سال شصت و یک هجری بود. هنگام عصر.
چشمانش را به آسمان گره زدهبود. با آرامش، نگاهی بزرگ!
آرامشش حاکی از منبع بزرگ عقیدهها و ایمانها بود. مطمئناً. آنقدر آرام و محکم.
بدنش، غرق در خون بود. هرکه از دور میدید،گمان میکرد خارپشتی سرخ در آن دشت در یک گودال پناه گرفتهاست.
اما نگاهش، منتظرانه بود. چون از زخم هایش شکایتی نداشت،پی بردم که او، عاشق است. وگرنه نمیشود با آن زخم ها، بهآرامی نگاه کنی. نگاهش میگفت: بزن زخم، این مرهم عاشق است! که بی زخم مردن،غم عاشق است…
نزدیک رفتم و به آن نگاه که آسمان غروب را زخمی و عاشق خود کرده بود، دقت بیشتر کردم. میگفت برای اصلاح امت جدم! برای عاشقی! برای کمال!
دریافتم این خط نگاه، خط عشق است! خط راه پر خون!
آن عاشق، در آن سال، معلم عشق شد وعشق را به بشریت آموخت. چون شمع، سوخت تا روشنگر باشد. میگفت نهایت عشق، این است که وجودت با معشوق یکی شود! پروانه باید شمع شود و دم نزند! عشق، دلیل نمیخواهد! سوختن، دلیل نمیخواهد! تسلیم در برابر معشوق، دلیل نمیخواهد! مسلمان بودن، دلیل نمیخواهد!
راه پرخون/معلم عشق
خبرنگار: امیریاسان قندی شاه آباد
لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=378975