6

آینده اصلاحات و اصلاح‎طلبی چه خواهد شد؟

  • کد خبر : 2412
  • ۲۹ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۳:۳۷

محمدحسین صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در تحلیلی درباره نقاط اشتراک جریان انحرافی و فتنه ۸۸ در پایگاه اطلاع‌رسانی برهان گفت: برابر این پرسش که: “آینده اصلاحات و اصلاح‎طلبی چه خواهد شد؟ ” روشن است که باید ابتدا تبیین و تعریفی از اصلاح طلبی و ماهیّت آن داشته باشیم. زمانی که کارنامه […]

محمدحسین صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در تحلیلی درباره نقاط اشتراک جریان انحرافی و فتنه ۸۸ در پایگاه اطلاع‌رسانی برهان گفت: برابر این پرسش که: “آینده اصلاحات و اصلاح‎طلبی چه خواهد شد؟ ” روشن است که باید ابتدا تبیین و تعریفی از اصلاح طلبی و ماهیّت آن داشته باشیم. زمانی که کارنامه اصلاحات مورد بررسی قرار می‌گیرد یک مبدأ برای آن تعریف می‌شود که بروز عینی آن مبدأ بدون تردید مقطع دوم خرداد سال ۷۶ است. اما باید گفت این جریان خلق الساعه به وجود نیامده و به طور حتم یک عقبه مشخص دارد. وقتی عقبه جریان مورد بررسی قرار می‌گیرد باید به تک تک عناصر تشکیل دهنده آن توجه داشت. به عبارتی اگر مجموعه اصلاحات یک گروه بود این امکان وجود داشت که آن‌ها را جریانی قلمداد کنیم که از بیست سال پیش به وجود آمده و در مقطعی صرفاً با تغییر نام به این نقطه رسیده است.

پس وقتی که این جریان به دقت بررسی گردد، دیده می‌شود که یک‌پارچه نبوده و دارای تنوع و گوناگونی مشخصی در درون خود می‌باشد. گروه‌های تشکیل دهنده جبهه دوم خرداد، ۱۷ الی ۱۸ گروه بودند که برخی از آن‌ها مانند «حزب مشارکت» در مقطع انتخابات هنوز شکل نگرفته و بعد از پیروزی آقای خاتمی متولد شدند. ولی برخی دیگر نظیر «کارگزاران، مجمع روحانیون، انجمن اسلامی معلمان و دفتر تحکیم وحدت به اعتبار اتحادیه انجمن‌های اسلامی سابق و . . .» از قبل وجود داشتند. شاید بتوان گفت در رأس این گروه‌ها آن که بیش‌تر از همه مدعی بوده و برای خود یک حق پدرخواندگی هم قائل می‌شد، «مجمع روحانیون» بود.

باید عنایت داشت که سابقه تشکیل مجمع روحانیون به انشعاب یک گروه از بطن جامعه‌ روحانیت مبارز برمی‌گردد لذا می‌توان ریشه این جریان را در جامعه روحانیت مبارز جست‌وجو نمود بنابراین باید گفت خاستگاه ابتدایی این جریان درون انقلاب بوده است.

در مورد سازمان مجاهدین انقلاب هم باید به این گونه عمل کرد. سازمانی از هشت گروه به هم پیوسته که پیش از انقلاب با اعتقاد به مبارزه مسلحانه شناخته شده‏اند، تشکیل شد .برخی از اعضای این سازمان به شدت تحت تأثیر روش مبارزاتی «مجاهدین خلق» بوده و انتخاب نام «مجاهدین انقلاب» نیز برای تداعی این مسأله بود. اما بر همراهی و همنوایی با انقلاب اسلامی تأکید می‏کردند.

این مجموعه دارای طیف‏بندی‏هایی بود که شاخه بهزاد نبوی، فدایی، ذوالقدر و . . . در رأس آن‏ها بودند. این طیف‏ها نیز تضادهایی داشتند که در نهایت منجر به جدایی آن‏ها شد. جالب است که برخی از آن‏ها که در جبهه دوم خرداد نیز حضور داشتند در مقطعی در حزب جمهوری اسلامی هم بوده‏اند.

لذا در بررسی هر گروه و حتی هر شخصیتی ملاحظه می‏شود که با گذشت زمان دچار دگردیسی‏ها و تغییر و تحولات شخصیتی، فکری و مشربی می‏شوند.

