شاهد مثالش توییت چند روز پیش سعید حجاریان است که نوشته بود: ««اصلاحات صندوقمحور مُرد؛ اما قبل از تدفین شکوهمند باید به اتاق تشریح برده شود تا علت مرگ روشن شود. آیا مرگ بهعلت کهولت سن بوده است یا میتوان ردپای قاتل یا قاتلانی را پیدا کرد؟».
موضع حجاریان بهشدت تند است و به نظر میرسد که او نیز از نتیجه بهدستآمده ناراضی است؛ اما مشخص نیست منظور از قاتل یا قاتلان کیست؟ به تعبیر دیگر سعید حجاریان مقصر وضعیت کنونی اصلاحطلبان را چه افرادی میداند؟ یا حتی آیا میتوان گفت که منظور او شیوه بررسی صلاحیتها بوده است؟
این پرسشی است که سیدحسین مرعشی در گفتوگو با «جماران» به آن پاسخ داده و گفته که منظور او بهزاد نبوی است. مرعشی در واکنش به موضع اخیر حجاریان گفته است: «اصلاحطلبی نمیمیرد. ممکن است افراد جابهجا شوند. الان بهزاد نبوی از کارگزاران جلوتر است». او در پاسخ به این پرسش که یعنی باید بهزاد نبوی را مقصر دانست، گفته که «مقصودش (حجاریان) بهزاد نبوی است».
افزون بر این در بیانیه اخیر جبهه اصلاحات هم همین شیوه در پیش گرفته شده است؛ به نحوی که بار همه مسئولیتها بر دوش ردصلاحیتها گذاشته شده است: «اصلاحطلبان، اعتدالگرایان و حتی اصولگرایان معتدل و دیگر جریانهای منتقد وضع موجود، نامزدی در صحنه نداشتند. تا چند روز قبل از روز رأیگیری معلوم نبود چه کسانی قرار است رقابت کنند و جریانهای سیاسی شناختهشده از چه کسانی حمایت میکنند. صحنه را به شکلی سامان دادند که مشارکت حداکثری شکل نگیرد و در هر شرایطی نامزد مدنظر آنان به پیروزی برسد. با ردصلاحیت گسترده نامزدهای رقبا، صحنهای ساختند که منجر به تحقق خواستشان و قهر اکثر شهروندان با انتخابات شد».
بنابراین تا اینجای کار یک دسته از اصلاحطلبان مانند حجاریان خود اصلاحطلبان را مقصر شرایط فعلی میدانند، یک دسته هم مانند اعضای نهاد اجماعساز رد صلاحیتها را عامل کاهش مشارکت میدانند. حالا مرعشی دلیل را بهنوعی کاهش مشارکت میداند و میگوید که اگر تحریمها و فشار اقتصادی نبود، وضعیت متفاوت میشد: «در جبهه ما از ۲۴ میلیون رأی آقای روحانی در دوره گذشته، اگر رأی آقای همتی را در نظر بگیریم به دوونیم میلیون رسیده است، یعنی ما ۸۵ درصد رأی از دست دادهایم و اگر آن رأی سفید را هم بهعنوان یک رأی اعتراضی درنظر بگیریم و با رأی آقای همتی جمع کنیم، ۸۰ درصد از رأی ما افتاده است که این قابل مطالعه است؛ یعنی باید دلایل آن را بررسی کنیم. یکی از دلایل آن ناشی از شرایط اقتصادی کشور است؛ یعنی این تحریمی که در این سه سال اخیر بهعنوان فشار حداکثری آمریکاییها بر ملت ایران بود، فشارهایی را متوجه زندگی مردم کرده که بین مردم و صندوق رأی فاصله انداخته و این نارضایتی ناشی از شرایط بد اقتصادی یک بخش مهمی از مسئله است و یک بخش دیگر آن ناشی از فشارهای سیاسی است که همیشه متوجه جبهه اصلاحات بوده است».
