آخرین کارهایی که بهنوش بختیاری انجام داده، کدامها بوده؟ چه کتابی خوانده؟ چه فیلمی دیده یا حتی چه غذایی درست کرده؟ در این مصاحبه به شما خواهد گفت.
خیلیها هستند که دلشان میخواهد بدانند به تازگی در زندگی هنرمند مورد علاقهشان چه خبرهایی است، چه اتفاقاتی افتاده و چه کارهایی انجام داده است. در صفحات «آخرینها» قرار نیست راجع به موضوعات حرفهای حرف بزنیم. قرار است هر موقع پای صحبتهای هنرمندی نشستیم از زندگی روزمرهاش بپرسیم. از همه کارهایی که این اواخر انجام داده است. این شماره هم سراغ بهنوش بختیاری و آخرین کارهایی که انجام داده رفتیم.
گاهی تلخ، گاهی شیرین
فیلمی که الان سر فیلمبرداریاش هستی سینمایی است یا تلویزیونی؟
سینمایی است. یک کار درام و کاملا جدی است. فیلمی به نام «گاهی تلخ گاهی شیرین» که من نقش اصلی را در آن دارم. در واقع این اولین بار است که در یک کار جدی نقش اصلی را بازی میکنم. فکر میکنم برایم موقعیت خیلی خوبی شود. کارگردانش هم آقای عابدینی است.
آخرین فیلمی که خودت دیدی چی بود؟
(میخندد) شاید گفتنش خندهدار باشد اما چند شب پیش یک فیلم جدید از آرنولد دیدم! به نظرم فیلم اکشن، تارانتینوی و خیلی باحال بود. من هم دوست داشتم ببینم آقای آرنولد بعد از این همه سال که کار نکرده چه چیزی ساخته است. دیدم یک اکشن خیلی بامزه ساخته! خیلی اکشن جالبی است.
اسمش را یادت هست؟
نه متاسفانه. راستش چون خیلی زیاد فیلم میبینم اسم ها یادم نمیماند.
برای اولینبار نقش جدی بازی میکنم
پس فیلم باز هستی؟
آره به شدت! در هر شرایطی باید شبی یک فیلم را ببینم! برایم مثل اعتیاد میماند! علت اینکه یک وقتهایی هم صبحها خواب می مانم همین است! یک فیلم از اودری توتو(بازیگر فیلم آملی) و فیلم پارکر را هم از جنیفر لوپز دیدم.
از فیلمهای ایرانی کدام را اخیرا دیدهای؟
انتهای خیابان هشتم از علیرضا امینی.
چطور بود؟
بد نبود. خوب بود.
اهل تئاتر هم هستی؟
آره هستم. منتها این روزها به دلیل ترافیک و مشغله زندگی تئاتر رفتن خیلی برایم سخت شده است.. روزهایی که در خانه هستم به کارهای اضافی و خواب میرسم. ولی خب قبلا خیلی تئاتر میرفتم. آخرین کاری که دیدم هم ویتسک بود.
دوستش داشتی؟
خیلی! بینظیر بود! جزو دیدنیترین کارهایی بود که در این مدت دیدهام.
آخرین چیزی که خریدم
آخرین باری که رفتی خرید کی بود؟
دیشب!مانتویی برای کارم در نظر گرفته بودند که به نظرم آمد اگر خودم یک چیزی به سلیقه خودم بگیرم بهتر است؛ حداقل سایز و اندازهام را میدانم. ترجیحا باید رنگش تیره بود برای همین هم خودم رفتم چیزی خریدم که حداقل به تنم بنشیند. برای همین رفتم و مانتو خریدم.
برای دوستانم جان میدهم
آدم دوستبازی هستی؟
خیلی زیاد! اصلا زندگی من دوستانم هستند!
آخرین باری که یک دوست خیلی صمیمی را دیدی چند وقت پیش بود؟
تقریبا یک ماه پیش بود. البته من دوستان صمیمی خیلی زیادی دارم؛ رفیق بازم دیگر! همه میدانند که من خیلی دوستانم را دوست دارم، برایشان جان میدهم و هر کاری هم از دستم بربیاید برایشان انجام میدهم. آنها هم همین جور هستند. قبلا یک دوست بد داشتم ولی الان همه آنها خوب هستند.
در سینما با کی از همه صمیمیتر هستی؟
الناز شاکردوست صمیمیترین دوستم است.
از بعد از «رالی ایرانی» یا قبل از آن؟
قبل از آن. خیلی سال است که ما با هم دوست هستیم، خیلی صمیمی و بیکلک! خیلی هم همدیگر را دوست داریم. خدا را شکر برای هم فیلم بازی نمیکنیم، حسودی نمیکنیم و با هم مهربان هستیم.
الناز را آخرین بار کی دیدی؟
خیلی وقت است که او را ندیدهام. هم او سر کار بوده هم من. وقتی سر کار هستیم نمیشود دیگر. مگر اینکه برویم سر لوکیشن همدیگر را ببینیم. شب هم که میآییم دیگر نای حرف زدن نداریم و باید بخوابیم.
داستانهای کوتاهی که چسبیدند
آخرین کتابی که خواندی چه کتابی بود؟
«زندگینامه تایید نشده» را خواندم. هم اسمش و هم خود کتاب یک مقدار عجیب و غریب هستند. یعنی وقتی کتاب را خواندم زیاد نفهمیدم (میخندد) از این طرحهای جدید نویسندگی است.
