وارد آخرین فروشگاه شدیم. فروشندگان آن دختران مسیحی بودند. کافی است آنها بدانند که شما ایرانی هستید. قیمتها سقوط میکند؛ به خصوص که …
به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ سفر به سرزمین سدر و زیتون اثر نویسنده توانمند اکبر خلیلی است. این کتاب تلاش خلیلی جهت به تصویر کشیدن چهره واقعی لبنان است.
اکبر خلیلی به همراه رضا امیرخانی، محسن مومنی، غلامعلی رجایی و محمدرضا بایرامی در بهمنماه سال ۱۳۸۱ به لبنان سفر میکند.
خلیلی در این سفرنامه به ثبت دیدهها و شنیدهها و تجربیاتی که در مسیر سفر خود کسب کرده میپردازد. سفرنامه او در بردارنده اطلاعات ارزشمندی درباره مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی و … است. نویسنده در این سفرنامه به بیان حالات و احساسات خود پرداخته و با زبانی صمیمی، روان و دلنشین از دغدغهها، امیدها و آرزوهایش سخن میگوید. بیان خاطرات از زبان نویسنده اطلاعات مفیدی از سرزمین سدر و زیتون (لبنان) در اختیار مخاطب قرار میدهد.
به برشی از کتاب مذکور توجه کنید؛
« قتلگاه صبرا و شتیلا محلهای است از یک اردوگاه فلسطینی در شهر بیروت، جایی که مردم آواره فلسطینی را در آن اسکان دادهاند و ما هیچ وقت از اوضاع آن اطلاع نداشتهایم. به نظر میرسد تقسیم بندی شهری موجب کشته شدن صدها انسان بیگناه فلسطینی شده است. محله به محله. همه این محلهها برای دشمن نشاندار است و به طور دقیق میتواند در آن نفوذ کند و هر بلایی را سر ملت آن بیاورد. راهنمای ما فردی است به نام ابومحمد. او میگوید: این حادثه در ۱۹۸۲ اتفاق افتاد؛ یعنی ۲۱ سال قبل، درست سه سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بیش از ۲۷۰۰ نفر از مردم بی گناه شتیلا در این محل، یک جا دفن شدهاند. در آن بسته است و هیچ آثاری از قبر و مزار در آن نیست. زمینی است به اندازه زمین فوتبال، با در آهنی پنجره پنجره که مرا یاد مزار عموی پیامبر حضرت حمزه(ع) در دامنه کوه احد میاندازد. یاد شهدای احد میافتم. انتهای زمین کمی گلآلود است و نرمهای از چمن آن را پوشانده است. تنها چند پارچه نوشته و عکسهایی از شهدا که به خاک و خون افتادهاند، دیده میشود. راهنما میگوید ۲۷۰۰ نفر را یک جا به خاک سپردهاند. در بین خود فلسطینیها جاسوسهایی با فالانژها اطلاعات رد و بدل میکردند و با گرا دادن به اسرائیلیها ، از غفلت مردم استفاده کرده و از زمین و هوا به آنها حمله و اردوگاه را محاصره کردند و بسیاری از مردم را کشتند. اکنون بیش از ده هزار فلسطینی در شتیلا زندگی میکنند. اجازه ساخت خانههای تخریب شده را نمیدهند. اینجا محیطی است که حالت گود عربهای قدیم خودمان یا درواره غار میدان شوش را دارد با یک عامله دست فروش که همه اجناس مغازهها را در همین نقطه جمع کرده و میفروشند؛ انواع ویدئوها، سیدیهای فیلمهای مختلف، ضبط صوت، رادیو پخش، کفش، لباس، پیراهن و همه جور اجناس نو و بنجل بدون مارک و علامت خاص. زن و بچه و بزرگ و کوچک در هم میلولند.» (سفر به سرزمین سدر و زیتون ص ۲۸-۲۷)
خلیلی با نثر پویا و پویندهاش در صدد این نکته است که مخاطب را با دانشمندان لبنان آشنا کند. دیدار او و چهار نویسنده دیگر ایرانی با (( جرج جرداق )) یکی از مرتفعترین بخشهای کتاب به حساب میآید.
