یکی پیشرو و دیگری پسمانده، یکی بلند و دیگری کوتاه، یکی باریک و دیگری فربه، یکی صورتی دارد کشیده و دیگری چهره ای خشن و آلوده، یکی گندمگون و دیگری رنگپریده، یکی با مویی کوتاه و دیگری با سری پوشیده در دستار، یکی با پلکهای افتاده و نگاه آرام و مطمئن و آن دیگری با حدقهای گشاده و چشمهایی بیرون زده و نگاهی نگران، یکی اسیر و دیگری مسلح و یک تفاوت اساسی بیرون قاب این که هر کدام به دنبال چه هستند؛ هدفشان چیست، خون ریختن یا جلوگیری از خونریزی.
نام یزید و شمر و عمر سعد بعضی دیگر به بدکرداری ماندگار شد نه چون مردمانی لایق بودند، بلکه چون نامردمانی نالایق بودند که در خباثت دست همه بدکاران را بستند. ماندگار شدند نه چون کسی بودند، که چون ناکسی بودند. اما آن خسانی که هلهله کردند تا صدای اباعبدالله را نشنوند، نه کسی بودند نه حتی ناکسی، آنها هیچ کس بودند.
این چهرهی پشت سر شهید حججی کسی نیست، حتی ناکسی نیست، البته که شقی است، اما یکی از بسیار هیچکسانی است که خلاف بقیه هیچکسها این بخت تیره را یافته تا با یک لحظه قرار گرفتن در شعاع جاودانه این شهید به بدی شود.
آن پریشان شده گلهای بهاری در باغ / کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیم شب مستان باد / تا نگویند که از یاد فراموشانند
*عضو شورای شهر
منبع: روزنامه ایران ۲۲/۰۵/۱۳۹۶
قابی که جاودانه شد
عکس شهید محسن حججی را که دیدم، ناخودآگاه بر زبانم رفت که «نازنینتر ز قدت در چمن حسن نرست». در این دو نفر که در این عکس هستند چه قدر تضاد هست. ای بسا هیچ عکاس هنری نتوانسته باشد با تمهید مقدمات، این همه تضاد را در یک قاب بنشاند.