پس سؤالم را این طوری میپرسم، آخرین کتاب خوبی که خواندی چی بود؟
مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی، یکسری داستان از ابراهیم نادری، گلی ترقی، صادق هدایت، ابراهیم فصیح و آلاحمد بود که همه در دو جلد گرد هم آمده بودند. چند وقت بود داستان کوتاه نخوانده بودم. این کتاب را دوست داشتم و خیلی بهم چسبید. «مترجم دردها» را هم خواندم.
از جومپا لاهیری؟
آره. خیلی کتاب قشنگ و بچسبی بود. موضوعش هم زنانه بود و خیلی دوستش داشتم.
گزارشگری فوتبال کردم!
اهل ورزش هستی؟
نه متاسفانه ولی این روزها مجبوری برای کارم نرمش میکنم! البته شنا دوست دارم و گاهی وقتها هم شنا میکنم ولی عاشق فوتبالم! فوتبال هم که برای خانمها باشگاه ندارد. البته خودمان تصمیم داریم یک کارهایی کنیم! قرار است که من خودم تحت نظر یک مربی قرار بگیرم تا بتوانیم برای بچههای کوچک مدرسه فوتبال بزنیم. الان هم یک گزارشگری فوتبال برای کودکان و نوجوانان کردهام که به زودی میآید. خیلی قشنگ شده و همه خیلی از آن راضی بودند!
گزارشگری فوتبال؟ کدام تیمها؟
گزارشگری یک انیمیشن بود برای بچهها. منتها به صورت خیلی جدی گزارش کردهام. برای من تجربه خیلی جالبی بود. ما کمکم داریم راه را برای فوتبال خانمها و بچهها باز میکنیم تا اگر دوست داشته باشند بتوانند بازی کنند.
ماندگارترین سفر، رالی ایرانی
آخرین سفری که رفتی کجا بود؟
زیاد به سفرهای کوتاه یک روزه میروم. فکر میکنم آخرین سفری که رفتم رامسر بود.
جایی که در ذهنت مانده باشد چطور؛ جایی که دلت بخواهد آن را به بقیه هم پیشنهاد بدهی؟
ماندگارترین خاطره سفر رالی بود. چون با دوستان خوبمان این طرف و آن طرف رفتیم. یک سفر هم به یاسوج رفته بودم که خیلی طبیعت زیبایی داشت و خیلی دوستش داشتم.
کدوی سرخ شده و نمک جواب میدهد!
آشپزی کردن را دوست داری؟
خیلی! خانه باشم آشپزی میکنم ولی به خدا وقتش را ندارم! (میخندد) اگر خانه باشم و بتوانم حتما یک غذای خوشمزه درست میکنم.
آخرین غذایی که درست کردی چی بود؟
غذای چینی بود.
آخرین باری که دلت هوس چیزی کرد، کی بود؟
من که هر روز مثل این خانم های باردار در حال هوس کردن یک چیزی هستم! از آن جایی که همه احساسات من رو میدانند که خیلی بالا و پایین ندارم همه چیز هر روز در زندگیام هست! جایتان خالی هوس کدو و بادنجان خالی کرده بودم. سرخ کردم و با نان سنگک خوردم. سرخ کردهاش با نمک خیلی جواب میدهد!
از دست یک خبرنگار عصبانی شدم
آخرین باری که از ته دل خندیدی؟
شاید خیلی وقت پیش بود. چند هفته پیش در یک دور همی دوستانه کمی گفتیم و خندیدیم وخوش گذشت ولی خندیدن هر روز هست. من خودم آدم خنده رو و شادی هستم. هر جا هم که میروم دوست دارم بخندم و شاد باشم و به محیط هم شادی بدهم ولی فضای فیلمی که الان دارم بازی میکنم آنقدر غمگین است که مرتب موسیقی غمناک گوش میکنم تا وارد حیطه شادی نشوم. دلم میخواهد که فعلا از شادی فاصله بگیرم چون موقع بازی در آدم نمود پیدا میکند. نمیخواهم برای این فیلم شاد باشم.
آخرین باری که از دست کسی خیلی عصبانی شدی و حتی دلت خواست سرش داد بزنی چه کسی بود؟
از دست یک خانم خبرنگار بود (هر دو میخندیم).
این را هم بگو که من نبودم!
نه بابا (می خندد). البته سر آن خانم فریاد نکشیدم.هیچ وقت این کار را نمیکنم. یک اس ام اس به او دادم که چرا اینجوری برخورد میکنی!
مگر چطوری برخورد کرده بود؟
این خانم چند بار زنگ زد. پیام دادم که مثلا ساعت ۸ به شما زنگ میزنم. ساعت ۸ که شد ۹، این خانم شروع کرد به دادن اساماسهای بد! گفت شما خیلی بیمسئولیت و بیتفاوت هستید! خیلی ناراحت شدم چون من آدم غیرمسئول و بیتفاوتی نیستم. من هم به او گفتم شما خیلی عجول هستید! داد و بیداد هم نکردم. خیلی جالب است که بعد از آن به طور عجیبی جفتمان با هم آشتی کردیم. هم من از اتفاقی که افتاده بود ناراحت بودم و هم او. البته او واقعا مقصر بود ولی هردویمان ناراحت بودیم که چرا با هم بد صحبت کرده بودیم.
برترین ها