پرویز امینی تحلیلگر مسائل سیاسی در یادداشتی با تاکید بر اینکه احمدینژاد «پروژه – پروسه» بازسازی خود را به محاق برد، مطلبی را در این زمینه منتشر کرد که در ادامه آمده است:
پیشتر و در یک گفتگوی مفصل گفته بودم که احمدینژاد در رتبه نخست بازیگران سیاسی کشور است اما همچون بازیگران در این سطح (هاشمی و خاتمی و لاریجانی و…) دارای خطای استراتژیک در سیاستورزی خود است. خطای استراتژیک احمدینژاد که بخصوص در دولت دومش ظهور و بروز بیشتری پیدا کرد، در سطحی باعث «گسست» و در سطحی دیگر عامل «سست شدن» پایگاه ایدئولوژیکش بود.
برخورداری از پایگاه ایدئولوژیک برای یک سیاستورز، در حکم «هسته سخت» است که موجودیت و موضوعیت سیاسی او را در هر شرایطی صیانت میکند و امکان عمل سیاسی با بازتاب گسترده اجتماعی را برایش ممکن میسازد و چونان سپر دفاعی بین سیاستورز و مخالفینش حایل ایجاد میکند.
اساسا احمدینژاد موضوعیت سیاسی خود را از حمایت این بدنه اجتماعی در سال ۸۴ بدست آورد و رای ۵ میلیونی او در دور اول انتخابات سال ۸۴ ریاست جمهوری که امکان ورود او به دور دوم رقابتها با هاشمی را بوجود آورد، بیش از همه، مدیون این پایگاه ایدئولوژیک بود. همین پایگاه ایدئولوژیک بود که در صحنه اجتماعی و سیاسی با مخالفین پر تعداد و پرقدرت او، نبرد میکرد و برای احمدینژاد فضای اجتماعی می ساخت. مشکل و چالش اصلی امثال لاریجانی و قالیباف و ولایتی و حتی هاشمی، ضعف در داشتن همین پایگاه ایدئولوژیک اجتماعی است. رئیسجمهور روحانی نیز از همین ناحیه بسیار آسیب پذیر است و توان فضاسازی اجتماعی ندارد.
احمدینژاد در دوره دولت مداریش بویژه در دوره دوم، به این پایگاه ایدئولوژیک بی اعتنایی کرد. به شکلی که بخشهای بزرگی از این پایگاه را در برابر خود قرار داد و بخشهای دیگر را نیز منفعل کرد و از انگیزه و حرکت بازایستاند.
احمدینژاد بعد رأی حدود ۲۵ میلیونی سال ۸۸، احساس بی نیازی نسبت به این پایگاه اجتماعی پیدا کرد. در تحلیل او سهم این پایگاه ایدئولوژیک حداکثر چهار و پنج میلیون از این ۲۵ میلیون رأی است. از طرف دیگر احمدی نژاد با رای ۱۳ میلیونی مخالفت که با چاشنی تنفر توأم بود نیز در سال ۸۸ مواجه بود که از نظر علایق کلی، جهتگیریهای بخصوصی را می پسندیدند. احساس بی نیازی از پایگاه ایدئولوژیک و هدف گذاری برای جذب و تعدیل پایگاه مخالفان، موجب چرخش در نگاه او نسبت به مسائل شد که «ایران گرایی» و «کورش گرایی»، یکی از نشانههای آن بود.
شرایط پس از قدرت در سالهای بعد از ۹۲، اجازه داد که احمدینژاد آثار و لوازم بی اعتنایی به پایگاه ایدئولوژیک خود را بیشتر و عمیقتر درک کند و تلاش برای بازسازی خود در این پایگاه اجتماعی را در سطوح و بخشهای مختلف، در دستور کار و اولویت خود قرار داد. بنابراین در این سالها چرخشی از «کورش گرایی» به «امام گرایی» پیدا کرد و حتی تلاش کرد فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود را تحت عنوان شوراهای بازخوانی خط امام بازسازی کند.
این تلاش در بخشهایی که محیط، نخبگانیتر بود، ناکام ماند و حتی ارتباط با او نیز به خط قرمز آنها تبدیل شد. اما در سطوح تودهایتر، این تلاش به دلایلی موفقیتهایی پیدا کرد. روند بازسازی احمدینژاد در این بخشها در چارچوب پراگماتیستی ممکن شد. این منطق پراگماتیستی دو مولفه داشت. اولا پیشروی دولت روحانی و جریانهای همپیمان با او در مخالفت نظری و عملی با گزارههای ایدئولوژیک این جریان از جمله استقلال و نفی استکبار و عدالت و مبارزه با فساد از یک سو، و از دیگر سو ناتوانی جریان اصولگرا در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و وضعیت شکننده آنها در انتخابات مجلس دهم سال ۹۴، در غیبت احمدینژاد بود. اما احمدینژاد برای بازسازی قابل قبول، همچنان زمان زیادی لازم داشت و این سطح از بازسازی آن هم در یک منطق پراگماتیستی برای دست زدن به یک عمل گسترده سیاسی، ناکافی بود.
بنابراین کیفیت مواجهه احمدینژاد با ملاقات و محتوی ملاقاتش با رهبری، در این چارچوب یعنی روند بازسازی او در این پایگاه ایدئولوژیک اهمیت مضاعفی داشت. اما نحوه مواجهه احمدینژاد با آن، به شکلی رقم خورد که این «پروژه – پروسه» را به محاق برد و احمدینژاد را به شرایط ماقبل سال ۹۲ پرتاب کرد و او و هوادارنش را برای مدتها به انفعال و انزوا وادار خواهد کرد.