سخن از معلمی است که میفرماید ;
عشق میتواند جانشین همه ی نداشتن ها شود و در کلام ش نیز دوست داشتن موج میزند. چه آنگاه که قلم را که توتِم ش است بر دست میگیرد و جوهرش را میچِکاند تا نوشته هایش پیوند دهنده ی نسل ها شود و چه وقتی که تربیون ِ حسینیه ارشاد را گرفته تا کَلام ش محرک رسیدن به کَمال شود.
دوم ِ آذر زادروز کسی ست که پس از ۴۰ سال نبودنش هم عین ِ بودن است و یک معلم میداند چقدر لذت دارد این بودن ِ ماندگار . بودنی که عامل پیوند اسلام در نسل قبل از من, نسل ِ من و نسل بعد از من است. شاید اگر نمیهراسیدم , میگفتم اسلام به او بدهکار است چون در غیاب آنانکه باید اسلام را میشناساندند و نتوانستند چون اویی بود که
خدا را در کتاب ِ کویرش/ شیعه را در تشیع علوی ش/ علی را در علی حقیقتی بر گونه ی اساطیرش/ فاطمه را در فاطمه, فاطمه است ش/ و حسین را در حسین وارث آدم ش/ به ما شناساند .
و امروز در همان مسیری حرکت میکنم که شریعتی در سالهای نوجوانی ام مرا در آن مسیر قرار داد. هنوز هم نگاهم به معلمم که انقلاب در من ایجاد کرد نگاهی پر از مهر است , چرا که او بود که معنای دوست داشتن را به من آموخت.
شریعتی برایمان بت نبود اما حقیقتی بود در برابر بت ها و بت پرستان ِ زمان. انتظار را سالها برایمان جمود و رکود معنا کرده بودند اما ایشان انتظار را حرکتی از بودن بسوی شدن ِ انسانها میدانست. او را نه تقسیم کننده ی جامعه که وصل کننده ی نسل ها میدانم در برابر فصلی که دیگران میساختند.
از میان مخاطب های آشنا و ناآشنایش انسان هایی شکل گرفتند که امروز علاوه بر حس نوستالژیک شان به شریعتی, بازگشت به اسلام و بازگشت به خویشتن شان را مدیون معلمی چون اویند و تقویت روح عدالتخواهی, آگاهی, دوست داشتن را نه عامل انشقاق که محرک کمالشان میدانند و براستی چه درسی بهتر از این میتوان داد؟!
شریعتی مرد ِ مصلحت ها نبود, به هیچ دسته و حزبی تعلق نداشت و برایش چیزی جز حقیقت , مصلحت نبود. “مطهری ها” زمینه ساز و خواستار حضورش در حسینیه ارشاد میشدند, “چمران ها” در تنهایی هایشان از او تأسی میگرفتند و “بازرگان ها” از او به نیکی یاد میکردند.
آری , شریعتی هیچگاه مدعی کامل بودن نبود و میگفت ; هرکس به میزان معلوماتی که دارد عالِم نیست بلکه به میزان مجهولاتی که در عالَم احساس میکند , عالِم است.
و معتقد بود; سخت است حرفت را نفهمند و سخت تر اینکه حرفت را اشتباهی بفهمند, حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را نفهمیده اند که هیچ, حتی اشتباهی هم فهمیده اند.
و این دردی بود که الگویش علی (ع) هم کشیده بود و البته مولایش هم حلقه ی اتصال مسلمین شد.
صدایش هنوز در گوشم هست , چه آن زمان که میگفت “اگر تنهاترین تنها شوم”, باز هم خدا هست و جانشین همه ی نداشتن هاست و چه آن زمان که دوست داشتن را بالاترین چیزها میدانست و تمایلی به پایین آمدن از این قله ی زیبا نداشت. بر او ایستاده ام , زیرا معلمی بود که اندیشیدن را به من آموخت و سخت معتقدم که اگر کسی برایم معلمی کرد وامدار اویم. پس از او گذر نمیکنم, چرا که گذر از او, گذر از بخشی از وجودم و گذر از هویت ِ درونم است.
او را شناساننده ی دین میدانم چرا که دین چیزی جز باور به خدا, کمال , حقیقت و دوست داشتن نیست و دین شناس بودن هم داشتن القابی چون علامه نیست بلکه اثری ست که در بین جامعه میگذارد. (که گاها هستند آنانی که اسم دارند اما رسم و منشی در بین مردم ندارند و حرفشان هم خریدار ندارد). او را جامعه شناس میدانم نه بخاطر اینکه شاگردی اساتیدی چون لوئی ماسینیون و فرانس فانون بود و در فرانسه تحصیلات خود را گذراند , بلکه چون علاوه بر جهان , جامعه ی ایرانی را به خوبی شناخته, لمس کرده و البته ارتباط برقرار کرده بود.
راستی برای یک معلم چه چیزی بالاتر از اینست که خدایش به او عمر ِ ۴۴ سال داده باشد اما ۴۰ سال بعد, هم دوست داشتن را گسترش دهد و هم نسل ها دوست ش بدارند؟! معلمی که هنوز هم در برابر نقدهای ما میسوزد تا انسان ها را بسازد . آنکه هنوز عامل آنست که قلم مان را که توتِم ما نیز هست, برداریم و بنویسیم و هنوز عاملی شود که اندیشیدن را در ما روشن نگه دارد.
در زمانه ای که فصل کننده ها جولان میدهند, علی شریعتی هنوز عامل ِ وصل است ; وصل ِ نسل ها …!
حسین علیپور
دکترای روابط بین الملل
منبع : افق نیوز