شایعه درگذشت آیت الله حسنی شیرمرد آذربایجان
افق:(ofoghnews.ir) بر اساس گزارش منابع محلی امام جمعه انقلابی و مردم دوست ارومیه پس از سالها مجاهدت در گذشت.
خبردردست بررسی
به گزارش رویداد ، غلامرضا حسنی که عمری را در مبارزه بی امان با ضد انقلاب گذراند و تمام تلاش خود را برای نابودی اهداف و منافع دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بکار برد،بر اساس شایعه منتشر شده ظهر امروز در بیمارستان شهید مدنی تبریز درگذشت.
وی بارها بدلیل صراحت لهجه و خطاب های صادقانه و دوست داشتنی اش مورد توهین و تهمت های رنگارنگ ضد انقلاب قرار گرفت.
افشاگری های بی امان این مرد خستگی ناپذیر و کوتاه نیامدن از مواضع راستینش موجب شد تا همیشه دشمنان ایران اسلامی از حسنی در هراس باشند و بدانند در موعد حادثه او لباس رزم پوشیده و در میدان دفاع از انقلاب اسلامی حاضر خواهد شد.
وی یکی از اصلی ترین منتقدان جریان چپ کمونیستی در ایران اوایل انقلاب و از جمله شخصیت هایی بود که استان سرفراز آذربایجان غربی را از شر اشرار سازمان دهی شده غرب و شرق رهایی بخشید، همچنین حسنی در دوران اصلاحات نیز قاطعانه در برابر سیاست ها و رویه های نادرست دولت مقاومت کرد و مردم را همچنان در صف ولایت و رهبری و مرجعیت سازماندهی میکرد.
زندگینامه حسنی به روایت داماد وی
حجه الاسلام غلامرضا حسنی در روستای بزرگ آباد که یکی از روستاهای بزرگ ارومیه هست در سال۱۳۰۶ متولد شدند ، یعنی با این حساب الان ۸۳ سال عمر کردند. بیشتر عمرشان هم به مبارزه گذشته است.
در نوجوانی مدتی در حوزه علمیه ارومیه مشغول تحصیل بودند و در سال ۱۳۳۴ به حوزه علمیه قم رفتند. خودشان مطرح کرده اند که آن موقع من برای اولین بار با شهید آسید مجتبی نواب صفوی آشنا شدم و ایشان در همین مدرسه فیضیه قم مطالبی را بیان فرمودند و مساله مبارزه با رژیم شاه را مطرح کردند و صحبت های ایشان به گونه ای در من تاثیر کرد که من هم تصمیم گرفتم علیه رژیم ستم شاهی مبارزه کنم .
از آنجا که وضعیت استان در دوران جوانی ایشان بسیار بغرنج و بحرانی بود و گروه های شرور و مسلح امنیت مردم را به خطر انداخته بودند ، ایشان از همان ابتدای ورودشان به اجتماع ، ناگزیر سلاح به دست گرفتند.
حتی در سال ۳۶ یا ۳۷ که خدمت امام خمینی(ره) می رسند ، یکی از طلاب خدمت امام مطرح می کنند که آقای حسنی مسلح هستند. بعد امام می فرمایند آقای حسنی ! اسلحه را برای چه تهیه کردید؟ و ایشان می گویند که اگر اجازه بدهید من اسلحه را تهیه کرده ام شاه را بکشم!
این خاطره در ذهن مبارک امام (ره) تا در سال ۱۳۵۸ که آقای حسنی باز خدمت امام (ره) که می رسند آنجا همین مساله اسلحه و مسلح بودن آقای حسنی دوباره مطرح می شود که حضرت امام (ره) با یادآوری سابقه مسلح بودن ایشان می فرمایند که ما همه باید مثل آقای حسنی مسلح باشیم.
آقای حسنی از همان سال ۴۲ با علمای شهر و با حوزه علمیه قم در ارتباط بودند و مبارزات مردم استان علیه رژیم را هدایت می کردند، ایشان بارها ممنوع المنبر شدند و تحت تعقیب قرار گرفتند و حتی در مبارزه با رژیم کار ایشان و انقلابیون مسلح ایشان به حدی بالا گرفت که ارتش با تانک وارد خیابان های ارومیه شد و مسجد اعظم را با گلوله مستقیم تانک مورد هدف قرار داد که در آن جریان تعدادی از مردم شهید و مجروح شدند و البته با حمله مردم به تانک ها ، ارتشی ها عقب نشستند و شکست خوردند ؛ می خواهم بگویم که اگر به مبارزات مسلحانه ایشان با رژیم اشاره می کنیم ، مبارزات تمام عیاری بوده است و نه تک تیراندازی های هر از گاهی .
