برخی بروز افراطی گرایی و پدیده هایی همچون داعش را نتیجه این خیزش های مردمی می دانند و برخی نیز بر این باورند که پروژه انقلاب های منطقه پس از یک دوره انتخابات و خروج جریان قدرت از دست گروه های اسلامی نشان می دهد که اصل آن یک برنامه ریزی غربی بوده است.
محمد باقر خرمشاد، رئیس سابق سازمان فرهنگ و ارتباطات و استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان یکی از صاحب نظران شناخته شده در حوزه نظریات انقلاب است. وی که تجربه سالها فعالیت مطالعاتی و میدانی درباره کشورهای غرب آسیا را دارد، در گفتگوی مشروحی با خبرگزاری مهر ابعاد مختلف انقلاب ها در منطقه را مورد بررسی قرار داده است.
مشروح گفتگوی مهر با خرمشاد را در زیر می خوانید :
بر آورد شما از آنچه در طول ۴ سال گذشته در انقلاب های منطقه رخ داده چیست، فکر می کنید اطلاق عنوان انقلاب برای این احوادث مناسب است و آیا توانسته اند موفق عمل کنند؟
آنچه در حدود ۴ سال پیش در کشورهای عربی اتفاق افتاد؛ شکل گیری پدیده جدیدی بود که نیاز به عنوان گذاری داشت. اولین سئوال مطرح نیز این بود که پدیده های مشابه در تاریخ با چه عنوانی نامیده می شدند.
حضور توده های مردم، نارضایتی آنها از نظام سیاسی موجود و شوریدن مردم در قالب تظاهرات علیه نظام سیاسی حاکم، داشتن مطالبات مشترک در قالب شعارهای مطرح و مجموعه دیگری از پارامترها باعث شد که خیلی زود عنوان انقلاب های عربی به این پدیده ها اطلاق شود و به عنوان انقلاب نامیده شوند.
در همان زمان هم البته برخی معتقد بودند که باید برای این عنوان در مورد اتفاقات در کشورهای عربی صبر داشت؛ چرا که عموما در تاریخ به پدیده های مشابهی که پیروز می شوند انقلاب گفته می شود، اما آنچه در حال رخداد بود از جهتی شبیه به نوعی از انقلاب ها بود که ما از آن با عنوان انقلاب های کلاسیک یاد می کنیم و از یک جهت دیگر شبیه نوع دیگری از انقلاب های متأخر بود و از آن به عنوان انقلاب های رنگی یاد می شد.
هر چند بعضی ها در نامیده شدن انقلاب های رنگی به عنوان انقلاب در محافل آکادمیک مطمئن نبودند، اما به هر حال انقلاب های رنگی با وجود آنکه به جای واژهrevolusion از واژه refolusion برای آنها استفاده می شد که مفهومی بین انقلاب و اصلاح را داشت، به عنوان انقلاب شناخته شدند.
شاید امکان یک چنین جمع بندی وجود داشت که انقلاب های کلاسیک مانند انقلاب روسیه، فرانسه، چین و انقلاب اسلامی ایران یک ژانر از انقلاب بودند و ژانر جدید از انقلاب در دوره های جدید به نام انقلاب های رنگی شکل گرفت.
علیرغم اینکه بعضی از نشانه های این جریانات شبیه انقلاب بود اما نشانه های دیگری نیز داشت که حاکی از انقلاب نبود، اما به هر حال به انقلاب رنگی شهرت پیدا کرد.
در حقیقت راه های خروج از وضع سیاسی نامطلوب کنونی در اسلام سیاسی است که لذا بر این اساس در محافل آکادمیک این طور عنوان می شد که جهان اسلام عربی در جستجوی دو چیز است؛ دموکراسی و اسلام سیاسیاتفاقات در کشورهای عربی که از تونس شروع شد و در مصر تداوم پیدا کرد؛ چیزی بین انقلاب های کلاسیک و رنگی بود و به همین جهت عنوان انقلاب رنگی را به خود گرفت.
