۱- مرگ؛ بزرگترین حقیقت زندگی است و معلوم نیست ساعت قرارش را در چرخش بر کدام مدار، گذاشته. از همین رو است که گونهی مواجهه با آن چنین اهمّیّت یافته است. دوران مدرن را عصر تنهایی دم ِ مرگ، نام نهادهاند. روزگاری که فرد ِ انسانی، در غیاب ِ حضور دیگران خرقه تهی خواهد کرد. تا پیش ازین، انسانها نسبت به مواجههی با مرگ اینچنین غربت را حس نمیکردند چرا که یا در جمع خانواده جام ِ مرگ را سر میکشیدند و یا اینکه یقین داشتند، دیگرانی هستند که در لحظهی احتضار، حاضر باشند کنارشان. امّا دوران مدرن، عصر غیبت ِ دیگران در این ساحت نیز هست. پس باید برای کاستن از درد ِ مواجهه با مرگ و رساندن پشت ِ او به خاک، تدبیری اندیشید. یکی از راهکارها سیاست ِ زمین ِ سوخته است. این سخن بدان معناست که فرد باید آنچنان زندگی خوب، خوش و ارزشمندی داشته باشد که بر دل مرگ برای گرفتن ِ فرصت زندگی از فرد و عدم توانایی او در بهرهمندی از آن، حسرتی بزرگ باقی گذارد. کاری نمانده باشد که فرد میخواسته آن را انجام دهد و امّا مرگ، فرصت ِ بودن و انجام دادن را از او ستانده باشد. باید به گونهای زندگی کرد که مرگ در مواجههی با فرد و لحظهی احتضار ِ او، زمینی سوخته برای خویش را دریابد که هیچ ندارد تا او بستاند. هیچ حسرتی را نمیتواند بر دل ِ شخص باقی گذارد. هرچه فرد، زندگی را آبادانتر به سر رسانده باشد، مرگ، زمین ِ سوختهتری تحویل خواهد گرفت.
۲- کار؛ را در معانی گونهگونی به کار گرفتهاند. فعلی که در برابر انجاماش بتوان دستمزدی را متصوّر بود؛ عملی که در تسلّط فرد قرار دارد و … امّا شاید بتوان یکی از بهترین تعاریفی که از کار ارائه شده را در اندیشهی مولانا جلالالدّین محمّد بلخی یافت که فرمود:
کار آن کار است ای مشتاق ِ مست
کاندران آن کار ار رسد مرگات، خوش است
مولانا، فعل/ترک فعلی را کار میداند که اگر در همان لحظه، مرگ بر در کوبید، شخص با این اندیشه که به بهترین وجه ممکن داشته وقت میگذرانده با آن مواجه شود. به بیانی دیگر، کار باید موضوعیّت داشته باشد تا کار نامیده شود. آنچه که انجام شود تا مطلوبی دیگر حاصل آید، در این سپهر، کار نامیده نمیشود.
در زمین ِ مردمان خانه مکن
کار ِ خود کن، کار بیگانه مکن
مطابق با این گزاره، هر شخص را برای کاری آفریدهاند. کار ِ شخص الف با کار شخص ب متفاوت است و باید اینگونه باشد. چرا که استعدادها متفاوت است و غایات ذهن انسانی، گونهگون. باید به کار خویش مشغول تا بتوان زمینی سوخته را برای مرگ به جا گذاشت.
۳- دکتر امیر ناصر کاتوزیان؛ استاد بزرگ حقوق، رادمردی و آزادگی در سال ۱۳۱۰ دنیا را هدیه گرفت. شاید این نگاشته از کمشمار نوشتارهای این روزها باشد که سال زاده شدن استاد را درست مینگارد. دیگران به اقتفای (عموماً) اطّلاعات فیپای کتابهای تألیفی حضرت استاد، سال تولّد وی را ۱۳۰۶ می-نویسند در حالی که ایشان زادهی همان سالی هستند که نخست در این نوشته آورده شد. دلیل این امر نیز آن است که استاد در جوانی میخواستند به کسوت قضاوت درآیند و امّا نداشتن حدّاقل سن مجاز، مانع از این امر میشد. نتیجه آنکه به منظور رفع این مانع، استاد اقدام به گرفتن شناسنامهای جدید مینماید که سن ّ ایشان را ۴ سال افزونتر نشان بدهد. در نتیجه به اجبار زمانه، سال تولّد استاد در سند صادره از ثبت احوال، ۱۳۰۶ درج میگردد.
استاد کاتوزیان این بخت ِ بزرگ را داشت تا بتواند محضر استادانی را درک کند که در روزگار ما با نگاهی اسطورهای به ایشان نگاه میشود. گو اینکه اصلاً ایشان در زمان و مکان ما نزیستهاند. شاخص-ترین ِ این استادان، مرحوم سیّد حسن امامی، بزرگ استاد ِ حقوق و امام جمعهی سالهای پیش از انقلاب ۵۷ بود.
امیرناصر کاتوزیان، این بخت را داشت تا کار خویش به همان معنای اخص که پیش از این آورده شد را به سرانجام رساند. تألیف تقریباً ۴۵ کتاب ِ مرجع ِ حقوقی، کاری است آنچنان بزرگ که شاید به ندرت، تاریخ ِ حقوق ایران چنین مهمّی را به خود ببیند. کتابهایی که هریک، رویّهای برای وحدت در امر قضا را میتوانند ایجاد کنند. نیز نگاشتن نخستین پیشنویس ِ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، آن هنگام که آیتالله خمینی هنوز در پاریس بود، از جمله اقدامات مهم کاتوزیان بود، فارغ از اینکه چه بر سر آن پیشنویس رفت و تفاوت آن با دیگر متنهای در اینباره از کجاست تا به کجا. در آتش تنور انقلاب که دمیده شد، پای دگرگونی و شعار دگردیسی به صحن دانشگاه نیز کشیده شد و در امتداد ِ پسلرزههای ِ انقلاب فرهنگی، دکتر ناصر کاتوزیان، ۱۱ سال خانهنشین شد و امکان حضور در دانشگاها نیافت. هرچند شاید این دوره، فراغتی حاصل آمد تا به امر تألیف، همّت بیشتری گمارد و میراث گرانسنگی برای آیندگان برجا گذارد.
هرچند امیرناصر کاتوزیان را به نام استاد حقوق خصوصی میشناسند، امّا دغدغهی حضرت استاد آن-چنان در پروراندن اندیشهی عدالت قدرتمند بود که پای او را به وادی فلسفهی حقوق نیز کشانید. استاد بر خلاف بسیاری از حقوقخوانان و وکالتگرایان دانشکدههای حقوق ایران، از رویکرد پوزیتیویستی گامی فراتر نهاده و همواره محک عدالت در تعیین حکم را فرا دید ِ خویش داشت. ایشان همواره در پی آن بود تا نشانههای روشن عدالت را بین سطرهای سیاه ِ قانون، بتوان دید و به میدان اجتماع کشاند.
نگاشتن ۴۵ کتاب مرجع ِ حقوقی، تدوین و تبیین و پروراندن اندیشهی حقوقی، تأثیر بیبدیل بر ساحت قانون و حاکمیّت آن در اجتماع، دریافت درجهی یک علمی، پروراندن شاگردانی که دانشکارانه مینویسند و عدالت را فربه میکنند و قبیلهای مثال از این قبیل، ما را برآن میدارد تا کلاه از سر برداشته و او را در عروج خویش، مشایعت کنیم.
او” کار” ِ خویش را کرد و “زمینی سوخته” برای مرگ، باقی گذاشت.