ماجرای اعدام فرزند ناخلف
رشید حسنی (پسر بزرگ آیتالله حسنی) پس از پیروزى انقلاب ناگهان به گروه سیاسى سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، به طورى که مسئولیت شاخه آذربایجان غربى بر عهده او بود. در پی شناسایی محل حضور رشید در تهران آیت ا… حسنی حکم دستگیری وی را صادر کرد. وی در بخشی از خاطرات خود می نویسد : ” جایش را شناسایى کردیم. در کمیته انقلاب تهران با آیتالله مهدوىکنى تماس گرفتم و گفتم: یک موردى هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم است….. گفتم اگر مقاومت یا فرار کند، بزنید، نگذارید فرار کند و اگر هم تسلیم شد، دستگیر کنید و به کمیته تحویل بدهید. آنها رفتند و او را دستگیر کردند.”
امام جمعه شهرستان ارومیه در ادامه می افزاید : “رشید را بعد براى بازجویى و محاکمه به تبریز انتقال دادند. او چون محل فعالیتهایش آذربایجان بود در این شهر محاکمه و به اعدام محکوم شد و بلافاصله حکم اجرا گردید…»
در این رابطه وی بعدها نیز کمترین تردیدی از خود نشان نداده و مینویسد: “وقتى خبر اعدام رشید را شنیدم، چون به وظیفه خود عمل کرده بودم هیچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هیچ شخصى ولو پسرم باشد، شوخى ندارم و با هیچ احدى در این مورد عقد اخوتى هم نبستهام. هنوز هم اگر یکى از فرزندانم بر ضدانقلاب و رهبرى خداى ناکرده فعالیت کند، همان کارى را خواهم کرد که با رشید کردم.”
برگی از دفتر خاطرات امام جمعه فقید ارومیه
در بخشی از کتاب خاطرات حسنی به موضوع اعدام پسرش که به جریانهای چپ پیوسته بود پرداخته شده است که از نظر خوانندگان میگذرد: پسر بزرگم رشید با رژیم شاه سخت مبارزه میکرد. دوران ستم شاهی که در دانشگاه تهران تحصیل مینمود، یکی دو بار دستگیر و زندانی شد. قبل از پیروزی، وقتی به ارومیه و روستا می آمد، در برگزاری هر چه باشکوهتر مراسم نماز جمعه بزرگآباد، تلاش میکرد و در فعالیتهای جنبی آن از قبیل: بیل زنی در باغات، شخم زدن، کمک کردن به فقرا و مستمندان میکوشید. او پس از پیروزی انقلاب، ناگهان به گروه سیاسی سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، به طوری که مسئولیت شاخه آذربایجان غربی بر عهده او بود. خیلی با او صحبت کردم تا در راهش تجدید نظر کند، ولی نکرد. در همان زمان انشعابی در میان اعضای این گروه پدید آمد و به دو گروه اقلیت و اکثریت منشعب شدند و اقلیتها به جمع گروهکهای سیاسی محارب پیوستند و جنگ مسلحانه بر ضد حکومت اسلامی آغاز کردند. الان بایدم نیست رشید جز کدام یک از اینها شد، وی به هر حال من احساس خظر کردم. تصمیم گرفتم جلوی فعالیتهای او را بگیرم. نخست چند بار تذکر و تهدید انجام گرفت ولی فایده نکرد. آن وقت نماینده مجلس و در تهران بودم. یک روز رشید به تهران آمده بود. جایش را شناسایی کردیم. در کمیته انقلاب تهران با آیتالله مهدویکنی تماس گرفتم و گفتم یک موردی هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. یکی از محافظان خودم به نام آقای جلیل حسنی را نیز همراه آنها کردم. او از بچههای کمیته ارومیه بود و الان به تجارت مشغول است. گفتم اگر مقاومت یا فرار کرد بزنید نگذارید فرار کرد و اگر هم تسلیم شد، دستگیری کنید و به کمیته تحویل بدهید. آنها رفتند و او را دستگیر کردند. رشید چند روزی در کمیته تهران بود. بعد برای بازجویی و محاکمه به تبریز انتقال دادند. او چون محل فعالیتهایش، استان آذربایجان بود در این شهر محاکمه و