در انقلاب های کلاسیک برای نامیدن انقلاب با توجه به محتوای انقلاب عنوانی به کار می رود؛ به طور مثال گفته می شود انقلاب لیبرالیستی فرانسه، انقلاب سوسیالیستی روسیه، انقلاب اسلامی ایران.
از حدود ۲۰ سال پیش در محافل تخصصی خاورمیانه و کشورهای عربی تقریبا به تدریج جا افتاده بود که کشورهای عربی در بن بست سیاسی گرفتار شده اند، از جمله دلایل آنها برای این تحلیل نیز نظام سیاسی موجود در این کشورها بود که با محیط نظام های سیاسی موجود در جهان امروز هم خوانی ندارند. پادشاهی های مربوط به دوران گذشته، روسای جمهور مادام العمر و نظام های بسته سیاسی و از طرف دیگر به دلیل اینکه این کشورها بعد از جنگ جهانی دوم و استقلال، مدل های حکومتی مختلفی را برای رسیدن به اهداف استقلال طی کردند و به آن نرسیدند؛ یعنی جدای از مطالبه دموکراسی یک مطالبه دیگر نیز وجود دارد و آن اسلام سیاسی است. در مورد انقلاب های منطقه بر حسب زمینه ها و علل و شرایطی که انقلاب ها در آن اتفاق می افتند، دو عنوان به صورت کیفی و محتوایی در مورد آنها به کار گرفته می شود.
در حقیقت راه های خروج از وضع سیاسی نامطلوب کنونی در اسلام سیاسی است که لذا بر این اساس در محافل آکادمیک این طور عنوان می شد که جهان اسلام عربی در جستجوی دو چیز است؛ دموکراسی و اسلام سیاسی.
هر دو این عوامل در انفجاری که از تونس آغاز می شود، خود را نشان می دهد و در حقیقت در انقلاب های عربی هر دو گروه مطالبه گر دموکراسی و مطالبه کننده شدید اسلام سیاسی حضور دارند.
البته در طول ۲۰ سال گذشته یک موضوع دیگر نیز شناخته شد و آن عبارت بود از اینکه اولین گام در دموکراسی برگزاری انتخابات آزاد است و در هر یک از کشورهای عربی که گام اول اجرایی شود، مطالبه دوم یعنی اسلام سیاسی از صندوق خارج خواهد شد.
در نتیجه حتی جهان در این باره به دو قسمت تقسیم شد؛ کسانی که خود را مانند غرب و ایالات متحده آمریکا پرچم دار دموکراسی می دانستند و گروهی که به عنوان پرچم دار اسلام سیاسی شناخته می شدند و در رأس آنها جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی ایران وجود داشت و لذا هر کدام تلاش کردند که در بعدی که وجود دارد نامی برای این جریانات در نظر بگیرند.
بر این اساس تلاش غربی ها بیان این مطلب بود که این جنبش ها حرکت دموکراتیک نیست و لذا عنوان بهار عربی را برای آن انتخاب کردند. اما انقلاب اسلامی ایران با سرمایه گذاری ۳۵ ساله ای که در این کشورها برای تقویت اسلام سیاسی انجام داده بود با رویکرد دیگر یعنی اسلام سیاسی؛ عنوان این جنبش ها را بیداری اسلامی گذاشت. بیداری اسلامی ادامه همان راهی است که از چند ده سال قبل در کشورهای اسلامی آغاز شده و در ایران پیروز شده است و اکنون با فاصله ۳۵ سال از ایران در این کشورها نیز اتفاق افتاده است.
در نتیجه این جنبش ها دو اسم پیدا کرد؛ غربی ها آن را بهار عربی خطاب کرده و جمهوری اسلامی ایران بیداری اسلامی نامید.
