تنهایی و تنگدستی تجربه خوشایندی نیست ولی تجربه کرده بود و توانسته بود تابلوی مورد علاقه خود را در صفحه زندگی به تصویر بکشد و قضاوت در مورد آن را بر عهده چشمان بینندگان بگذارد تا از این تجربه موفق درسآموزی کنند.
بیخبر از نقشههای همسرش رهسپار قم شد
تمام اسباب و اثاثیهاش را سال ۸۰ فروخت و به همراه همسر و دو دخترش از رشت به قم آمد، بیخبر از نقشهها، اعتیاد و زن دوم همسرش…
بعدها از این خبرها مطلع شد، کجدار و مریض با شوهرش مدارا کرد ولی همسرش سال ۸۳ بدون هیچ دلیلی او و فرزندانش را به بهانه فروختن منزل ترک کرد و به رشت رفت، بدون آنکه اجبار و اقدامی در بردن زن و فرزندانش داشته باشد و مانند رفیقی نیمه راه آنها را در جادههای بیسرانجامی زندگی تنها گذاشت.
حقگو که با یادآوری خاطراتش اشک در چشمانش حلقهمیزد وقتی بغضش فروکش کرد صبحتهایش را ادامه داد: شش ماه گذشت بدون آنکه نفقهای به من و بچههایم بپردازد هر جایی برای کار مراجعه میکردم فکر میکردند من تحت تکفل همسرم هستم بنابراین به صورت غیابی تقاضای طلاق کردم و جدا شدم.
گلهای زندگیاش نغمه ۱۱ ساله و نیلوفر ۱۵ ساله را هدف زندگی قرار داد و با توکل بر خدا قامتش را راست کرد تا فرزندانش مشکلات زندگی را کمتر احساس کنند.
حضرت معصومه(س) دستم را گرفت
صدیقه حقگو که در پیچ و خمهای زندگیاش نیرویی را دخیل میدانست در حالی که لبخندی به لب داشت میگوید: همیشه با وسائل و ابزاری که سر راهم در زندگیم قرار گرفته بود توانستم چرخ زندگیام را بچرخانم، سه سال در یکی از رستورانها به حسابرسی پرداختم ولی میزان حقوقم با اجاره خانه و مخارج دو دخترم تطابق نداشت.
خودش هم نمیدانست چه عاملی این سرنوشت را برایش رقم زده بود و تنها بغضی بود که گلویش را میفشرد و پنجههایی که حنجرهاش را خراش میداد و میسوزاند، صدایش به لرزه افتاد «حضرت معصومه(س) واقعا دستم را گرفت».
دریافت وام خودکفایی از کمیته امداد امامخمینی
به فکر کاری جدید در زمینه راهاندازی تولیدی افتاد که با حسینی به عنوان یکی از صاحبان تولیدی آن زمان به مشورت پرداخت که به او گوشزده کرده بود میزان ریسک این کار بالا است زیرا سرمایه در گردشی در حسابش نداشت، ولی او که مصمم بود با علاقه مقدمات تولیدی پوشاک را فراهم کرد و با هزار مکافات و دنگ و فنگ با توکل بر خدا سنگاندازیها را پشت سر گذاشت و سال ۸۸ وام خودکفایی پنج میلیون تومانی را از کمیته امداد به عنوان سرپرست خانوار دریافت کرد.
با خود افقهای جدید را مشاهده میکرد و گذشته را در گذشته گذاشته بود و شاید گذشتهاش سکویی برای پرواز در آیندهاش شده بود تا به آرزوهایش برسد … مدام زیر لب آرزوهایش را زمزمه میکرد.
دو راسته دوز، یک سه نخ و یک اتو بخار در یک سالن کوچک نخستین سرمایههایش در بلوار شاهد بود که از فردای آن روز برای سفارش کار، صبح تا ظهر پاساژ چهار طبقهای موسی بن جعفر را زیر و رو کرد ولی با جواب سر بالای مغازهداران رو به رو شد که مانند پتکی در سرش بود «خانم ما خودمان اینجا بیکاریم».
با حالت خستگی آهی کشید در نهایت به واسطه یکی از مغازهداران با یکی از کسانی که سفارش کار میداد آشنا شد که روزنهای بر آرزوهایی بود که در سر میپروراند و به قول خودش اسبابی فراهم شد تا این پیچ از زندگیاش را بگذراند.
تولیدی پوشاک کیمیا حاصل تلاش شبانهروزی
وی پس از دو بار جا به جایی الان در زیر زمینی واقع در میدان توحید نیروگاه قم کارگاه تولیدی پوشاکش را راهاندازی کرده است و با ۱۰ تا ۱۵ نیروی کاری فعالیت میکند.
اکنون تولیدی کیمیا حاصل دسترنج زنی است که با دستان خالی و بدون پشتیبانی احدی و تنها با توکل به خدا به موقعیت کنونی رسیده و هیچ چیز جز امید به خدا دلش را روشن نمیکند.