توصیف عاشقانه ـ عارفانه رسیدن به دانشمندی که مسیحی است ولی عاشق علی (ع) است زیبایی کتاب را ضریب میدهد؛
« دوشنبه ۱۴/۱۱/۱۳۸۱ ساعت ۱۲ محله مسیحی نشین بیرون، خیابان امین مشرق، حمرا، دیدار با جرج جرداق ، نویسنده بزرگ مسیحی عرب زبان، شوقی در دلهایمان پدیدآورده است که نمیتوانم آن را توصیف کنم؛ به خصوص که ساعت دوازده ظهر برای ما مسلمانان، ساعت مقدسی است. هرچند که من ساعتم را تغییر ندادهام، اما راس ساعت دوازده حال دیگری دارم. » (سفر به سرزمین سدر و زیتون ص ۱۰۳-۱۰۲)
در ادامه توصیفهایی که خلیلی از جرج جرداق به دست میدهد عباراتی که در ادامه میآورد می خواهد ما را به این نتیجه برساند که جرداق انسان هنرمندی است و در عرصه موسیقی نیز فعال است؛
«حس میکنم وارد اجرای سمفونی زیبایی شده ام، اما هیچ نوازندهای در اطراف خود نمیبینم. این حالت باید شعفی درونی باشد. شاید به رسم این که من در کشورم رأس ساعت دوازده صدای سمفونی اذان را میشنوم، دچار چنین شعفی ناگفتنی شده ام…» (همان ص ۱۰۳)
به نظر من زیباترین قسمت کتاب مذکور شرح ماجرای عشق جرج جرداق به مولای متقیان علی (ع) است که این دلدادگی و شوریدگی از زبان جرج جرداق و به قلم شیوهای نویسنده «ترکههای درخت آلبالو» شنیدن دارد؛
«بچه که بودم از مدرسه فرار میکردم. ما در شهر جیعون زندگی میکردیم. در آنجا چشمهای با صفا بود. من در کنار آن چشمه، زیر سایه درختها مینشستم و کتابهای شعر شاعران آن روز را با اشتیاق میخواندم؛ دیوان شعر متبنی، شاعر بزرگ عرب و شعرای دیگر. مادرم مرا در آن محل پیدا میکرد و کتک میزد که چرا به مدرسه نرفتی، من از درس خواندن بدم میآمد. پدرم هم مرا دعوا میکرد. اما برادر بزرگ من به نام فواد که شاعر بود از من حمایت میکرد و میگفت کتاب خواندن برای او بهتر است از درس خواندن در این مدارس که دوست ندارد. او شاعر خوش ذوقی بود و وقتی برای ما مهمان میآمد، اشعاری را که در وصف علی(ع) سروده بود برای آنها میخواند. او علاقه عجیبی به علیبن ابیطالب (ع) داشت. روزی کتاب نهج البلاغه را برای من آورد و گفت این کتاب را بخوان. من شروع به خواندن این کتاب پر برکت کردم؛ در همان روزها، در کنار همان چشمه در شهر مرجعیون، به مطالعه نهج البلاغه مشغول و آن چنان جذب آن کتاب شیوا شدم که تصمیم گرفتم به فلسفه رو کنم. این امر سبب شد به بیروت بروم و مشغول درس خواندن شوم و به دانشگاه راه یابم. بعد از آن در دانشگاه ادب عرب و فلسفه را تدریس میکردم. در همان حال بود که از فلسفه سقراط و فلاسفه بزرگ جهان باز به امام علی(ع) رسیدم. کتابهای نویسندگان بزرگ عرب را مطالعه و به کتابهای طاها حسین درباره ولایت علی(ع) رجوع کردم. کتاب محمود عقاد، نویسنده مشهور عرب را خواندم ، اما سیراب نشدم. عطشی