تحولات هم در یک ساله اول همین موضوع را نشان داد. به طور مثال در تونس از صندوق، «النهضه» به عنوان یک تابلوی تمام عیار اسلام سیاسی خارج شد. در مصر اخوان المسلمین از صندوق خارج شدند و در لیبی نیز گروه های اسلام گرا از طیف های مختلف کار را پیش بردند. در نتیجه همان پیش بینی ۲۰ ساله که حاصل دموکراسی، خروج اسلام سیاسی از صندوق رای است محقق شد.
به نظر می رسد در این شرایط قدرت های بزرگ خصوصا ایالات متحده آمریکا با هم پیمانان منطقه ای دارای زاویه در دیدگاه شدند.
هم پیمانان منطقه ای به ویژه عربستان که خودش را حافظ نظام سنتی پادشاهی عربی می دیدند، در مسیر انتخاب شده برای منطقه با آمریکایی ها یکسان نبودند. کشورهای عربی در گذشته نیز با طرح خاورمیانه بزرگ جرج بوش پسر که معتقد بود منطقه به بن بست رسیده و باید دموکراسی جاری شود، به دلیل جلوگیری از رأی اخوان المسلمین در پای صندوق ها مخالفت کردند. آمریکایی ها اما از سوی دیگر در همان زمان نیز بر این باور بودند که منطقه به بن بست رسیده و اگر دموکراسی اجرایی نشود انفجاری رخ خواهد داد که معلوم نیست بتواند منافع آمریکایی ها را تأمین کند.
چرا باید آمریکایی ها با اسلام سیاسی کنار بیایند؟
برای آمریکایی ها تنها مسئله مهم منافع ملی است و به همین دلیل نیز به نظر می رسید، آمریکایی ها تلاش کردند راه حلی پیدا کنند که وضعیت از بن بست خارج شود و اسلام سیاسی مستقر شود اما منافع ملی آنها نیز تأمین شود.
شاید اکنون پربیراه نباشد که بگوییم در خلال چند سال آمریکایی ها با برجسته ترین تابلوی اسلام سیاسی در کشورهای عربی یعنی اخوان المسلمین وارد معامله و مذاکره شده باشند.
آمریکایی ها توافق کردند که آینده منطقه را با اخوان ببندند که وضعیت از حالت اضطراری خارج و دموکراسی به مفهوم انتخابات برگزار شود و اخوان المسلمین با مصالحه با آمریکا بر سر کار بیاید.
در حالت بدبینانه در این طرح می توان گفت که آمریکایی ها اخوان را خریده اند و در حالت خوش بینانه این که اخوانی ها آمریکا را فریب داده اند، اما حالت وسط اینکه معامله ای صورت گرفته و این دو بایکدیگر سوار قطار شده اند تا ایستگاهی که یک طرف بتواند دیگری را از قطار به بیرون پرت کرده و قدرت را به دست گیرد.
بر این اساس در انقلاب های عربی، هر دو جنبه قوی اسلام سیاسی و دموکراسی خواهی پیروز شد و در انتخابات ها اخوان المسلمین برنده میدان بودند.
ولی اتفاق جالبی که افتاد این بود که حافظان سنت های سیاسی عربی در منطقه به رهبری عربستان سعودی از فردای سقوط بن علی در تونس و سقوط مبارک در مصر به آنها پناه دادند.
تمام ظرفیت ها برای اینکه مبارک بتواند در زندان از وکیل کافی و از نفوذ در دستگاه قضایی برخوردار شود، فراهم بود.
آمریکایی ها توافق کردند که آینده منطقه را با اخوان ببندند که وضعیت از حالت اضطراری خارج، دموکراسی به مفهوم انتخابات برگزار شود و اخوان المسلمین با مصالحه با آمریکا بر سر کار بیایدنتیجه آن شد که با وجود همه این جریانات که قرار بود دموکراسی و اسلام سیاسی با خود به همراه داشته باشد و با وجود پیشنهاد ایران که ترجمان اسلام سیاسی ایران در بیرون مردم سالاری دینی خواهد بود، در نقطه مقابل ایده جناح اسلام گرای اخوان در یک حرکت تند و رادیکال به جای درغلتیدن به سمت جنبه های امروز اسلام سیاسی در درون خود سلفی گری و نوعی ارتودکسی را تقویت کرد که نتیجه دیگر آنچه تصور می رفت، نشد.
