شاید این جمله «میشل فوکو» فیلسوف مشهور فرانسوی را شنیده باشید: «همیشه اتفاق های بزرگ در خاورمیانه افتاده، از این پس نیز چنین خواهد بود». و البته این فقط فوکو نیست که چنین می اندیشد بلکه امروز بسیاری از دولت ها گمشده خود را در این منطقه جستجو می کنند و دقیقاً از همین روست که منطقه مابین مدیترانه و خلیج فارس در تلاطم فزاینده قرار دارد و به نظر می آید این فشار تا زمانی که سامان جدیدی در عرصه بین الملل پدید نیامده است، ادامه داشته باشد.
خاورمیانه برخلاف آنچه در نگاه اول تصور می شود فقط خاستگاه «خیزش» و «شورش» نیست بلکه بیش از هر جای دیگر خاستگاه اندیشه و تمدن بوده است از این روست که ادیان بزرگ الهی که زمینه ساز تمدن های بزرگ بوده اند همه در این منطقه پدید آمده اند. بعضی از اندیشمندان غربی در واکاوی ریشه های تمدنی غرب به این نکته اذعان کرده اند که تمدن مغرب زمین ریشه در خاورمیانه دارد. اگوست کنت جامعه شناس سرشناس معتقد است زیرساخت پدیدآمدن اندیشه در غرب، اندیشه ورانی نظیر خواجه نصیر و ابوعلی سینا بوده اند این البته به آن معنا نیست که تار و پود و روش و نتایج تمدن غرب از شرق و دانشمندان آن اخذ شده و به آن مربوط است بلکه اندیشه کردن و با اندیشه به حقایق و «راههای جدید» رسیدن در غرب از شرق اخذ شده است.
یکی از موضوعات اساسی که غرب از شرق دریافت کرده توجه به آینده و متوقف نماندن در شرایط جاری است که غرب از آن به «پارادایم» (Paradiyma) تعبیر می کند. دانشمندانی نظیر خواجه نصیر معتقد بودند امور جهان را باید به ثابت و متغیر تقسیم کرد امور ثابت از نظر او «نوامیس» هستند و قرن ها ثابت می مانند یکی از این نوامیس دین است که در گذشته طی قرون به پیامبر جدید (به تعبیر خواجه، صاحب ناموس) احتیاج می شده. اما در هر قرن به «مدیریت جدید» احتیاج پیدا می شود که بدون او امور از هم می پاشد. کما اینکه امیر مؤمنان(ع) ضمن آنکه دین را مقوله ای ابدی و لایتغیر می داند به پیروانش توصیه می فرماید که فرزندانتان را متناسب با فردا تربیت کنید زیرا آنان برای روزگاری متفاوت از روزگار شما خلق شده اند. در واقع این نگرش همان است که در ادبیات رایج از آن به «پارادایم» یاد می نمایند.
در فضا و وضع جدید، حتماً باید نگاه جدید، برنامه جدید و روش جدیدی در پیش گرفت اما این موضوعی است که اگر با «بصیرت» و «ظرافت» همراه نشود، دستاوردها را برباد می دهد و در عین حال نتیجه ای را هم در برنخواهد داشت، بزنگاه و نقطه کانونی این موضوع «مدیریت» یا رهبری است. برای نزدیک شدن به موضوع به سال ۱۳۶۷ برگردید و نوع مدیریت دو شخصیت که اداره دو کشور مهم را برعهده داشتند، مورد ارزیابی قرار دهید؛ «حضرت امام خمینی» و «میخائیل گورباچف». در آن مقطع فهمیدن اینکه تغییرات پرشتابی در پیش است، کار آسانی نبود و گورباچف که از سال ۱۳۶۴ زمام امور بلوک شرق را بدست گرفته بود، عمق تحولی که در چند قدمی او بود را درک نکرد و ظرف ذهنی کوچک او به او می گفت که ایدئولوژی کمونیزم را کنار بگذارد و رئالیسم غربی را دنبال کند تا شوروی را از عقب افتادگی اقتصادی نجات بدهد. گورباچف نیمی از مطلب را فهمیده بود و در نیمه دیگر دچار خطا بود و از این رو فرمول گورباچف «اتحاد جماهیر شوروی» را از بین برد و عقب ماندگی اقتصادی نیز تشدید شد تا جایی که روسیه دوره «یلتسین» صدها میلیارد دلار به غرب مقروض گردید و سالها طول کشید تا از زیربار بدهی خلاص شود. در همین مقطع حضرت امام خمینی-ره- هم بزرگی تحولات و هم سمت و سوی نهایی آن را درک کرد. امام در نامه دی ماه خود به گورباچف، تحولات را حتمی و غریب الوقوع خواندند و در عین حال یادآور شدند که این تحولات ماهیت مادی و اقتصادی ندارد و اگر او با گمانه زنی مادی گرایانه به سمت غرب رو کند، نه تنها مشکل شوروی را حل نمی کند بلکه بر عمق و گستره مشکل می افزاید. امام در آن نامه بعد از تحلیل هوشمند فلسفی عرفانی حقایق جهان، «انقلاب اسلامی» را راه حل و چشم انداز تحولات را هم بر این مبنا تحلیل کردند. چیزی نگذشت که شوروی و بلوک شرق رسماً فرو پاشیدند و جهان شاهد تحولات بزرگ در نیمی از جهان شد. غرب به گمان اینکه به دوره طلایی خود نزدیک شده شروع به داعیه پراکنی کرد. رئیس جمهور وقت آمریکا در حالیکه روی عرشه یک ناو جنگی ایستاده بود گفت «همه از من راجع به قرن ۲۱ می پرسند من با صراحت می گویم که ما یک قرن آمریکایی را در پیش داریم». در این وقت تئوریسین های سرشناسی نظیر فوکویاما و هانتینگتون هم شروع کردند برای این ادعا فلسفه تراشی کردن! فوکویاما گفت پایان تاریخ جهان فرا رسیده و همه دنیا در آستانه تسلیم شدن در برابر لیبرال دموکراسی آمریکا هستند. هانتینگتون هم گفت جنگی خشن میان تمدن ها رخ می دهد و در نهایت با تسلیم شدن اسلام در برابر غرب، این جنگ تمدنی فرو می نشیند و ارزش های آمریکایی جهانی می شوند.