به اعدام محکوم شد و بلافاصله حکم اجرا گردید. در مرحله اول، رشید را به دادستان وقت، حضرت حجت الاسلام سید حسین موسوی تبریزی تحویل داده بودند، او نیز وی را به یکی از دامادهایش که او هم قاضی بود، سپرد و حکم اعدام رشید را او صادر کرده بود. حتی بعد از اعدام جنازهاش ار هم به ما تحویل ندادند. وقتی خبر اعدام رشید را شیندم، چون به وظیفه خود عمل کرده بودم هیچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب به هیچ شخصی ولو پسرم باشد، شوخی ندارم و با هیچ احدی در این مورد عقد اخوتی هم نبستهام. هنوز هم اگر یکی از فرزندانم بر ضد انقلاب و رهبری، خدای ناکرده، فعالیت کند، همان کاری را خواهم کرد که با رشید کردم. حقیقت این است که رشید مستحق اعدام نبود. او جنایتی را مرتکب نشده بود، یا کسی را نکشته بود تنها جرمش این بود که گرایش شدید کمونیستی داشت و این هرگز منجر به اعدام کسی نمیشود. حداکثر این این است که باید به حبس ابد محکوم میگردید. متاسفانه قاضی پرونده همین طور فلهای حکم صادر کرده بود. من آن وقت سرم خیلی شلوغ بود، به مسایل انقلاب در ارومیه و منطقه اشتغال داشتم. از طرفی چون پسرم بود نخواستم موضوع را دنبال کنم، گفتم: شاید سبب سوءتفاهم بشود و بنده معتقد هستم که قرار نیست انسان در این دنیا به همه حق و حقوق خود دست پیدا کند. یک مقدارش هم باید به عالم آخرت بماند. اگر غیر از این بود که خداوند متعال دستگاه سئوال و جواب، میزان، پل صراط، بهشت و جهنم ار خلق نمیکرد، بنابراین راه پرپیچ و خمی را در پیش داریم. بعد از چند سال، خیلی دلم میخواست، پرونده رشید را میدیدم و مطالعه میکردم، هر چه میخواستم امکانپذیر نشد و در اختیارم نگذاشتند. اخیر شنیدم قاضی این پرونده شدیداً به فقر مالی و گرفتاریهای دیگر مبتلا شده است، دلم میخواهد او را پیدا کنم و از مال و اندوختههای شرعی خودم به او کمک مینمودم. منظورم از طرح این قضایا چیز دیگری بود. میخواستم به این نکته اشاره کنم که متاسفانه در اوایل پیروزی انقلاب، یک سری افراد وابسته به گروههای به ظاهر اسلامی و انقلابی در بعضی ارگانها و به خصوص در دستگاه قضایی نفوذ کرده بودند و دست به یک سری کارها و صدور احکام تند و تیز میزدند که هیچ ارتباطی با نظام اسلامی و شخصیتهای اصیل انقلاب نداشت. خودم در ارومیه به این افراد مبتلا بودم. اینها به صدور احکام فلهای دردسرهای زیادی در منطقه برای ما درست کردند. همان طور که قبلاً هم گفتم یکی همین آقای امید نجفآبادی بود که از باند مهدی هاشمی تغذیه می شد. سید دیگری بود که نمیخواهم اسمش را ببرم که بعضی جوانان تند و امتیها و اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اطرافش را گرفته بودند و تعدادی از بازاریان محترم و افراد دیگر را به جرم داشتن ثروت، به عنوان فئودال و سرمایهدار، محکوم به مصادره اموال میکردند و یا بعضی افراد به جرم وابستگی ظاهری به حزب خلق مسلمان، انواع و اقسام اتهام برایش درست میکردند و حکم اعدام برایش صادر مینمودند. بنده و بعضی علمای شهرستان و افراد دلسوز دیگر در آن روزها نامههای متعدد به دفتر امام و دادستان کل انقلاب و جامعه مدرسین نوشتیم و در مورد پیامدهای ناگوار این سری احکام هشدار دادیم. به دنبال آن یادم هست هیاتی به سرپرستی مرحوم آیتالله احمدی میانجی از سوی حضرت امام جهت رسیدگی به این احکام و شکایات مردم وارد منطقه شدند و آیت الله احمدی اغلب این احکام صادره را نقض کرد و غیر شرعی تشخیص داد.