لذا آنچه اتفاق افتاد در وهله اول انقلاب های عربی بود و بعد از یک یا دو سال به دو هدف عمده خود یعنی اسلام سیاسی و دموکراسی نایل نیامد و عوامل بیرونی با اعمال فشار و نفوذ روند انقلاب ها را به سمت بازگشت به نظام سیاسی گذشته خصوصا در دو کشور مصر و تونس سوق دادند. هر چند در یمن نیز اتفاق مشابهی با علی عبدالله صالح افتاد اما شعله های نیمه خاموش انقلاب در زیر خاکسترهایی که پدید آمده بود ادامه پیدا کرد و اکنون در یمن شاهد ماجرای انصارالله هستیم که انقلاب تمام عیاری را مرحله به مرحله پیش می برد. در لیبی بازگشت به گذشته صورت نگرفته اما این کشور محل زورآزمایی قدرت های مختلف منطقه ای، عربی و بین المللی شده است. در بحرین یک پدیده در حال جریان است که افت و خیز بسیاری دارد و از نقاط دیگر نیز متفاوت است. از سوی دیگر در بحرین کشورهای غربی به سنگینی خیمه زده اند تا نظام سیاسی مستقر بتواند خود را سر و سامان دهد در نتیجه انگلیسی ها و آمریکاییها پایگاه ایجاد کرده اند و…
به هر حال آنچه در منطقه اتفاق افتاد انقلاب بود اما چون به اهداف خود نرسید؛ باید انقلاب های شکست خورده تلقی شوند.
آیا این روند را یک روند نافرجام می دانید و معتقدید هیچ کدام از دو هدف به ویژه دموکراسی خواهی محقق نشده است و یا اینکه انقلاب ها هنوز به سرانجام نرسیده اند و این اتفاقات را نیز باید در جریان انقلاب تحلیل کرد؟
همین طور است. در یک زمانی در کشور ما بیشتر از هر جای دیگری این واژه شایع شد که عصر پایان انقلاب هاست. در همان زمان هم بنده گفتم این حرف از بی مبناترین حرف هایی است که می توان زد. این انقلاب ها با تصمیم ما اتفاق نیافتاده اند که آغاز یا پایان آن را اعلام کنیم. این انقلاب ها پدیده هایی هستند که از علل و عواملی که در جامعه وجود دارد ناشی می شوند.
چون علل و عوامل انقلاب ها در تعداد قابل توجهی از جوامع موجود است، به همین دلیل نمی توان پایان انقلاب ها را اعلام کرد. کما اینکه بعد هم انقلاب های غربی یا عربی را در قرن ۲۱ شاهد بودیم. آنها معتقد بودند که قرن ۲۰ پایان انقلاب هاست که این طور نبود.
آنچه اتفاق افتاده ۱۵ خرداد انقلاب های عربی است و باید منتظر ۲۲ بهمن آن هم بود. چرا که در ایران نیز شرایطی که انقلاب را می طلبید در پی ۱۵ خرداد، ۱۵ سال زمان برد تا به ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ و نتیجه برسد
در مورد کشورهای منطقه می توانیم اکنون نوعی بازگشت به گذشته را مطرح کنیم اما نمی توانیم بگوییم پایان کار است. چراکه شرایط و اقتضائات انقلاب وجود دارد و می توان به تعبیری بیان کرد؛ آنچه اتفاق افتاده ۱۵ خرداد انقلاب های عربی است و باید منتظر ۲۲ بهمن آن هم بود. چرا که در ایران نیز شرایطی که انقلاب را می طلبید در پی ۱۵ خرداد، ۱۵ سال زمان برد تا به ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ و نتیجه نهایی برسد.
