- شهید مطهری سنگر اول انقلاب مقابل تحجر و انحراف بود
- اعضای گروه فرقان مشتی جوان خام بودند که تحت تاثیر و حمایت متحجران منحرف شدند متحجرانی که قلب آنها از روز اول انقلاب با امام همراه نبود
” متحجرانی که در دوران مبارزه در کنار امام نبودند بعد از پیروزی انقلاب به این فکر کردند که امام به تنهایی نمیتواند کاری بکند و اگر پر و بال امام را با تمام نیرو بشکنند ؛ امکانات در اختیار آنها قرار میگیرد. بنابراین سیاست آنها این بود که پر و بال امام را قیچی کنند و طبیعی بود که در راه این هدف تقدّم را به فردی مثل شهید مطهری میدادند ”
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی گزیده مصاحبه رئیس وقت مجلس شورای اسلامی و نماینده امام در شورای عالی دفاع در سال ۱۳۶۰ با مجله سروش پیرامون افکار و شخصیت استاد شهید مرتضی بدین شرح است :
س – با تشکر از شرکت حضرت عالی در این مصاحبه، همان طور که مستحضر هستید، استاد شهید، مطهری، یکی از اعضای فعّال شورای انقلاب بود که بعد از شهادت ایشان، مردم با این امر آشنایی پیدا کردند. لطفآ نظر خود را در خصوص برخورد استاد با اعضای شورای انقلاب و موضعگیری ایشان با اعضای این شورا که از خارج آمده بودند، بیان بفرمایید.
ج – مرحوم استاد شهید، مرتضی مطهری، هم در شکلگیری شورای انقلاب نقش مؤثر داشت، و هم در کارهای بعدی انقلاب؛ یعنی ایشان در شکلگیری و هدایت فکری شورای عالی انقلاب نقش مهمّی داشت و این مسؤولیت مهم را حضرت امام توسط ایشان به عهده ما گذاشتند.
مرحوم مطهری طی سفری که به پاریس کردند، از جانب امام مأمور شدند تا به همراهی چند نفر از دوستان از جمله شهید مظلوم دکتر بهشتی و حضرات آقایان خامنهای، موسوی اردبیلی، دکتر باهنر و آقای مهدویکنی و من درباره تشکیل هسته مدیریت کشور (که ابتدا اسمش شورای انقلاب نبود) و تشکیل دولت تصمیم گرفته شود و در مواردی که روی افراد اتفاق نظر وجود دارد، آقایان انتخاب و به ایشان معرفی شود.
طبعآ به دلیل اینکه حضرت امام، اوامرشان را به ایشان داده بودند، برای ما، ایشان مرجع بودند، باید نصّ فرمان امام را از ایشان میشنیدیم من فکر میکنم اینکه امام ایشان را مأمور کرده، بیدلیل نبود زیرا حضرت امام از بروز خطوط گوناگون، چپ، راست، ملّیگرائی و امثال اینها، خوب مطلع بود و پیشبینی میکرد که بعد از پیروزی انقلاب و آزاد شدن جوّ سیاسی، این خطوط ظهور میکنند. آقای مطهری در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، قاطعیت و انعطافناپذیری خود را در مقابل خطوط مختلف نشان داده بود، از این جهت حضرت امام، این رسالت را به ایشان دادند و او را (با اینکه ما همه با هم بودیم) انتخاب کردند و مأموریت دادند.