با این مقدمه باید گفت، وقتی پیشینه جریان اصلاح‏طلب در مقابل وضعیت امروز آن قرار می‏گیرد، هیچ تعریف واحدی از آن نمی‏توان داشت. به عبارتی نمی‏توان گفت که آن‏ها همان مجمع روحانیون سابق و لاحق هستند. همچنین نمی‏توان ادعا کرد که کلیت این جریان، معادل سازمان مجاهدین انقلاب یا کارگزاران یا مشارکت است.

این گروه‏ها هریک تشکیل دهنده یک جبهه بوده‏اند که یک هدف مشترک را دنبال کرده و البته به لحاظ اعتقادی، فرهنگی و سیاسی نیز پیوندهایی دارند.

در این بین درگیری‌های نظری دو جریان راست و چپ روحانیت حداکثر مرزبندی میان این دو گروه را تشکیل می‌دهد. عنصر وفاق‎بخش گروه‌هایی که در دهه ۶۰ به عنوان گروه‌های چپ محسوب می‌شدند مواضع اقتصادی بوده که دولت را به‎عنوان عامل اصلی در عرصه اقتصاد می‌دانستند. در مقابل جریان راست معتقد بود که مردم و بخش خصوصی باید در این حوزه فعال‌تر باشد. هم‌چنین تقسیم بندی دیگری که گروه‌های سیاسی را در دهه ۶۰ از یک‌دیگر جدا می‌نمود این بود که یک دسته به حضور حداکثری دین در جامعه معتقد بودند و عمده تشکیل دهندگان آن چپ‌ها به شمار می‌آمدند. در مقابل نیز عده‌ای‌ حضور حداقلی آن را مطرح می‌کردند.

مورد دیگر میزان نزدیکی گروه‌ها به انقلاب از سویی و تمایز آن‌ها با گروه‌هایی از جمله لیبرال‌ها، ملی‌گراها و منافقین و . . . از دیگر سو به شمار می‌آید.

تمایز دیگر در حوزه سیاست خارجی بود که برخی معتقد بودند دشمنی با کشورهایی چون آمریکا و اسراییل و مانند این‌ها یک دشمنی آشتی ناپذیر و ابدی است و برخی این میزان تعصب را نداشته یا حداقل این‌گونه ابراز عقیده نمی‌کردند؛ البته این مسأله مطلق نبود.
همان طور که در بسیاری از موارد راست‌ها نیز همان موضع تند و تیز ضد آمریکایی را می‌گرفتند یا آن‌که بعد از رحلت امام در مقطعی که چپ‌ها تا حدی تنازل کرده و برخی از آن‌ها بحث رفاقت با آمریکا را مطرح کردند این مسأله انتقاد راست‌ها را به همراه داشت.

*عامل اصلی تمایز میان چپ و راست

تصور بنده این است که شکاف و نقطه تمایز اصلی میان دو مشرب چپ و راست سابق -که بعدها در دگردیسی‌های متعدد به اشکال مختلف درمی‌آیند- یک نوع نگرش شبه‎عقیدتی است که نمود عینی آن نگاه روشنفکرانه به دین در مقابل نگاه متعبدانه به آن می‌باشد. لذا اگر از گروه‌هایی که در دوم خرداد ۷۶ به هم پیوستند علت این پیوستگی مورد سؤال واقع شود گذشته از بحث ائتلاف انتخاباتی، نگاه روشنفکرانه کاندیدای آن‌ها به دین و به مسایل انقلاب و نظام – در مقابل نگاه بسته و ارتجاعی- به عنوان عامل اصلی وفاق آن‌ها مطرح خواهد شد اما علت درگیری جریان روشنفکری و جریان تعبد ریشه در کجا دارد؟ وقتی سابقه این دو بررسی می‌گردد ملاحظه می‌شود که در یک دوره دعوای درون‏دینی و برون‏دینی مطرح است.

برجسته‌ترین نمود این مسأله در دعوای بین چپ‌های مارکسیست با مذهبی‌ها بوده که درگیری‌های دهه ۴۰ در ایران به شمار می‌آید. کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های آن روز که مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه می‌شناختند به عنوان جریان تراز و جریان روشنفکری معرفی شده و هرکس که این مسأله را نمی‌پذیرفت از رژیم شاه گرفته تا حوزه علمیّه، به عنوان مرتجع معرفی می‌گردید. ارتجاع از دید آن‌ها به معنای نرفتن زیر بار تفکر سوسیالیستی که تفکر تراز روشنفکری آن موقع محسوب می‌شد، بود.

شایان ذکر است مقطعی در اواخر قرن ۱۹ نیز که مارکسیسم چندان موضوعیّت نداشت، تفکر لیبرالی غربی با اندیشه‌های جمهوری خواهی و دموکراسی خواهی به عنوان تراز روشنفکری مطرح بود.