به همین جهت این کشورها در حال «شدن» هستند و بستگی به این امر که فضاهای داخلی و منطقه ای چطور باشد و نظام های سیاسی مستقر تا چه اندازه بتوانند تسلط پیدا کنند و گروه های سیاسی اپوزسیون چه اقداماتی انجام خواهند داد، شرایط در آنها مشخص خواهد شد.
به هر حال عوامل متعددی وجود دارد؛ هم جهان در حال «شدن» است و هم منطقه در حال غلیان و هم به لحاظ داخلی جوشش وجود دارد و لذا نمی توانیم بگوییم این پایان است. این پایان یک مرحله است و باید منتظر علل و عوامل اثرگذار بعدی باشیم.
آیا تا همین جا هم می توانیم دستاوردهایی برای این انقلاب ها در نظر بگیریم مبنی بر اینکه مردم به پای صندوق های رأی آمده اند و یک فضایی برای حضور گروه های سیاسی وجود دارد؟
همان طور که در بحث فیزیک مطرح می کنیم هیچ انرژی ازبین نمی رود، بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود. یقینا اتفاقات نیز اثر خود را گذاشته اند.
از دو نکته نیز نباید غافل شد که به هر حال سنت های عربی در عالم سیاست که در برخی از این کشورها مبتنی بر قبیله، طایفه و… است، اثرگذاری خود را در کنار پارامترها و عوامل مدرن که از آن به عنوان بحث مردم سالاری یاد می کنیم، داشته و شاید به نوعی خنثی کننده مردم سالاری، دموکراسی و اسلام سیاسی باشد.
نکته دوم اینکه دربحث اسلام سیاسی غلبه رادیکالیسم در درون آن نمی تواند یک پدیده پایداری باشد. اخوان المسلمین بعد از ۸۰ سال به نقطه ای رسید که نتوانست از میراث خود حفاظت کند و در نتیجه با ریزش و رویش هایی که در درون اسلام گرایان و خصوصا اخوان به راه افتاد شاهد تحولات جدیدی در درون این طیف از اسلام گرایان هستیم.
نکته دیگر اینکه اسلام سیاسی در درون کشورهای اهل سنت متناسب با اندیشه سیاسی اهل سنت می توانست الگوی حکومتی و یا نظام سیاسی الگو را معرفی کند تا بلکه بتواند امروز این کشورها را اداره کند. یک چنین الگوی حکومتی شاید به دلیل غلبه سلفی گری در درون ناتوان شد و به همین جهت تلاش کرد حتی به لحاظ شکل آنچه را که در صدر اسلام تحت عنوان خلافت روی داده بود را عینا زنده کند.
غلبه سلفی گری در قرن ۲۱در جهان اسلام و دردرون اسلام گرایان که البته می توان گفت این امر محصول نوعی سرمایه گذاری سنگینی بود که خصوصا عربستان در طول سه دهه انجام داده بود؛ قطعا اثر خود را گذاشته است هر چند که در درون اخوان این احتمال داده می شد که الگوی امروزی تری وجود داشته باشد، عکس آن رخ داد که خود این امر هم غافلگیرکننده بود. غلبه سلفی گری در قرن ۲۱در جهان اسلام و در درون اسلام گرایان که البته می توان گفت این امر محصول سرمایه گذاری سنگینی بود که خصوصا عربستان در طول سه دهه انجام داده بود؛ قطعا اثر خود را گذاشته است.
اگر این امر به مثابه شکست برای اسلام گرایان و خصوصا اخوان باشد باعث تجدیدنظر طلبی و رویش های جدید در درون آن خواهد شد و قطعا اگر به منزله شکست دموکراسی باشد، مطالبه مشارکت مردم در امر سیاست به دلیل روندهای سیاسی که در این کشورها در جریان است تعطیل بردار نیست.
قطعا تجربه ای است که احتمالا آینده سیاست در این کشورها را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد.
