتا را از جیبش درمی آورد و میچسباند روی پست برق.سطح کاغذ، چند نوشته کم رنگ را میپوشاند. حالا عبارت نوشته شده با ماژیک شبرنگ سرخابی، بین آن همه دست نوشته کوچک و گاه کمرنگ، حسابی خودنمایی میکند. «۲۶ ساله، O مثبت» با جمله تأکیدی که «به همه گروههای خونی میخورد» زیرش هم شماره موبایلی که با ۰۹۳۹ شروع میشود؛ یک شماره ثابت هم هست که اولش ۵۵ است.پسر جوان، تکه کاغذ مشابهی را برای اطمینان، روی دیوار روبهرویی هم میچسباند و چند دقیقهای کنار میایستد تا شاید عکس العملها را ببیند. «صاحب کلیه خودتان هستید؟» کمی جا میخورد؛ شاید انتظارش را نداشته که به این زودی مشتری برای کلیهاش پیدا شود. میپرسد: «دلال که نیستی؟!» فرصت، زیاد نیست.ناچار است اطمینان کند. «مال برادرم است. سالم سالم. یک سیگار هم در عمرش نکشیده. قیمتش هم ۳۰ میلیون تومان است.» میگویم: «زیاد نیست؟!» میگوید: «کم هم هست. عجله دارم وگرنه با قیمت بالاتر میتوانم بفروشمش. قیمت پایینش هم هست اما باید بروی توی نوبت. زندگی ات چقدر میارزد؟ به خودت نمیخورد مریض باشی. برای کسی میخواهی؟» میمانم جوابش را چه بدهم.
حقایق تکان دهنده از خرید و فروش کلیه!
یک شماره ثابت هم هست که اولش ۵۵ است.پسر جوان، تکه کاغذ مشابهی را برای اطمینان، روی دیوار روبهرویی هم میچسباند و چند دقیقهای کنار میایستد تا شاید عکس العملها را ببیند. «صاحب کلیه خودتان هستید؟» کمی جا میخورد؛ شاید انتظارش را نداشته که به این زودی مشتری برای کلیهاش پیدا شود