در این میان برخی از نیروهای مذهبی یا از باب شیفتگی نسبت به آرمان‌های مارکسیستی مثل عدالت‌خواهی و مانند این‌ها یا از باب مرعوب شدن در برابر این اندیشه‌ها تحت تأثیر این جریان قرار گرفتند. لذا با تلفیق آموزه‌هایی از اندیشه‌های مارکسیستی و اندیشه‌های اسلامی معجونی درست شد که بعدها تفکر التقاطی «مجاهدین خلق» نام گرفت.

این تفکر التقاطی در اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ سایه خود را روی محیط روشنفکری دینی می‌اندازد؛ و این‌جاست که جنگ بین نگاه روشنفکرانه و نگاه متعبدانه هرروز بالا می‌گیرد. تا جایی که با خروج شاخه غیردینی و مارکسیستی رخنه کرده درون مجاهدین خلق، ضربه‌ای به جریان روشنفکری وارد می‌شود.

و این شرایط گرایش نگاه تعبدی را تقویت کرد. همین مسأله به دست‎مایه‌ای در آستانه انقلاب تبدیل شد. به گونه‌ای که وقتی امام(ره) به عنوان یک رهبر روحانی پیش‏قدم شد، تمایل به سمت ایشان بیش‌تر از تمایل به گروه‌های روشنفکر مثل مجاهدین خلق و مانند این‌ها بود.
این جریان علی‎رغم داشتن تشکیلات پردامنه و وسیع، در ذیل هیبت و هیمنه امام(ره) ذوب و محو شدند. چرا که در انقلاب نگاه تعبدی به عنوان نگاه مبنا مطرح بود؛ اما آیا این نگاه تعبدی منافاتی با داشتن نگاه نواندیش نسبت به مسایل دین داشت؟ باید گفت خیر! چرا که حضرت امام(ره) خود در رأس نواندیشان قرار داشتند.

در این بین پرسشی مطرح است که هم اینک وارثان آن تفکر طردشده توسط مردم، انقلاب و امام(ره) چه افراد و جریان‌هایی هستند؟ به عبارتی می‌توان بخش‌هایی از آن را در تفکرات امثال مجاهدین انقلاب شاخه «بهزاد نبوی»، شاخه‌ای از دفتر تحکیم وحدت که به تکیه بر نگاه روشنفکری اصرار داشت، نفراتی از مجمع روحانیون که خود را مبرای از نگاه متعبد به مسایل دینی می‌دانستند، عناصری از حوزویان که از نگاه تعبدی برائت می‏جستند و نگاه روشنفکرانه را تعقیب می‌کردند نظیر «مجتهد شبستری» و «کدیور» جست‌وجو نمود.

*ائتلاف با لیبرال‌ها

با گذشت زمان ملاحظه می‌شود کسانی که حتی تا یک دوره‌ای با هم رقیب محسوب می‌شدند، مانند لیبرال‌ها که به شدت با مجمع روحانیون و نیز با مجاهدین انقلاب زاویه داشتند ، هم‌سو می‌شوند. همان طور که با بررسی نشریه «عصر ما» در سال‌های ۷۴ -۷۵ به وضوح مواضع تند علیه جریان لیبرال در آن دیده می‌شود. لکن پس از چند سال این نگاه تلطیف شده و رفته رفته به این سمت ترغیب می‌شود و در نهایت به طور رسمی اعلام می‌کند که ما با لیبرال‌ها مشکل نداشته و در کنار هم فعالیت خواهیم کرد.

از این‌جا نگاه آن‌ها در مورد حضور دین در جامعه که یک نگاه حداقلی است به صورت رسمی اعلام می‌شود. بدین معنا که دین در ساحت مسایل اجتماعی باید حداقل مداخله را داشته باشد. همان‌گونه که از ظواهر امر پیداست این نگاه طبعاً با نظریه «ولایت فقیه» سازگار نمی‌باشد. لذا به تدریج شاهد انتقادهای ایشان به مبانی انقلاب و ولایت فقیه هستیم. به عنوان نمونه «محسن کدیور» در مقالات مفصلی ادعا می‌کند که: “خود حضرت امام(ره) هم از احساسات انقلابی مردم سوء استفاده کرد و در آن هیاهویی که گل کرده بود حرف خود را به کرسی نشاند. در حالی که اگر مردم فرصت اندیشیدن درست را در این خصوص داشتند زیر بار ولایت فقیه نمی‌رفتند “.

