تاریخ ایرانی؛ شیرین افشار – شامگاه هفده سپتامبر ۱۹۸۰ (بیست و ششم شهریور ۱۳۵۹)، درست پنج روز پیش از آنکه جنگ تمام عیار عراق علیه ایران آغاز شود، نمایندگان مجمع ملی عراق برای تشکیل جلسهای فوقالعاده دعوت میشوند. صدام حسین، رییسجمهوری عراق، خود را برای ایراد یک سخنرانی طولانی و تاریخی آماده میکند. او در لباسِ فرمانده کل قوا پشت تریبون میرود و چنان با غرور و نخوت سخن میگوید که گویی جمال عبدالناصر، رهبر مصر است و ملی شدن کانال سوئز را اعلام میدارد. صدام با پوشیدنِ لباسِ رزم و برگزاری جلسه فوقالعاده مجمع ملی عراق از همان ابتدا مشخص میسازد که اعلانِ جنگی در راه است، جنگی که او باوری قاطع داشت بر شکوه و قدرتش در چشم ملتهای عرب و جهان غرب میافزاید و نامش را در فهرست فاتحان بزرگ تاریخ قرار میدهد.
صدام حسین، سخنان خود را با این عبارات شروع میکند: «برادران عزیز، اعضای مجمع ملی عراق، شما را بر اساس تصمیم شورای رهبری انقلاب به این جلسه فوقالعاده دعوت کردهایم تا شما را با مسائل بسیار مهمی درباره میهن و ملتمان آشنا کنیم. مباحث و مسائل ملی ما از وحدت اعراب، و تاریخ ملی ما از تاریخ اعراب جدا نیستند. باید تاریخمان را مطالعه کنیم و برای آشنایی با واقعیتهای اساسی موجود، درسهای لازم را از تاریخ فرا گیریم.»
تا دقایقی بعد، رییسجمهوری عراق روایتی از تاریخ معاصر عرضه میدارد که بیش از هر چیز به روایتی یکسویه، نامطمئن و خودخواسته میماند؛ تاریخی که او میکوشد با بزرگنماییهایی ناشیانه بخشهایی از آن و نادیده انگاشتن مغرضانه بخشهای دیگرش، همچون ابزاری جنگی در دست گیرد. مهمترین محور سخنان صدام حسین در روایت تاریخ معاصر، دامن زدن بر خصومت تاریخی میان ایرانیان و اعراب است. راهبردی که برای همراه ساختن و جلب حمایتِ دولتها و ملتهای عربی در پیش گرفته میشود تا همراهی سیاسی، مالی و نظامی آنان با عراق سهلالوصولتر باشد.
او روایت تفصیلی و تحریفی خود از سابقه منازعاتِ عراق و ایران را تا دورانِ استعمارگران انگلیسی، فرانسوی و بعدها امریکایی و دیگر امپریالیستهای این عصر، عقب میبرد. بر زخمی که اعراب از تشکیل دولت اسراییل برداشتهاند، انگشت مینهد و میگوید که «اسراییل به منظور جدا نگه داشتن ملل عرب از یکدیگر ایجاد شده است. آنها میخواهند باز هم در ملل عرب تقسیمات دیگری به وجود آورند تا اعراب به هیچ وجه قادر به جلوگیری از توسعهطلبی اسراییل نباشند و برای رسیدن به این مقصود است که کشور عراق، اولین هدف امپریالیستها و صهیونیستها قرار گرفته است. قبل از انقلاب ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۸ عراق را برای تجزیه آماده کرده بودند و اگر توفیق حاصل میکردند، عراق دیگر قادر نبود از آزادی، استقلال، و افتخار خود حراست کند و به نحو موثر و مشتاقانهای وظیفه خود را در دفاع از حاکمیت ملت عرب و شئون آنها انجام دهد ولی با وقوع این انقلاب و نقش موثری که انقلاب در تقویت وحدت ملی عراق داشت، از توطئه آنها جلوگیری شد.»
صدام، تمرکز بسیاری بر موضوع «تشکیل دولت اسراییل، تجاوز به اراضی اعراب و تلاش برای سرکوبی اعراب» میکند تا به «پشتیبانی محمدرضا شاه پهلوی از اسراییل» برسد و روی این نکته، بیش از حد مانور دهد و چنین نتیجهگیری کند که عراق را اصلیترین هدف صهیونیستها و امپریالیستهای حامی آنها نشان دهد. او به جنگ اعراب و اسراییل در اکتبر ۱۹۷۳ و اعزام ارتش عراق به سوریه اشاره میکند و چنین اظهار میدارد که «گرچه آنها (اعراب به رهبری مصر و سوریه) قبلا تصمیم خود را به عراق اطلاع نداده بودند، ولی عراق بایست در این جنگ شرکت میکرد. آن زمان چون نیروهای عراق در مرزهای ایران متمرکز بودند، به همین جهت شورای رهبری انقلاب در اکتبر ۱۹۷۳ بیانیهای منتشر ساخت و اعلام کرد حاضر است اختلافات خود با ایران را به شیوهای صلحجویانه حل کند. سپس ما سربازان خود را به سوریه اعزام داشتیم که آنان در حمایت از دمشق و جلوگیری از سقوط آن و ممانعت از پیشرفت صهیونیستها در خاک سوریه نقش موثری داشتند.»
