خبرگزاری فارس– حامد شهبازی؛ نارضایتی از سیاستهای حاکم با احزاب سیاسی که واقعا از جنبه فلسفه و رویکردها تفاوتی با یکدیگر ندارند با اقتصادی که در خدمت یک درصد در ازای هزینههایی که به مابقی جامعه تحمیل می شود، است پدیدهای در حال رشد در اروپا و البته آمریکاست. پدیدههایی چون برنی ساندرز و دونالد ترامپ نمونههایی از احساس جامعه سرخورده آمریکاست که بشدت به دنبال راه فراری از این وضعیت هستند.
آنچه که در انگلیس، اروپا و آمریکا در حال روی دادن است، چیزی جز فروپاشی کل سیستم نمی توان تلقی کرد. اتحادیه اروپا، اتحادیه گمرکی تلقی می شد که در دوره پس از جنگ جهانی دوم، اروپای غربی بتواند خود را از طریق تجارت آزاد و کاهش بروکراسی بازسازی کند. این اتحادیه در پی اختلاف نظرها و جاه طلبیهای سیاسی به یک دولت غیرمنتخب در بروکسل تبدیل شد که ارتباطها جایگزین روالهای شناخته شده و قواعد مدیریتی شد.
هر آنچه که در آینده نزدیک روی بدهد و با قاطعیت نمی توان اطمینان حاصل کرد که رای به «برگزیت» در واقع به خروج انگلیس از اتحادیه اروپا منجر خواهد شد، به نظر حامیان آزادیهای شخصی بیشتر، خروج لندن را جشن خواهند گرفت چرا که حاکمیت از سوی لندن برای انگلیسیها نسبت به حاکمیت بروکسل ترجیح دارد.
با این حال در این رابطه این سوالات مطرح است که آیا برگزیت نخستین پیروزی برای جنبش آزادیخواه است و آیا می شود از نظامی خارج شد که برای عده معدودی از طبقه حاکم در ازای فقر هر چه بیشتر طبقه متوسط، تولید ثروت می کند؟ آیا می توان از سلطه بانکهایی خارج شد که به تامین مالی جنگهایی می پردازند که جز ناامنی بیشتر برای مردم نتیجه ای به دنبال ندارند؟ آیا می توان از نظام نظارتی که مردم را زیر نظر دارند خارج شد؟ آیا می توان از برنامه کشتاری که هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی در سراسر جهان به راه انداختهاند و هزاران غیرنظامی را به خاک و خون کشیدهاند خارج شد؟ یا از سازمان نظامی ناتو خارج شد که سابقه فعالیتش بیش از آنکه صلح و دوستی به همراه داشته باشد، خونریزی و نسل کشی و بی خانمانی به همراه داشته است؛ سازمان به جای مانده از دوران جنگ سرد که بقایش را در زمینهسازی مناقشات و نشان دادن خود به عنوان راه نجات از مناقشات خودساخته می بیند. آیا هنوز هم به وجود ناتو نیاز هست که در مرزهای روسیه دست به تحریک آفرینی بزند؟ تعجب برانگیز نیست که چرا ینس استولتبرگ دبیر کل ناتو در آستاته همهپرسی در انگلیس به شهروندان انگلیسی هشدار داده بود که اگر رای به خروج انگلیس از اتحادیه اروپا بدهند، با افزایش تروریسم مواجه خواهند شد.
با این حال برای برخی این سوال همچنان مطرح است که آیا خروج انگلیس از اتحادیه اروپا حرکتی به سوی استقلال این کشور خواهد بود یا خیر اما باید گفت که اوضاع پیچیدهتر از آنی است که دیده می شود. برای آنهایی که رای به خروج دادهاند این امیدواری وجود دارد که برگزیت نوعی از استقلال را برای لندن به همراه داشته باشد که در زمانی که عضو اتحادیه بود از آن برخوردار نبود. برای یافتن پاسخی برای این ابهامات به نظر می رسد باید به صلاحیتهای سیاسی در حال رقابت در قالب دیدگاه لیبرالی کلاسیک را به جای یک صلاحیت و اقتدار واحد را مد نظر قرارداد به این نحو که شیوههای رقابت به منظور ایجاد آزادی و سعادتمندی از طریق کاهش هزینههای خروج از طریق همه پرسی به منظور خروج از فشار صلاحیتها و چارچوبهای کلانتر به صلاحیتهایی منجر شوند که کمتر دست و پا گیر هستند.
در واقع عالمان حقوق و سیاست از مدتها قبل به این درک رسیده اند که تمرکززدایی قدرت در اروپا به منزله دستاوردهای منحصر به فرد آن در قبال خودمختاری و سعادت فردی بود است. در قرون وسطی به جای یک ابردولتی که با یک اقتدار مذهبی واحد دارای وحدت بود، اروپا متشکل از دولتهای دارای اختیارات محدود بسیار با یک کلیسای فراملی بود که هر یک با تعصبی خاص به دنبال پیشبرد اهداف خود بودند. در انگلیس هنگامی که پادشاهان برای تحکیم قدرت خود تلاش کردند، از سوی بارونها و طبقه مرفه و کسانی که انتظار می رفت در پی متمرکز شدن قدرت، جایگاه خود را از دست بدهند، با مقاومت روبرو شدند.