وصف ناپذیر مرا مشغول مطالعه نهج البلاغه کرد. با این پژوهشها، دریافتم که نویسندگان بزرگی چون طاها حسین و محمود عقاد نتوانستند مطلب را درباره علی(ع) آن طور که شایسته شخصیت اوست، بیان کنند و جامعه عرب در شناخت شخصیت والای علی(ع) دچار تضاد و ناهمگونی است و او را تنها یک زمامدار میشناسند و بس. واقعاً حق با من بود و آنها آن چه شایسته از علی (ع) بود نمی دانستند. پس تصمیم گرفتم خود قلم به دست بگیرم و مشغول نوشتن این کتابها شوم. روزی سردبیر مجلهای به نام الرساله، پیش من آمد و تقاضا کرد فصلهایی از این کتاب را در مجلهاش چاپ کند. نمیدانم چند بار آمد، شاید بیش از ده بار، اما من نپذیرفتم. سرانجام دو فصل از کتاب را به او دادم. جالب است که بدانید اولین چاپ کتاب را اسقفی به عهده گرفت و هزینه آن را از پسانداز راهبههای کلیسای کارامیله در بیروت فراهم کرد. روزی سردبیر الرساله به من تلفن زد و گفت این اسقف حاضر است کتاب تو را با مخارج خودش چاپ کند . بی نهایت خوشحال شدم و خدا را شکر کردم. پیش خودم گفتم بالاخره خداوند به کمک من آمده است…» (همان ص ۱۰۸-۱۰۷)
و بالاخره شنیدن دیدگاههای جرج جرداق نسبت به زبان و ادبیات فارسی زیبایی کتاب ((سفر به سرزمین سدر و زیتون)) را بیشتر میکند.
گفتنیهای معطّر «جرج جرداق» نسبت به ادبیات فارسی را با هم میخوانیم؛ «درست است که حالا ادبیات ما ادبیان جهانی است ولی پایه و اساس ادبیات عرب از ادبیات فارسی نشئت گرفته است، پدر ادبیات ما، ادبیات فارسی است» (همان ص ۱۱۱)
دیدار اکبر خلیلی با سید حسن نصرا… در روز دوشنبه ۱۴/۱۱/۱۳۸۱ یکی دیگر از برشهای زیبا و در عین حال مقتدرانه کتاب است. او سخنهای سید را خوب نوش کرده است؛ «نقطه قوت ما این است که ما عاشق شهادتیم و اسرائیلیها از مرگ میترسند…» (همان ص ۱۲۰)
اکبر خلیلی از نگاه مثبت و پر از امید لبنانیها به ایرانیها سخن میگوید و دوست دارد با این جملات کتاب را به پایان برساند؛ «وارد آخرین فروشگاه شدیم که فروشندگان آن دختران مسیحی بودند. کافی است آنها بدانند که شما ایرانی هستید. قیمتها سقوط میکند؛ به خصوص که شما را با ایران امام خمینی(ره) میشناسند و امام خمینی(ره) را با انگشت سبابه نشان میدهند. وقتی انگشتان بالاست و نام امام خمینی با خندهای توام با بخشش نصیب مشتری ایرانی خمینی دوست میشود.» (همان ص ۱۵۸)
در آخر کتاب عکسهایی که خلیلی به همراه نویسندگان دیگری که به سفر لبنان رفته آمده است.
متاسفانه تعداد هفده غلط تایپی در کتاب مذکور به چشم می خورد و در ص ۱۷۷ یک صفحه به عنوان «غلطنامه» پیوست شده است که وجود لغات غلط از نقاط ضعف این کتاب ارزشمند به حساب میآید. کتاب «سفر به سرزمین سدر و زیتون» توسط انتشارات رسالت قلم به چاپ دوم رسیده است.