رییسجمهوری عراق، بیاعتنا به تحولاتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساختار سیاسی ایران رخ داده، خطاب به «ایرانیان، امپریالیستها و صهیونیستها» میگوید که باید از شجاعت و دلاوری ارتش عراق در آزاد کردن سرزمینهایشان عبرت بگیرند: «ما از ایرانیان میخواهیم که به صدای حق و منطق پاسخ دهند، صدایی که از آنها میخواهد روابط حسن همجواری را با عراق و ملت عرب حفظ کنند و هر وجب از اراضی را که از عراق و ملت عرب به زور تصاحب کردهاند، پس بدهند و اگر پاسخ ندهند، ثابت کردهاند که عامل نیروهای امپریالیست و صهیونیست و نژادپرستان ارتجاعی هستند که نسبت به ملت عرب، نفرت و خصومت دارند.»
او سپس به مبارزات کردها و حمایت موثر ایران از آنان اشاره میکند و میگوید که «جنگ با کردها از مارس ۱۹۷۴ تا مارس ۱۹۷۵ طول کشید و ارتش عراق طی آن ۱۶ هزار کشته و زخمی داد و مجموع تلفات مردم عراق در آن جنگ، بیش از ۶۰ هزار کشته و زخمی بود» و یادآور شد که دولت ایران (دولت شاهنشاهی محمدرضا پهلوی) از کردهای جداییخواه حمایت نظامی و مالی و سیاسی میکرده است. این روایت نیز با تمام جزئیاتی که میتواند هم به کار دامن زدن به اختلافات سیاسی و ارضی میان دو کشور ایران و عراق آید و هم تصویری فاتحانه از عراق در مواجهه با ایران بسازد، بیان میشود: «با وجود آنکه ایران در مدت دو هفتهای که به کردها مهلت داده شده بود که یا به ایران پناهنده شوند یا به عراق برگردند، مقادیر زیادی از تسلیحات و تجهیزاتی را که به کردها تحویل داده شده بود، به ایران عودت دادند. ایرانیها نیز ناگزیر شدند که مقادیر زیادی اسلحه و مهمات به جای گذارند که نیروهای ما آنها را ضبط کردند. ارتش عراق ۱۵۲ هزار قطعه مختلف از تسلیحات به جای مانده را به غنیمت گرفت.»
آنگاه صدام به علل انعقادِ موافقتنامه الجزایر در ۶ مارس ۱۹۷۵ و نقش آن در حفظ استقلال و امنیت عراق اشاره میکند و شرایط نامناسبِ ارتش عراق در دسترسی به تسلیحات و تجهیزات را خاطرنشان میسازد: «تجهیزات ارتش ما (عراق) به طور عمده وابسته به اتحاد جماهیر شوروی است که در طول چند سال گذشته سلاحهای پیشرفتهای را در اختیار ما گذاشته است، ولی در هر حال عراق با کمبود اسلحه روبرو شد. ما آن موقع نقصان شدید تجهیزات نظامیمان را پنهان نگه داشتیم… ولی این واقعیت در اتخاذ تصمیم سیاسی ما درباره رفع اختلافهای مرزی میان ایران و عراق تاثیر مهمی داشت.»
صدام حسین میخواهد چنین نشان دهد که امضای قرارداد الجزایر برخلاف تمایل عراق و در شرایط اضطراری صورت گرفته است و البته میکوشد با بیان نکاتی درباره آنچه «لغو مستمر قرارداد الجزایر از سوی ایران و تصرف ناحیه زینالقوس» میخواند، اینطور نتیجهگیری کند که «چون دولت ایران توافقهای به دست آمده را رعایت نکرده و آنها را نقض کرده، ما نیز آنها را لغو میکنیم… بنابراین روابط حقوقی در شطالعرب باید به آنچه که قبل از ۶ مارس ۱۹۷۵ بوده، بازگردد. این رود باید با تمام حقوقِ مقرری که ناشی از حاکمیتِ کامل عراق بر آن باشد، هویت عربی و عراقی خود را بازیابد، همانطور که نام آن و حقیقت امر در طول تاریخ نشان داده است. عراق در روابط خود با کشورهای جهان ثابت کرده است که به تمام تعهدات خود احترام میگذارد و در عین حال نمیتواند هیچ تهدید، تهاجم یا تجاوزی را علیه حاکمیت و شئون خود قبول نماید. مردم عراق و ارتش آن آماده هستند با هر قدر فداکاری که لازم باشد، برای حفظ افتخار و حاکمیت خود در نبردهای سهمگین بجنگند.»