اما امروز حتی در درون آمریکا نیز کسی یافت نمی شود که قرن ۲۱ را آمریکایی بداند و یا غرب را پیروز یک نزاع تمدنی با اسلام معرفی نماید. حدود دو دهه پس از فروپاشی شوروی، بخشی از بلوک غرب نیز فرو پاشید. فروپاشی رژیم های وابسته به آمریکا در شمال آفریقا، فروپاشی رژیم های غرب گرا در آمریکای لاتین و اذعان دستگاه های اطلاعاتی آمریکا به فروپاشی قریب الوقوع رژیم های عربستان، اردن، مراکش، بحرین و… به آن بخش از پیش بینی امام جامه تحقق پوشاند که فرموده بود راه حل در «اسلام» است. آقای گورباچف نمرد تا هر دو بخش پیش بینی آن مرد الهی را ببیند. وی چندی پیش در مصاحبه با روزنامه «لوفیگارو» با اذعان به اهمیت نامه امام، گفت پیام هوشمندانه و شجاعانه ای بود که اگر می پذیرفتم اوضاع جور دیگری می شد و شوروی از بین نمی رفت.
بحث ما در این یادداشت بررسی محتوا و پیامدهای نامه حضرت امام به گورباچف نیست در واقع ما با مرور عملکرد دو رهبر در مواجهه با شرایط پیش رو به این نتیجه رسیدیم که باید «پارادایم» پیش رو را شناخت و متناسب با آن عمل کرد چون اگر کسی از قافله عقب بیفتد قافله برای جبران عقب افتادگی او توقف نمی کند.
اما پارادایم پیش روی ما چیست و چه خصوصیاتی دارد و چگونه می توان به درک آن نایل گردید؟ این البته موضوعی است که به مجال بزرگتری نیاز دارد و در حد و اندازه یک یادداشت نیست.
اگر به گفتمان مسلط کنونی در عرصه بین المللی و منطقه ای نگاه بیاندازیم می بینیم که گفتمان امنیتی است. این گفتمان امنیتی از شورای امنیت تا کره شمالی گسترده است و بخصوص در منطقه ما از فراگیری زیادی برخوردار است اما حتما شما هم با این جمع بندی موافقید که عمر گفتمان امنیتی نمی تواند طولانی باشد. کما اینکه هیچگاه هم بیش از یک دهه به درازا نکشیده است. پس گفتمان آینده امنیتی نیست. گفتمان آینده اقتصادی هم نخواهد بود چرا که از زمان پایان سیطره این گفتمان زمان زیادی نگذشته است. گفتمان حاکم بر عرصه مناسبات بین الملل تا پایان قرن بیستم گفتمان- عمدتاً- اقتصادی بود و ما هر روز آمار جدیدی از رشد کشورها در این حوزه دریافت می کردیم روزی آمریکا، روزی ژاپن، روزی آلمان، روزی هند، روزی چین، روزی ببرهای شرق آسیا و روزی ببرهای آمریکای لاتین حالا زمان این بحث ها هم به سر رسیده است. البته نمی توان گفت که بحث اقتصادی و پارادایم اقتصادی به طور کلی از میدان بیرون رفته ولی اینقدر معلوم است که این موضوعی نیست که بتواند موجی بزرگ به وجود آورد. با این وصف می توان گفت پارادایم آینده طبعا هویتی فرامادی خواهد داشت نه اینکه سرمایه و… در آن راهی نداشته باشد و یا در پیدایی پارادایم آینده کاملا بی اثر باشد بلکه اقتصادهم در این پارادایم منظر جدیدی پیدا می کند به اندازه ای که منظر «توسعه» از «عدالت» متفاوت است.
آینده را می توان با عنصر «فرهنگ» توضیح داد، فرهنگ موضوعی است که در ۲۰۰ سال گذشته همواره مورد بی اعتنایی واقع شده است. کمونیست ها معتقد بودند فرهنگ روی بنا و اقتصاد زیربناست، غرب نیز به گونه ای دیگر سرمایه و توسعه را اساس شکل گیری قدرت ارزیابی می کرد و بقیه امور را «تکمیل کننده» می دانست و در عمل هم فرهنگ فقط «بازیچه» بود برای سرگرم کردن سرمایه داران. از آن طرف در هر دو نگرش مادی گرایانه کمونیست ها و کاپیتالیست ها، «دین» را که مانا و موثرترین عنصر فرهنگی است، تخدیرکننده و دست و پاگیر معرفی می شد و از این رو اگر از فرهنگ هم ذکری به میان می آورد در آن از روح، یعنی دین خبری نبود، می توانیم با قاطعیت زیادی بگوییم در آینده پارادایم فرهنگ حاکم خواهد شد و مناسبات جهانی تعریفی عمدتا فرهنگی پیدا می کنند و در این بین دین حرف اول را می زند و شما می توانید رشد هر روزه آن را ببینید… و خدا بر درجات امام راحل ما(ره) بیفزاید که می فرمودند «دنیا تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی(ص) است».
جهان نیوز