به هر حال آقای مطهری این نقش و این روحیه را تا در قید حیات بودند، کاملا داشتند؛ ونقش مهمی هم بود. البته همه ما با این نظر موافق بودیم امّا ایشان بیش از ما برایش مسائل فکری مطرح بود تا عملی و در گذشته هم این طور بود؛ در شورای انقلاب هم این گونه بود.خیلی مواظب بود که خطوط انحرافی فکری، که آن روزها، با سروصدای فراوان، در جامعه ما وجود داشتند، در شورای انقلاب راه پیدا نکند، و این افرادی هم که در شورای انقلاب بودند، اعم از آنهایی که از اروپا آمده و یا در کشور بودند، افکار خاصی در ذهنشان بود، ولی آن روزها، زمینه بروز آن در شورای انقلاب مناسب نبود. هنوز زیادابراز نمیکردند. و اگر هم قصد ابراز داشتند، ایشان جزء کسانی بود که به شدّت مقاومت میکرد و حساستر از دیگران، در برابرشان میایستاد.خوشبختانه همه ما، دراین جهت متّفق بودیم؛ یعنی درتاریخ همکاری ما با ایشان در شورای انقلاب، هیچ موردی پیش نیامد که در موضعگیری فکری یا عملی، گروه ما با هم اختلاف داشته باشند، زیرا کاملا متفق بودیم. حالا اگر ایشان حسّاستربود و زودتر عکسالعمل نشان میداد، در این موارد دیگران زود با ایشان هماهنگ میشدند، و یا از اوّل هماهنگ بودیم. به هر حال ایشان روی خط درست اسلامی و بدون پیرایه تکیه داشت و بسیار مؤثّر بود.
س – دشمن ما با نظریه غلط و عوامفریبانه خود که دین از سیاست جداست، درصدد تسلّط مجدد، بر امّت اسلامی ما بود، نقش استاد مطهری در مبارزه با این نظریه استعمارگرانه غربی چگونه بود؟ و این امر چه نقشی در قضیه شهادت ایشان داشت؟
ج – این نظریه با آن نظریههای قبلی، بسیار نزدیک بود، ولی نفوذ هم یافته بود. ما دو نوع دشمن داریم، یکی دشمن خارجی و دیگری نیروی اهریمنی داخلی که در جریان عمل با ما نبودند و یا در نقطه مخالف ما قرار داشتند؛ اصلا داخل گود نبودند، زیرا آنها با دین و نام دین مخالف بودند؛ نمیخواستند دین چهره خود را نشان بدهد. عدّهای دیگر هم تشخیص داده بودند که لااقل
نمیشود بدون اسم دین، دربار پهلوی را از ایران اخراج کرد، بعد از بیرون کردن او هم بدون محور دین، نمیشود این جامعه را متحد و همراه نگاه داشت، این نظریه را که شما میگویید، به این دومیها بیشتر مناسب است.
این دسته میخواهند اسم دین باشد، اما محتوای دین نباشد. و مسأله مهم هم این است؛ یعنی آنها به اسلام، قرآن، امام، روحانیت و مسجد نیاز داشتند و میدانستند که بدون اینها نمی توانند هیچ کاری بکنند، و به ما هم میگفتند: شما در قم باشید و دولت را تأئید کنید. اوّلین گلایه اینها این بود که امام در پاریس فرموده بودند که «من درتهران نمیمانم و به قم می روم» و حالا که به قم رفته چرا ما را رها نمیکند؟ حرف آنها این بود و به ما هم میگفتند که شما قبلا گفتهاید که روحانیت نمیخواهد مجری بشود و با این گفته خیلی سر و صدا کردند. قبلا هم حرفهایی زدند که، به وسیله آن بتوانند از آن نظرهای قبلی استفاده کنند، مثلا اینکه شما نمیخواستید در کارهای اجرایی وارد شوید، حالا چرا آمدهاید؟ البته آن موقع روحانیت چندان در مسائل اجرائی دخالت نداشت، تعدادی در کمیتهها و در شورای انقلاب حضور داشتند، و بعد از ماهها، بنده و آقای خامنهای، به صورت معاونت و یا مشاورت در کارهای اجرائی دولت حضور پیدا کردیم. اینها حتّی این مقدار را هم نمیخواستند و میگفتند، به طور کلی روحانیت نباشد. تنها اسم دین و اسم امام و حمایت امام و روحانیت و آراء روحانیت رامیخواستند، به طور مثال هنگام رأیگیری و انتخابات، میدانستند که روحانیت از هر کسی طرفداری کند، رأی میآورد. با صراحت گفتند: شما کاندیدا ندهید، ما کاندیدا میدهیم. اگر مذاکرات شورای انقلاب را ببینید، ملاحظه خواهید کرد که در آنجا با صراحت اظهار میداشتند که روحانیون کاندیدا نشوند چون رأی میآورند، باید دیگران کاندیدا شوند و روحانیون تأیید کنند. یعنی روحانیت و اسلام در حاشیه تصمیمگیری قرار میگرفت و به عنوان نصیحتگر معرفی میشد. نصیحتگر هم تا یک حدّی نصیحتش مؤثر است. آن قدر که لازم میدانستند، نصیحت را قبول میکردند. کمکم هم به مقابله میپرداختند. در نتیجه فکر میکنم که نظریه جدایی دین از سیاست دو مرحله داشت، یک مرحله آنکه استعمارگران و دشمنان اسلام اصلا نمیخواهند، به نام «اسلام» کاری بشود. و مرحله دوم کسانی هستند که میدانند بدون نام اسلام در جامعه اسلامی، نمیتوان کار مردمی کرد، خصوصآ بعد از انقلاب اسلامی که برای دیکتاتوری جایی نیست و باید کار مردمی میشد. بر این اساس نظرشان این بود که اسم اسلام باشد، محتوای اسلامی نباشد. که البته شاه هم در آخر عمرش به این نتیجه رسیده بود که اسم اسلام باشد ولی محتوای آن نباشد. حرم، کعبه، امامزاده، قرآن و مراسم عید، عزا و روضه را قبول داشتند، ولی بیمحتوا. اینها هم با قدری با تغییرهای روشنفکرپسندانه، همان حرفها را تکرار میکردند.
س – ارتباط گروه فرقان که استاد را به شهادت رساند، با این نظریه چگونه بود؟
ج – طرز تفکر گروه فرقان این نبود که «دین از سیاست جدا است». محتوای دین را بد به آنها گفته بودند. آنها یک مشت بچه بودند که افکاری مثل مجاهدین و … به صورت سازمانی یا غیرسازمانی در ذهنشان نفوذ کرده بود. در مغز اینها کرده بودند که مثلا روحانیان موجود، و حتّی امام هم مرتجع هستند. اینها میخواهند کشور را به قرون فلان برگردانند؛ پایگاه آنها طبقاتی است.
س – بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ترور مسؤولان و چهرههای انقلابی، با شهادت استاد مطهری آغاز و با شهادت دکتر مفتح، دکتر بهشتی و دکتر باهنر به اوج خود رسید. لطفآ بفرمایید که جامعه ما همگام با این سیر شهادت، دارای چه روندی بوده است و دشمن زبون و شکستخورده ما، در این ارتباط به کدام مرحله از بنبست رسیده است؟
ج – در پاسخ به سؤال اوّل گفته شد که در آن روزها خطوط انحرافی که کمکم شناخته شدند و رفتهرفته از انقلاب حذف شدند، هر کدامشان پایگاههایی در اقشاری از جامعه، سراغ داشتند؛ عدّهای در میان کسانی که سابقه مبارزاتی داشتند و عدّهای در میان روشنفکرها؛ از اینرو پیش خود فکر میکردند که پایگاه مردمی قویی دارند؛ و عدهّای هم در خارج از کشور، حامیانی برای خودشان داشتند و به آنها امیدوار بودند. بخصوص که در گروه حزباللّه و خطّ امام یا به اصطلاح آن روز، «اسلام سنّتی»، سازماندهی و تشکیلات و تجربه نمیدیدند، امیدوار بودند که بتوانند بعد از پیروزی انقلاب، یا هدایتکننده جریان انقلاب بشوند، یا در کارها حضوری قوی داشته باشند! فکر آنها در همان هفتههای پیش از پیروزی، مشخص بود؛ در راهپیماییها صفوف خود را جدا کرده، تابلو و پرچم بلند میکردند. بعد از پیروزی انقلاب هم، سخنرانیها و گردهماییها و روزنامهها واظهارات آنها همه نشاندهنده خطوط آنها، بود. فکر میکردند امام یک نفر است که مراجعات معمولی مردم، ایشان را مشغول می کند و به مسائل نمیرسند. اینها میدیدند که اراده امام از طریق افرادی مثل