وی ادامه میدهد: «ما این تصمیم تاریخی را برای به دست آوردن حاکمیت کامل بر اراضی و آبهای خود گرفتهایم و علیه هر کس که بخواهد با این تصمیمِ مشروع ما مخالفت کند، با تمام قدرت و شایستگی مقابله خواهیم نمود. ما در مقابل شما تایید میکنیم که همانطور که در گذشته عمل کردهایم، خواهان روابط حسنه با کشورهای همسایه از جمله ایران هستیم. عراق هیچ نظری به اراضی ایران ندارد و ما نیز هیچ قصدی برای برپا کردن جنگ علیه ایران یا گسترش دادن دامنه اختلافات، بیش از آنچه که از حقوق و حاکمیت خود دفاع نماییم، نداریم.» او درباره وضعیت کشتیرانی در اروندرود نیز صحبت میکند و اطمینان میدهد «همانطور که عراق قبل از ۶ مارس ۱۹۷۵ امور کشتیرانی در شطالعرب را با کارایی و احساس مسوولیت تمام انجام میداد، اکنون نیز به نحو بسیار بهتری وظایف خود در این مورد را انجام خواهد داد» و ابراز امیدواری میکند که «تمام کشورها از جمله ایران به حاکمیت عراق بر شطالعرب احترام بگذارند.»
در این هنگام صدام، قرارداد الجزایر که پنج سال پیش از آن (یعنی در سال ۱۹۷۵)، در حضور شاه ایران و هواری بومدین، رییسجمهوری وقت الجزایر امضا کرده بود، را در دست میگیرد و در برابر دوربینهای فیلمبرداری و عکاسیِ مقابلش پاره میکند. او پس از لغو این قرارداد، تاکید میکند که حاکمیت عراق بر شطالعرب (اروندرود) قطعی و انحصاری است و ادامه میدهد: «مردم عراق و ارتش آن آماده هستند که در اجرای این تصمیم تاریخی سرسختانه بجنگند.» او رسما ایران را تهدید میکند که «هر کس بخواهد با این تصمیمِ مشروع عراق مخالفت کند، عراقیها آن را با تمام قدرت و امکانات خود سرکوب خواهند کرد.»
همین جاست که صدام به طور کاملا صریح و بدون هیچ ابهامی، ایران را تهدید به جنگ میکند و تصمیم آشکار خود در تصرف بخشهایی از ایران را اعلام میدارد. وی که حساب خاصی روی حمایت اعرابِ ساکنِ ایران در مناطق جنوبی و غربی (به ویژه خوزستانِ ایران) باز کرده، به «برادران عرب اهوازی»، به علاوه «جنگجویان شریف کرد در ایران» درود میفرستد، و به همراهی آنان با مواضع عراق دل میبندد. او از دولت و مردم ایران نیز میخواهد که آنچه «تصمیم مشروع عراق» میخواند، را بپذیرند و میگوید: «امیدواریم که همسایه ما ایرانی، آزاد و مستقل باشد و نقش مثبتی در منطقه خلیج فارس و در جنبش غیرمتعهدها و در مبارزه ملتها برای آزادی، استقلال و پیشرفت ایفا کند.»
او برای چندمین بار پیاپی تاکید میکند که «عراق جزئی از ملت عرب است» و اصرار دارد که «جنگ با ایران به منظور احقاق حقوق از دست رفته اعراب است.» صدام میخواهد نشان دهد که تنها برای استرداد اراضی عراق نیست که به ایران اعلان جنگ میدهد بلکه به همان اندازه که به اراضی عراق توجه دارد، به اراضی اعراب و به طور مشخص به وضعیتِ سه جزیره واقع در دهانه تنگه هرمز (تنب بزرگ، تنب کوچک، و ابوموسی) نیز توجه دارد و تلاش دارد آنها را از ایران طلب کرده و به ملت عرب پس بدهد.
این راهبرد، بعدها در دیگر سخنرانیهای صدام تکرار میشود زیرا او همواره میکوشید با ایجاد دشمنیهای تازه و دامن زدن به خصومتهای پیشین میان ایرانیان و اعراب، این تصویر را به نمایش گذارد که دشمنی میان این دو ملت دیرینه و حل نشدنی است. او جنگ عراق با ایران را جنگ میان اعراب و ایران نشان میداد و از همین روست که از همان ابتدا از تمام کشورهای عربی میخواهد که «در جنگ با دشمن اعراب»، به عراق یاری رسانند و با ارسال پول، تجهیزات و حتی سرباز به خط مقدم نبرد، به عراق یاری رسانند.