طبعاً در این نگاه، کارکرد دین، حداکثر یک رابطه‌ای قلبی میان مؤمنان با خدای خویش است. همه کارکرد دین همین است که اگر انسان‌ها دین‌دار باشند روابط اجتماعی سالم‌تری خواهند داشت. ولی دین نباید به عنوان یک راهنمای عمل و یک آموزه برای گردش امور مبنا قرار گرفته و در جامعه حکومت بکند.

در این شرایط، این جمع آرام آرام هویّت واحد خود را به جامعه معرفی می‌کند. در یکی از شماره‌های نشریه «کیان» در مقاله‌ای «سنت نوین روشنفکری» یا «روشنفکری نوین دینی» مورد بررسی قرار می‌گیرد. این مقاله در بیان خصوصیات جریان روشنفکری تصریح می‌کند که آن‌ها به‎خلاف جریان سابق، معتقد هستند که عقل و اندیشه متکی به مباحث عقلانی – و نه تعبد- باید محور باشد. ضمن این‌که باید تکلیف از جامعه رخت بربندد و حق جایگزینش شود. آقای «سروش» تأکید داشت که: «جامعه مدرن جامعه حقوق‎مداران است نه تکلیف‏مداران».
به نظر می‌رسد این مسأله هم از جمله واردات دوره روشنفکری اروپا به کشور است. به نحوی که انسان را غیرمکلف و صاحب‏حق قلمداد کرده و او را از پاسخ‌گویی مبرّا می‌داند.

خصوصیت دیگر این سنت نوین روشنفکری آن است که تابع حماسه نیست. حماسه‌ای که در چپ دهه ۶۰ شور انقلابی ایجاد می‌کرد. وقتی در این دوره حماسه سرکوب می‌شود، روح سازش‎کاری جای آن را می‌گیرد، به عنوان مثال مطرح می‌کردند که ما در گذشته یک چیزی ضد آمریکا گفتیم لکن دوران حماسه گذشته و می‌توان گفت که ما اشتباه کرده‌ایم.

اگر گروه‌های مختلف تشکیل دهنده جبهه دوم خرداد مورد تحلیل واقع شوند دیده می‌شود عامل کنار هم قرار گرفتن این‌ها فارغ از مباحث اقتصادی، سیاسی و . . . این است که آن‌ها در یک نقطه به گونه‌ای به یک تجدید نظر طلبی نسبت به سابقه فکری و فرهنگی خود رسیده‌اند و همان‌گونه که قید شد ریشه‌اش در نگاه روشنفکرانه به مقوله دین است.

امروز هر قدمی که این جریان برداشته به سمت نزدیک‌تر شدن به اهداف روشنفکری بوده است. لذا در این مسیر از یک سو متحد کسانی خواهند شد که لاییک یا سکولار هستند. از سویی دیگر با گروهی از اهالی دین، که از قبل اعلام کرده‌اند که دین نباید در عرصه سیاست وارد بشود مثل «انجمن حجتیه» و گروه‌های مشابه پیوند می‌خورند. فلذا یک معجونی متشکل از افرادی که شاید به لحاظ فکری متحجرترین‌ها بودند، نظیر انجمن حجتیه و مانند این‌ها و تصورشان این بوده که از انسان، هیچ کاری جز انتظار امام عصر (عجّل‌ الله ‌تعالی فرجه) ساخته نیست تا آن کسانی که اصلاً برای دین هیچ مأموریت اجتماعی قائل نیستند هم‌چون لاییک‌ها و سکولارها پدید می‌آید. به گونه‌ای که چنان‌چه از هر گروه دیگری نیز ریزشی صورت گیرد – به این معنا که معتقد باشند باید پر و بال دین را از دخالت در امور اجتماعی سیاسی چید- وارد این مجموعه می‌شود. به عنوان نمونه جریانی که معتقد به مهدویتی است که در آن، مسیر اعمال ولایت، یک مسیر شهودی است و نه مسیر و ترتیبی که سلسله مراتب طبیعی داشته باشد، از این دست ارزیابی می‌شود.

نگاه مبنای شیعی معتقد است که در عصر غیبت، مرجعیت پاسخ‌گویی به مسایل مستحدثه جامعه مسلمین به عهده دین‎آگاهانی است که نائب عام امام عصر (عجّل‌ الله ‌تعالی فرجه) محسوب می‌شوند؛ اگرچه ارتباط مستقیم با امام ندارند اما در مجرای دین حکمرانی کرده و نظر آن را بیان می‌کنند که خود امام معصوم روشن کرده است. این مسیر فقاهت و مرجعیت دینی در فقه تشیع است.