ما، که در رأس کارها و تصمیمگیریها، حضور داشتیم، اجرا میشود. ما هم هر جا که خطّی مطرح میشد، خطوط را خوب شناسایی میکردیم. جمع ما هم در شورای انقلاب به صورت متحد و همراه بود و اکثریت داشتیم، هم میان مردم و اجتماعات مردمی اکثریت از آن ما بود. بر این اساس توطئه کردند که نیروهای تصمیمگیر را از مردم بگیرند و فکر میکردند که اگر اینها را از مردم بگیرند، راه برای خودشان باز میشود و نوبت به آنها میرسد و دست آنها در تصمیمگیری باز خواهد شد. همیشه هدف اینها این بود که دور امام را خالی کنند، به گونهای که امام منزوی بشود یا اگر قرار است که حضور داشته باشد، آن گونه که آنها میخواهند، حضور داشته باشد. چون خودشان میدانستند که نمیتوانند محور باشند؛ بنابراین سیاست آنها این بود که پر و بال ایشان را قیچی کنند، و طبیعی است که تقدّم را به فردی مثل شهید مطهری میدادند؛ چون همان گونه که اشاره شد، حسّاسیت استاد در مقابل خطوط فکری بیشتر بود و از نظر علمی هم استخواندارتر بود. هرچند با برنامهای هم که آنها داشتند، این تقدّمها مهم نبود، چون فکر میکردند که در عرض دو سه هفته (پنج، شش نفر که بیشتر نیستند) این پنج نفر را از میان برمیداریم، هر کسی زودتر به دستشان میرسید، به سراغش میرفتند. ولی به آقای مطهری تقدّم دادند. حتّی اینها این قدر دقیق کار کردند که اوّل به سراغ مرحوم شهید قرنی رفتند، با اینکه ایشان ارتباط با جبهه ملّی داشت، ولی طرز فکرش ایجاد یک ارتش مسلمان سنتی بود آنها میپنداشتند که حضور ایشان در رأس ستاد ارتش مزاحمتی خواهد بود برای خطوط چپ و چپنما و امثال آن. اگرچه روزهای اوّل ترورها توسط نیروهای چپگرا با توافق راستگراها و شاید با طرح و اندیشه آمریکاییها، انجام میگرفت، امّا فرقانیها هم خطی داشتند و مجاهدین (منافقین) هم دست به تصفیه زده بودند، و تحریککننده بودند و میخواستند این کار به دست دیگری انجام شود، و این خود بخش دیگری از این بحث است.
بنابراین این یک برنامهای حسابشده و طرحریزی شده بود. خط آنان روشن بود و هدفشان هم این بود که ضمن اینکه از نیرو و عظمت امام در تداوم انقلاب استفاده میکنند، (چون اینها خودشان نمیتوانستند انقلاب را هدایت کنند و یقینآ اگر امام نبود از هم میپاشیدند) طریقی پیش گیرند که امام در محاصره آنها قرار گیرد. البته آنها فکر میکردند که امام محاصرهشدنی است! زیرا آنها امام را نشناخته بودند. و نمیدانستند که حضرت امام خود به تنهایی و با ارادهای قوی، همه کسانی را که حتّی فکر میکردند به نحوی ممکن است حصاری بکشد از جانب هر کس باشد، این حصارها را میشکست. چون مستقیمآ با مردم رابطه داشت، و این قدر در جامعه نیرو پیدا میکرد که اگر امثال ما هم نباشیم، ایشان قادر بود که یاران دیگری برای اجرای دستورهایش پیدا کنند.
به هر حال با برنامهریزی، مرحوم استاد مطهری و آقای مفتح را در روزهای اول از ما گرفتند، به من سوءقصد کردند، که موفق نشدند و در همان موقع برای آقایان دکتر بهشتی و باهنر برنامه داشتند که طرحشان شکست خورد و در مرحله اوّل آنها شکست خوردند، ولی معالاسف چندی بعد قضیه مرحوم دکتر بهشتی و باهنر و آقای رجایی اتفاق افتاد. در مراحل بعد در موقعی که دیگر خطوط در مقابل هم قرار گرفتند و ماهیت آنها روشن شد، خطّ امام مشخص گردید و دشمنی مخالفان عینیت یافته بود و دیگر همه چیز برای مردم روشن گشت. درگیریها چهرههای آنها را مشخص کرد و این مرحله دوم کارشان بود.