برخی این فرضیه را مطرح می کنند که در هر کدام از کشورهای عربی خاورمیانه که انقلاب هایی از این جنس را شاهد باشیم نهایتا منجر به توسعه افراط گرایی و روی کار آمدن گروه های افراط گرا خواهد شد. آیا با این تئوری موافق هستید؟ آیا فضای باز در کشورهای عربی منجر به زمینه فعالیت گروه های افراطی می شود یا این امر ناشی از انحرافاتی است که به وجود آمده است؟
در پاسخ به این سئوال هم می توان جواب مثبت و هم منفی داد. با توجه به آنچه که اکنون مشاهده می کنیم، اگر در هریک از کشورهای اسلامی چنین اتفاقی بیافتد، غلبه سلفی گری امکان بالایی دارد.
ولی اگر همین سئوال را ۱۰ سال قبل مطرح می کردید که اگر در کشورهای عربی گشایشی حاصل شود؛ رادیکال ها به قدرت خواهند رسید؟ اکثر محافل متخصص در این زمینه پاسخ منفی می دادند، چراکه روند موجود در اخوان آنچه را که اکنون مشاهده می کنیم نشان نمی داد. به نظر می رسد مجموعه روندهای جهانی و تلخی ها در تجربه های اخیر ما را به سمتی هدایت کند که در پاسخ به این سئوال مجددا جواب منفی بدهیم.
در آنچه که اتفاق می افتد نه محیط بین الملل و نه مجموعه بدنه اصلی اسلامی سیاسی که از تولد تاکنون به عنوان بدنه اصلی شناخته می شده و نه مطالبات توده های مردم و برداشت توده های مردم از اسلام سیاسی با این رادیکالیسم هم خوانی ندارد.
غرب تلاش کرد از گروه های مسلح و شبه مسلح رادیکال برای از بین بردن خود جهان اسلام استفاده کندشاید چناچه غرب به صورت تصنعی اصرار نمی کرد که سال ها از نظام های سیاسی مستبد به هر قیمتی حمایت و جهان اسلام را با این شدت به ویژه در مسئله فلسطین تحقیر کند؛ تحقیر بزرگی که مجموعه میلیاردی مسلمانان دیده اند و قطعا جایی سر بیرون می آورد. این تحقیر و تحقیرهای دیگر باعث شد بخارهای متراکم درون دیگ جهان اسلام به صورت افراط گرایی سر در بیارود.
نکته جالب این است که خود غرب نه تنها به مقابله با این پدیده برنخواست بلکه تلاش کرد این تلاش ها را طوری هدایت کند که خود دیگ را برگرداند. اسلامی که می توانست به عنوان یک عامل مطرح شود به عنوان یک پدیده رادیکال تند و خشن خود را بروز و ظهور داد. غرب تلاش کرد از گروه های مسلح و شبه مسلح رادیکال برای از بین بردن خود جهان اسلام استفاده کند. این در حالی است که در موارد دیگر غرب با آمدن روی یک کفه ترازو همیشه تلاش کرده است که غلبه کند، اما در این مورد خاص به مسلح ها میدان می دهد که نتیجه این می شود که ارتش سوریه که نزدیک ترین ارتش به اسرائیل محسوب می شد از بین رفته است. ارتش عراق از بین رفت. ارتش مصر در حال فرسایش است و تمام ارتش هایی که روزی می توانستند به عنوان مقاومت در مقابل ارتش اسرائیل باشند در جنگ داخلی و درونی از بین رفته اند. جنگ داخلی که آمریکایی ها و غربی ها از آن حمایت کردند، از ارسال اسلحه و برگزاری کنفرانس در پاریس و مناطق دیگر در حمایت از آنها ابا نکردند.
در حقیقت زمینه های رادیکالیسم را فراهم آورند و اتفاق افتاد. اما این رادیکالیسم در بدنه جهان اسلام، اصیل نیست و لذا زمانی که مصرف آن تمام شود افول خواهد کرد. ممکن است سالها سرخوردگی به همراه داشته و یا قابلیت بازسازی داشته باشد که اسلام واقعی را درخود نهفته است و این امر البته جای بحث دیگری را دارد.