اما کسانی هم معتقد هستند که اعمال ولایت امام عصر (عجّل ‌الله ‌تعالی فرجه) هیچ‌گونه سلسله مراتبی نداشته و امام عصر (عجّل‌ الله ‌تعالی فرجه) با یک یک آحاد مؤمنان رابطه مستقیم برقرار نموده و به آن‌ها تکلیف می‌کنند. لذا هر مؤمنی می‌تواند از راه شهود به ساحت امام عصر (عجّل‌ الله ‌تعالی فرجه) رسیده و از ایشان دستور بگیرد. بنابراین فلسفه حکومت دینی با این نگرش خود به خود منتفی می‌شود.

آقایان اصلاح‎طلب به دلیل تمکین‌شان در برابر اندیشه روشنفکران به تدریج به این نقطه رسیده‌اند. در این میان برخی از آن‌ها جسارت بیان کردن این مباحث را به صورت جدی‌تر داشته که شاخه سکولار را تشکیل می‌دهند. برخی دیگر نیز هم‌چنان در رودربایستی بوده و خود را شاگردان معنوی امام(ره) می‌خوانند لکن متحدان فکری خود را از بین سکولارها انتخاب می‌کنند.

طبیعی است در شرایط کنونی اگر این جریان قصد یارگیری از میان جریان اصول‌گرای فعلی را داشته باشد به حلقه‌هایی از این‌ها متصل می‌شود که در مجموع به آن نگاه روشنفکرانه نزدیک باشند. به عبارت دقیق‌تر جریانی که معتقد به وجود حکومت دینی در عصر غیبت نیستند شامل این مسأله می‌شود. به طور مشخص باید به جریان شهودی اشاره داشت که معتقد است امام عصر (عجّل ‌الله ‌تعالی فرجه) در دوره غیبت به صورت مستقیم با افراد ارتباط برقرار نموده فلذا نیازی به حضور سلسله مراجع، روحانیان و دین‎شناسان از این دست وجود ندارد.

جریان منحرفی که به تازگی بروز یافته اگرچه حقیرتر از آن است که نظریه پردازی نماید لکن همین ایده را تعقیب می‌کند؛ تا جایی که سرکرده آن، پایان عصر اسلام‌گرایی و آغاز عصر انسان را اعلام می‌نماید. عصر انسان در حقیقت همان دوره اومانیسمی است که سال‌ها پیش در غرب مطرح شد و جریان روشنفکری هم از آن‌جا ریشه گرفت. حال این جریان نیز ارجاع به اومانیسمی می‌دهد که در آن محور همه کائنات هستی، انسان بوده و تکلیف الهی در آن هیچ‌گونه موضوعیتی ندارد.

در این میان بعضی شواهد و قرائن، گواه این است که در خفا شاخه‌هایی از دو جریان انحرافی و فتنه در حوزه عملکردی با هم مرتبط می‌شوند. بعضی از چهره‌های شاخص اصلاحات با این تحلیل، که تا حدی کارکردگرایانه است نمی‌گویند که ما با جریان انحرافی یک اتحاد فکری داریم بلکه معتقدند آن‌ها گروهی هستند که توانسته‌اند مرکزیّت نظام را به چالش بکشانند و این درست همان خواسته اساسی ما است. چرا که این امکان وجود دارد که ما در آینده هم فرصت حضور مستقیم در صحنه را نداشته باشیم، گروهی که شاید بتواند از این فرصت بهره ببرد، آن‌ها هستند. پس می‌توانیم در منافع مشترک با یک‌دیگر نوعی اتحاد ایجاد کنیم. به عنوان مثال صحبت‌های آقای «علی ربیعی» مبنی بر این‌که: “اظهارنظرهای فلانی به چیزهایی که ما می‌خواستیم خیلی نزدیک است و چنان‌چه ما نامزدی برای انتخابات نداشته باشیم، می‌توانیم روی او سرمایه گذاری کنیم “.

به هر روی فصل مشترک آن‌ها همان نگاهی است که تأکید می‌کند باید از حاکمیت دین به صورت شناخته شده‌اش در تئوری ولایت فقیه فاصله گرفته و نباید آن را محور جامعه قرار داد. یکی به اسم تقرب به امام عصر (عجّل ‌الله ‌تعالی فرجه) و دیگری با این توجیه که عصر جدید، عصر سکولاریسم است در این نقطه به هم می‌رسند.

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=2412

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]