وی گفت: شیخ مفید در کتاب اختصاصیاش نقل میکند که حسین ابن شداد به شدت بیمار بود امام حسین (ع) به بالینش رفت هنگامی که امام حسین (ع) وارد اتاق شد تبش از بین رفت و حالش خوب شد او خطاب به امام حسین (ع) گفت: ای پسر رسول خدا من در آتش تب میسوختم شما که وارد شدید تب رفت حضرت فرمودند به خدا قسم خدا هیچ شیء در دنیا خلق نکرد مگر به آن شیء امر کرد که مطیع بچههای زهرا باشد.
این کارشناس مذهبی گفت: میرزای گلپایگانی میگوید شبی در خواب دیدم که در باغی نشستهام و حضرت رضا (ع) نیز حضور دارند امام رضا (ع) یک گل سرخ از آن باغ چید و به من هدیه کرد دست من به شاخه گل خورد نه به دست مبارک علی ابن موسی الرضا (ع) به برکت همین شاخه گل امام رضا (ع) شفا را در دست میرزا حبیبالله گلپایگانی قرار داد که در همان لحظه مریض را شفا میداد.
این کارشناس مذهبی به بیان کرامت دیگری از امام رضا (ع) پرداخت و گفت: روزی مردی با همسرش به مشهد آمده بود هنگامی که نزدیک حرم بودند مرد احساس کرد فردی به همسرش متلک گفته.
برگشت و به پهلوانی که پشت سرش بود دو سیلی محکم زد، پهلوان نگذاشت که اطرافیانش به مرد کاری داشته باشند.
همسر مرد به او گفت تو چرا او را زدی مرد گفت او به تو متلک انداخت همسرش گفت او نبود فرد دیگری بود که در میان جمعیت ناپدید شد. آن پهلوان مشهدی بیگناه بود اما خیلی بزرگوار بودکه در حضور من به شما کاری نداشت و سکوت کرد.
پهلوان مشهدی به حرم آمد و به امام رضا (ع) گفت: من دو سیلی به حساب شما از زائرت خوردم شما این کار را به حساب خودتان بنویس.
آن زوج جوان هدیهای تهیه کردند و پیش پهلوان آمدند و از او عذرخواهی کردند پهلوان گفت از شما ناراحتی ندارم.
سالها از این قضیه گذشت و پهلوان برای گرفتن ویزای کربلا به تهران رفت با یکی از سرهنگهای زمان شاه دعوایش شد دو سیلی محکم به صورت او زد به خاطر این کار پهلوان را زندانی کردند.
یک روز یک سرهنگ هنگامی که از جلوی زندان رد میشد نگاه کرد و دید این همان پهلوان مشهدی است دستور داد او را به اتاقش ببرند به او گفت پهلوان اینجا چه کار میکنی وی ماجرا را تعریف کرد و گفت به خاطر جسارت این سرهنگ من دو سیلی به او زدم سرهنگ به او رو کرد و گفت آیا من را میشناسی پهلوان گفت نه مرد گفت من همان جوانی هستم که چند سال پیش دو سیلی به صورت شما زدم پروندهاش را در مقابلش سوزاند و به او گفت ویزایت را نیز درست میکنم شما به زیارت امام حسین (ع) برو من هزینه شش ماه زیارتت را نیز پرداخت میکنم پهلوان گفت میخواهم قبل از رفتنم مشهد بروم و از اربابم تشکر کنم.
این استاد حوزه در ادامه گفت: یک فردی از کشمیر هندوستان عازم زیارت امام رضا (ع) شد هنگامی که داشت با مردم خداحافظی می کرد ملا ابراهیم که فردی نابینا بود به وی سفارش کرد که غبار حرم را برایش سوغاتی ببرد آن فرد قبول کرد.
هنگامی که به زیارت امام رضا (ع) آمد هنگام برگشت یادش رفت غبار حرم را با خود ببرد هنگامی که به هندوستان رسید یادش آمد و گفت اگر ملا ابراهیم بیاید و ببیند برایش نیاوردم خیلی بد است.
به حیاط رفت و رو به حرم امام رضا (ع) ایستاد و گفت یا اباالحسن من یک مشت خاک از درون باغچه به نیت حرم شما برمیدارم شما اگر بخواهید میتوانید در این خاک شفا قرار دهید.
ملا ابراهیم به دیدن مرد آمد و گفت غبار حرم را با خود آوردهای، مرد آن خاک را که درون دستمالی پیچیده بود روبهرویش قرار داد ملاابراهیم خاک را به چشمهایش مالید و به اذن امام رضا (ع) چشمهایش شفا یافت ملا ابراهیم خیلی گریه کرد آن فرد گفت این خاک، خاک باغچه من است و بعد ماجرا را برای او تعریف کرد.
خبرگزاری دانشجو