اینکه می فرمایید ارتش های مقابله با اسرائیل تضعیف شده اند، آیا موید این امر نیست که این انقلاب ها از همان ابتدا نیز برنامه ریزی ای از سوی غرب بوده اند تا بتواند به اهداف خود دست پیدا کند و مسلمانان را درگیر اتفاقات داخلی کند که نتیجه آن به نفع غرب خواهد بود؟
بعضی از شواهد و قرائن می تواند تأییدی بر این امر باشد. خصوصا بحثی که از خاطرات خانم کلینتون و بسته شدن صفحه نطفه نو رادیکالیسم در صحرای سینا مطرح شد. بعضی از عملیات ها و نوع انسجامی که در عملیات گروه هایی مانند داعش وجود دارد؛ نیاز به مغز سازماندهی کننده ای دارد که از نوع عملکرد و انسجام آن می توان به این نتیجه رسید که می تواند کار سرویس های اطلاعاتی غربی باشد.
در این حالت تحلیل بدبینانه این است که بگوییم غرب تا این اندازه توانایی دارد که پروژه به این بزرگی را طراحی کرده و موزائیک به موزائیک برنامه ریزی کند. شاید یک پله خوش بینانه تر هم این باشد که غرب تا این اندازه طراحی نکرده بود اما این آمادگی را داشت که چنین بن بستی در منطقه وجود دارد و چنانچه بخواهد بعد از این بن بست منافع خود را تأمین کند باید برای آن طرحی داشته باشد که به نظر می رسد این طرح را نیز آماده کرده بوده است.
زمانی که حرکت شروع شد و بازیگران مختلف در درون کشورها فعالیت خود را آغاز کردند، غرب توانست نقش خود را با توجه به دست هایی که طراحی کرده بود بر سایر نقش ها غلبه دهد. در نتیجه اتفاقی افتاد که مشاهده می کنید.
یقینا می توانیم بگوییم غرب تلاش کرد آنچه را که شروع شده بود که خود او هم شروع کننده نبود، طوری مدیریت کند که منافع ملی خود را تأمین کند. در این زمینه توانست در تعدادی از این کشورها به توفیقاتی دست پیدا کند. از اولین نشانه های این مسئله نیز به تأخیر انداختن انتخابات در برخی از این کشورها بود تا بلکه گروه های طرفدار غرب بتوانند به سامانی برسند. تخریب شدید اسلام گرایان نیز از اقدامات دیگری بود تا بتوانند در انتخابات بعدی نظر مردم را به این سمت ببرند که اسلام گرایان برنده نباشند.
این نکته قابل توجه است که در دنیایی که در پی یک عملیات کوچک فلسطینی ها و لبنانی ها علیه اسرائیل با ۱۲ تا ۱۵ نفر، این اقدام در شورای امنیت محکوم می شود؛ داعش ۳۰ هزار نیرو از ۷۰ کشور مختلف در اختیار دارد.
در دنیایی که در پی یک عملیات کوچک فلسطینی ها و لبنانی ها بر علیه اسرائیل با ۱۲ تا ۱۵ نفر، این اقدام در شورای امنیت محکوم می شود؛ داعش ۳۰ هزار نیرو از ۷۰ کشور مختلف در اختیار دارددر دنیایی که سرویس های اطلاعاتی آمریکا می توانند عماد مغنیه را بعد از ۳۰ سال تعقیب و با هر کیفیتی که شده مورد حمله قراردهند، نمی توانند جلوی ۳۰ هزار نیرو در دنیا را که با چهره های مشخص جابجا می شوند، بگیرند. در حالی که روزانه هزاران نفر در عراق و سوریه کشته می شوند.