در میان تمام اختلافات اصلاحطلبان چه قبل و چه بعد از انتخابات مهمترین عنصر، یعنی مردم، در نظر گرفته نمیشود؛ اینکه چرا مردم تمایل به شرکت در انتخابات و در وهله بعد تمایل به انتخابات نامزد مدنظر اصلاحطلبان نداشتند. به تعبیر دیگر به فرض که دغدغه مطرحشده در بیانیه نهاد اجماعساز که تأیید صلاحیت نیروهای اصلاحطلب است، محقق میشد، آیا میتوان با اطمینان گفت که اصلاحطلبان پیروز انتخابات میشدند؟ مثلا اگر فایل صوتی ظریف چندی پیش از انتخابات منتشر نمیشد و تأیید صلاحیت میشد یا مثلا اگر اسحاق جهانگیری، مسعود پزشکیان و علی لاریجانی تأیید صلاحیت میشدند، آیا صرف حضور چنین شخصیتهایی برای اقناع مردم به حضور در انتخابات کافی بود یا خیر؟
برای پاسخ به این پرسش باید به فضای کلی حاکم بر انتخابات مجلس یازدهم رجوع کرد؛ انتخاباتی که هم با مشارکت بسیار پایین مردم شهرهای مختلف همراه بود و هم از قضا لیستهایی که از سوی برخی احزاب اصلاحطلب معرفی شده بود، رأی نیاورد. برای مثال مجید انصاری حتما بهعنوان نیرویی اصلاحطلبتر از عبدالناصر همتی شناخته میشود؛ فردی که عضو مجمع روحانیون مبارز است، به خاتمی نزدیک است و همواره مواضعش اصلاحطلبانه بوده است؛ اما او هم گرچه بهعنوان سرلیست یاران هاشمی عرضه شده بود، تنها توانست کمی بیش از ۶۹ هزار رأی بیاورد؛ رأیی معادل ۳.۷۵ درصد؛ بنابراین قهر مردم با انتخابات و البته با اصلاحطلبان پیش از اینها شروع شد و شاید زمانی که اصلاحطلبان نتوانستند یا نخواستند در بزنگاههایی خاص موضعی در کنار مردم اتخاذ کنند و البته عملکرد حسن روحانی و دولتش نیز بر نارضایتی مردم از اصلاحطلبانی که هنوز هم برخی از ایشان نمیخواهند با صراحت عملکرد دولت یازدهم و دوازدهم را نقد کنند، افزود و میتوان گفت که در مقطع کنونی اشخاص آنقدر اهمیت ندارند که اصل اعتماد کلی به جبهه اصلاحات دارای اهمیت است.
مثلا مرعشی همچنان باور دارد که یکی از محدودیتهای اصلاحطلبان عدم ارائه نامزد خود از چند سال قبل از انتخابات است؛ مشکلی که اصولگرایان با آن مواجه نیستند: «جبهه رقیب ما میتواند از دو یا سه سال قبل از انتخابات کاندیدایش را تعیین کند و تصمیمش را بگیرد و تصمیمش را اعلام کند، لابی کند و آن را پیگیری کند؛ اما ما تا تأیید صلاحیتهای شورای نگهبان انجام نشود، روی هیچ کاندیدایی نمیتوانیم حساب کنیم؛ پس این یک محدودیت سیاسی است که ما فعلا با آن مواجه هستیم؛ یعنی روزی که ما وارد انتخابات میشویم، حتی درباره آقای لاریجانی هم نمیتوانیم حساب کنیم که هست یا نیست یا روی آقای جهانگیری نمیتوانیم حساب کنیم که هست یا نیست یا درباره آقای محمد شریعتمداری هم همینطور».
این گزاره هم محل تردید است؛ زیرا مثال نقض آن را در سالهای اخیر شاهد بودهایم. در انتخابات مجلس یازدهم اتفاقا عموم لیست امید تهران افرادی ناشناس و حتی غیراصلاحطلب بودند و صرفا بهدلیل پایگاه اجتماعی قدرتمند اصلاحطلبان مردم به تمام لیست رأی دادند یا در سال ۸۸ سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان در ابتدای امر به خاتمی اعتماد و از موسوی حمایت کردند؛ یعنی حمایت ابتدایی بخشهایی از جامعه از موسوی به واسطه حمایت خاتمی بود یا حتی حمایت از حسن روحانی در سال ۹۲ نیز کاملا براساس حمایت اصلاحطلبان و خاصه خاتمی و هاشمیرفسنجانی بود؛ وگرنه پرواضح است که اگر چنین حمایتی در کار نبود، مطلقا روحانی قادر به رأیآوری نبود و اتفاقا در همان زمان اصلاحطلبان که به هاشمی دل بسته بودند، بعد از رد صلاحیت او بهسرعت بر روحانی اجماع کردند و عملا فرصت برنامهریزی دو، سهساله برای معرفی نامزد مدنظر خود نداشتند.
همه اینها نشان میدهد اگر توفیقی تا اینجای کار و در انتخاباتهای متعدد با اصلاحطلبان همراه بوده است، بیش از همهچیز به اعتماد عمومی مردم به جبهه اصلاحات و تصمیمات جمعی آنها وابسته بوده است و اگرچه ردصلاحیتها میتواند بر کیفیت تحقق حق انتخابکردن مردم تأثیر منفی بگذارد؛ اما لزوما باعث نمیشود مردم از این حق استفاده نکنند و چهبسا مانند سال ۹۲ ردصلاحیت هاشمی پتانسیلی مضاعف در مردم برای شرکت در انتخابات ایجاد کرد. پس برخلاف آنچه این روزها اصلاحطلبان همهچیز را به جز رویکردهای کلی سالهای اخیرشان مقصر میدانند، به نظر میرسد که مقصر اصلی بیتوجهی به خواستههای واقعی مردم و بازگونکردن مطالبات عینی مردم بوده است تا هر چیز دیگر.