از پلههای زیر زمین که پایین میروی بوی دم و نم به مشام میرسد که در ظهرها گرمای هوا هم بر این عوامل افزوده میشود، در مقابل با در خانه حقگو رو به رو میشوی، سمت چپ پلهها در کارگاه است که با ورود به آن میزهای تو در توی چرخ خیاطی شامل ۱۳ چرخ راستهدوز، دو چرخ پنج نخ و دو چرخ سه نخ به چشم میخورند. دخترانی در این کارگاه مشغول هستند که بیشترین ساعات روز خود را پشت این چرخها میگذرانند؛ با یکدیگر خوش و بش میکنند و لبخندی میزنند و بار دیگر چرخ را به حرکت درمیآورند.
باد پنکه صورتم را نوازش میدهد خانم حقگو نیروهایش را با لفظ «مامان» خطاب میکند تا صمیمیتر باشد؛ خودش میگوید: نیروهایم را به اندازه دخترهایم نیلوفر و نغمه دوست دارم. «مامان پیراهن مردانه را روی مانکن بذار تا چروک نشه».
نیره که در این تولیدی کار میکند میگوید: علاقه به کار خیاطی و تولیدی راه هر سختی را به رویش بسته و حتی بهانهای برای پیمودن ادامه راه را به وی میدهد. او با وجود سه فرزند از بهمن سال گذشته در تولیدی کیمیا مشغول به کار است، دوری مسیر(بلوار شهید محلاتی تا نیروگاه) کمی اذیتش میکند ولی حق گو به وی قول داده در نخستین فرصت یک شعبه از تولیدی را در محل سکونت وی راهاندازی کند.
وقتی علت آمدن به قم و ماندگاری در این شهر را از او میپرسی با مکثی پاسخ میدهد «دوست دارم محفوظ بماند، هر اتفاقی برای من پیش اومد دست اندرکارش ائمه(ع) بودند و اصلا آمدنم به قم در اختیار خودم نبود و علت این موضوع برای خودم اثبات شده و نیازی نیست برای کسی ثابت بشه».
با آنکه شب گذشته بیشتر از یک ساعت چشم بر هم نگذاشته بود ولی هنوز لبخندی بر لب دارد و این طور ادامه میدهد: نذر کردم اگر سرمایهام زیاد شود خانوادهای با آبرو که تنگدست هستند را تحت تکفل بگیرم تا باقیات و صالحاتی برایم باشد زیرا میدانم سختی چیست و میفهمم کسی که درمانده باشد به او چه میگذرد.
انسانهای تنگدستی هستند که برای گذراندن زندگی خود دست پیش خلق خدا دراز میکنند ولی زندگی در دنیایی که خالقش اوست، توکل به او تنها چاره برای درمان دردهای بیدواست.
حقگو صبر فراوان را در زندگی سرمشق قرار داده و این طور مصمم بیان میکند که هیچگاه از خدا چیزی نخواسته تنها درخواست کرده مشکلاتی که در زندگیاش است را حل کند تا شیرینی زندگی را بچشد.
کلید حل مشکلاتش در جوار جمکران و حرم کریمه اهل بیت(س)
وی کلید حل مشکلات خود را در قم و در جوار حرم کریمه اهل بیت(س) و جمکران پیدا کرده و با وجود آنکه در این شهر خویشاوند و آشنایی ندارد حتی لحظهای طاقت دوری از این شهر را ندارد به طوریکه در همان سالهای اولیه ورودش به قم این اماکن را مأمن و پناهگاهی برای لحظههای ناب خود قرار داده بود و در این اماکن به ارائه خدمت میپردازد و این کار را افتخاری برای خود میداند.
با وجود زندگیهای پرزرق و برق ولی حقگو هیچگاه خودش را با دیگران مقایسه نمیکند و تنها از خدا میخواهد قوت و نیرویی به او بدهد تا محتاج کسی نباشد.
***
اکنون حقگو مشکلات فراوانی را پشت سر گذاشته و به قول خودش دخترانش از آب و گل درآمدند و نیلوفر و نغمه ازدواج کردهاند.
هنوز برق امید در چشمانش مشاهده میشود و با وجود دل شکستهاش هنوز محکم سخن میگوید، گویی مشکلی اصلا نداشته ولی چین و چروکهای صورتش از سر درونش خبر میدهد، او در حال تحصیل درس حوزه است که به دلیل مشغله کاری به صورت غیر حضوری اقدام به گذراندن واحدها کرده است.
او اکنون در فکر توسعه تولیدی است تا با دریافت وام جایی مناسبتر تهیه کند تا نیروهایش از گرمای هوا در این زیرزمین نمناک احساس ناراحتی نکنند و حتی حاصل کار تولیدی خود را به شهرهای دیگر صادر کند.
خیلی افراد به دلیل ریسک کردن فراوان در کارها به او گفتهاند که مانند مردها رفتار میکنی و او در جواب آنها تنها یک درخواست داشته است «التماس دعا» همین و بس…
===================
گزارش: ایمن سادات موسوینژاد
فارس