گرچه بازیگران این نمایش قصدی برای آزادسازی مردم عادی نداشتند، از بعد مهمی پیامدهای این کشمکش که تحولاتی مهمی را در سطح جهان رقم زد، به طور مستقیمی تحت تاثیر مقاومت مردمی در مخالفت با این امر صورت گرفت. هنگامی که قرون وسطی به پایان رسید، این سنت هر چند تحت زور به عنوان مدافع آزادی و پیشرفت اقتصادی مورد توجه قرار گرفت. در نتیجه شاهد ظهور آنچه شدیم که روحیه لیبرالی غربی خوانده می شود که هرچند ناقص است و به طور مستمری از سوی کسانی که طرفدار قدرت در برابر آزادی هستند، مورد هجمه است، طرفداران خاص خود را یافته است. بار دیگر باید یادآوری شود که تمرکز زدایی از قدرت ریشه دیدگاه لیبرالیستی است و بدون آن تحولات لیبرالیستی هیچگاه روی نمی داد اما پیچیدگی امر در این جاست که هنگامی که تمرکززدایی به منزله استقلال سیاسی و حقوقی است، به نوبه خود باعث وابستگی اقتصادی و اجتماعی( یا به عبارت بهتر وابستگی متقابل) می شود. اگر همه پرسی از یک عضو به سادگی روی می دهد، آنگاه صلاحیتهای برتر باید با یکدیگر برای حفظ یکپارچگی مردم و سرمایه رقابت کنند و شکست در این اقدام رخوت اجتماعی و اقتصادی را به دنبال خواهد داشت.
بنابراین مسئله اصلی استقلال یا وابستگی نیست بلکه نوع استقلال است. آیا این استقلال سیاسیای خواهد بود که از عضویت در اتحادیه کشورها ناشی شده است؟ یا وابستگی اقتصادی و اجتماعی است که از رقابت میان کشورهای از جنبه سیاسی مستقل ناشی شده است؟
در واقع اتحادیه اروپا کارتلی است که هدفش سرکوب رقابت در میان دولتهای اروپا بوده که البته نمی توان گفت بدون اهداف و آثار لیبرالیستی نظیر آزادی سفر یا کار بدون ویزا و بازدارندگیها درباره یارانهها بوده است و دقیقا پیچیدگی فهم این موضوع در همین جا نهفته است. با این حال رقابت آنقدر مهم است که سرکوب نشود چرا که افشاکننده اطلاعات مهمی است که بعید است که ما بتوانیم به دست آوریم. از آنجایی که دانش حیاتی میان شمار بسیاری از مردم تقسیم می شود، رقابت چیزی است که اف.ای هایک اقتصاددان برنده جایزه نوبل آن را «روند کشف» منحصر به فرد می نامد که نه تنها موضوع آزادی نیست بلکه موضوع پیشرفت و زندگی و مرگ کسانی است که در جهان درحال توسعه هستند.
هماهنگ سازی بروکراتیک قوانین و میزان مالیات در اتحادیه اروپا به رغم نیات احتمالی لیبرالی آن اطمینان حاصل می کند که کشورها درگیر رقابتی برای آزادسازی به منظور جذب مردم و سرمایه نشوند. فقدان این رقابت لزوما به منزله فقدان کشف و در عین حال آزادی است. این امر در عین حال فرصت بی نظیری در اختیار نگرش کورپوراتیستی(ابرشرکت محوری) می دهد که اتحادیه اروپا نمونه بارز آن است.
نورمن باری فیلسوف سیاسی فقید انگلیسی در سال ۱۹۹۹ درباره خطرات عضویت در اتحادیه اروپا هشدار داده و می نویسد: «آنچه که اشتیاق برای اتحاد سیاسی اروپا درک نمی کند این است که آزادی با رقابت بهتر مورد حفاظت از طریق اسناد حقوقی و اقتصادی قرار می گیرد تا قانون اساسی واحد. خروج همواره صدا(امتیازات دمکراتیک را شکست می دهد. البته توانایی برای خارج کردن یک کشور نیازمند توانایی وارد کردن دیگر کشورهاست-محدودیتهای مهاجرتی بشدت غیرلیبرالیستی است.»
در پایان باید گفت که خروج انگلیس از اتحادیه اروپا هیچ پیامدهای خودکاری فراتر از خروج رسمی به دنبال ندارد. آنچه که درحال حاضر اهمیت دارد سیاستهایی است که انگلیس( و دیگران) در پیش می گیرند. اگر انگلیسیها بیگانه هراسی یا تمامیتخواهی را در نظر بگیرند، آسیب جدی خواهند دید.