همه این عوامل این فرض را تأیید می کند که همه آماده انفجار در منطقه بوده اند و زمانی که اتفاقات افتاد، غرب دست بالای بیشتری را داشت و شاید در این زمینه در دو مرحله عمل کرد. در مرحله اول وضع موجود با اخوان را کنترل کرده و از خطای استراتژیک اخوان و گرفتاری در زد و بندهایی که در آن تجربه نداشت، استفاده کرد و در حرکت دوم هم این اخوان بود که کیش و مات شد.
در این صورت فضای کشورهای اسلامی با پیچیدگی بیشتری روبه رو می شود و شکاف بین کشورهای اسلامی و غرب بیشتر می شود. اگر اندیشمندان مسلمان به چنین جمع بندی برسند، زخمی که مسلمانان دنیا طی دو قرن اخیر از غرب خوردند یک زخم عمیق بعد از جریان استعمار و برده داری خواهد بود.
جهان اسلام از این زخم دچار خونریزی خواهد بود و غرب را فراموش نخواهد کرد.
در این فضا به سرمایه گذاری جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته در این کشورها اشاره شده است. آیا این سرمایه گذاری دستاوردی نداشته است و یا اینکه برخی از اتفاقات خوب در این کشورها و فراز های مثبت ناشی از پیام انقلاب و تأثیرگذاری آن بوده است؟
زمانی که حکومت صدام در عراق سلطه بی چون و چرا داشت و مخالفین اسلام گرای صدام از عراق فرار کردند، هیچ جای دیگری به دلیل شرایطی که صدام به منطقه و جهان تحمیل کرده بود، پذیرای این افراد نبودند به جز جمهوری اسلامی ایران.
جمهوری اسلامی ایران با آغوش باز از این افراد استقبال کرد و به آنها پناه داد. در همان زمان هم ایران در این باره مورد شماتت قرار می گرفت. اما بعد از گذشت دو دهه و سقوط صدام و حمله غرب به رژیم صدام کسانی که توانستند حاکمیت را در عراق به دست بگیرند همان کسانی بودند که دیروز جمهوری اسلامی ایران به دلیل پناه دادن به آنها شماتت شد.
اکنون شرایط طوری شده است که در اربعین گذشته علی رغم زخمی که همه جنگ ها به ملت های درگیر جنگ وارد می کند و خصوصا جنگی ۸ ساله مانند جنگ ایران و عراق، در پدیده مشترک سوگواری اباعبدالله حسین یک راه پیمایی چند میلیونی ایرانی و عراقی از نجف تا کربلا شکل گرفت.
در مباحث سیاسی نمی توان با نخستین بادهای مساعد یا نا مساعد درباره نتیجه یک سرمایه گذاری، ارزیابی داشت. باید در تحولات سیاسی به ویژه از این دست زمان را در نظر گرفت و در بستر تاریخ به قضاوت نشست و جمع بندی کرددر نتیجه در مباحث سیاسی نمی توان با نخستین بادهای مساعد یا نامساعد درباره نتیجه یک سرمایه گذاری، ارزیابی داشت. باید در تحولات سیاسی به ویژه از این دست زمان را در نظر گرفت و در بستر تاریخ به قضاوت نشست و جمع بندی کرد.
نکته دیگر این است که این اتفاق باید از جهتی می افتاد تا توفیق جمهوری اسلامی ایران در شکل دهی به یک الگوی نسبتا کارآمد نشان داده شود. با این مفهوم که مردم ایران هم با همین جهان و در همین خصوصیات دست به انقلابی به اسم اسلام زدند و حکومتی به نام اسلام در قالب یک الگویی با این نام توانسته ۳۵ سال علیرغم همه فشارهای درونی و بیرونی پایدار و کارآمد به حیات خود ادامه دهد. این امر حکایت از برتری، انسجام، ثبات و اقتدار این الگو دارد. در جهان اهل سنت نتوانست چنین چیزی شکل بگیرد.
گفتگو: سمیرا امیرچخماقی، محمد مهدی رحیمی