آن شب، صدام در سخنرانی طولانی خود بارها از «شجاعت و فضیلتهای مردم عراق» یاد میکند و در آخرین بخش از سخنان خود تکرار میکند که «مردم ما که از صفات مشخص آنان پایداری سرسختانه و آمادگی بیپایان برای فداکاری است، مردمی هستند که قویا به حفظ حقوق مشروع خود پایبند میباشند و از میراث بزرگ تاریخی خود، میراثِ والای اسلام و تاریخ ملت بزرگ عرب و افتخارات عراقِ بزرگ الهام میگیرند، اینها ذخیرههای اساسی ما برای مواجهه با دشمنی نژادپرستانهای است که رژیم جدید ایران از خود نشان میدهد.»
او لحنی تند علیه رهبران جدید ایران در پیش میگیرد و برای آنکه باز هم ایران را در مقابل ملت عرب قرار دهد، میگوید: «این دار و دسته (اشاره به حاکمان جدید ایران) به نحو دروغینی و به منظور توسعه اراضی خود و به زیان حاکمیت و منافع ملی اعراب از مذهب استفاده کردهاند. نقاب دروغینِ مذهب تنها پوششی است برای مخفی نگه داشتن روحیه نژادپرستانه ایرانیان و نفرت عمیق و ریشهداری که نسبت به اعراب دارند…ایرانیها برخلاف حقشان، تمام سرزمینهایی را که محمدرضا شاه از عراق گرفته بود و جزایر متعلق به اعراب یعنی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را که شاه اشغال کرده بود، در تصرف خود نگه داشتهاند.»
رییسجمهوری عراق در پایان سخنان خود، با ادعایی نفاقافکنانه و اعلام اینکه حکومت انقلابی جدید در ایران نسبت به مردم عراق و ملتهای عرب، نوعی دشمنی نژادپرستانه دارد، میکوشد تا اختلافات تاریخی ایران و اعراب را به یاد مردم عراق بیاورد و با تکیه بر اختلاف نژادی ایران و عرب، تمامی اعراب و به ویژه مردم عراق را علیه مردم ایران تحریک کند. او سخنان خود را با این عبارات به پایان میبرد که «اسلام، میراث بزرگ و تاریخی مردم عرب و از افتخارات ملت بزرگ عرب و عراق بزرگ» است و در نهایت نیز تاکید میکند که مردم عراق برای جنگیدن با ایران و فداکاری، آمادگی بیپایان دارند.
سخنرانی هفده سپتامبر صدام حسین در مجمع ملی عراق، هرچند اعلان جنگ رسمی به ایران پیش از آغاز تهاجم گسترده نیروهای نظامی عراق به مرزهای ایران بود، اما مهمترین محور آن، پررنگ کردن خصومت ایرانی و عرب برای همراه ساختن و جلب حمایت تمام کشورها و ملتهای عربی است. او بارها تاکید میکند که عراق جزئی از ملت عرب است و اصرار دارد که جنگ با ایران به منظور احقاق حقوق از دست رفته تمام اعراب است. او هر جا که مناسب دید، روابط تاریخی ایران و اعراب را خصمانه خواند و در این راه از ایدئولوژی حزب بعث، که اعراب را همچون یک ملت واحد میداند، نیز بهره گرفت. صدام برای تحقق رویای خود در به دست گرفتن رهبری جهان عرب، نیاز به دشمنتراشی داشت و میاندیشید که بهترین امکانِ پیش رویش ایران است. با نشان دادن ایران به عنوان دشمن اصلی ملت عرب و القای این ذهنیت که ایرانی از عرب متنفر است و عرب از ایرانی در هراس، صدام حسین مجال آن را مییافت که ادعای رهبری دنیای عرب را پیش برد. او تلاش داشت خود را همچون قیم اعراب یا حداقل کشورهای عربی حوزه خلیجفارس نشان دهد و ژست ناجی را به خود گیرد که جزایر سهگانه را از ایران باز پس میگیرد.
صدام حسین برای ارضای غرور و جاهطلبی خود، برای آنکه جمال عبدالناصرِ دیگری در خاورمیانه باشد و به اصلیترین هدف خود یعنی رهبری جهان عرب برسد، راهی جز برپایی جنگی که با زمینههای موجود در ناسیونالیسم عربی سازگار باشد، نمییابد. او با توجه به سابقه تاریخی ناخوشایندی که بین ایران و اعراب وجود داشت، ایران را نقطه حرکت مناسبی برای جلب احساسات موافق اعراب با تهاجم و تجاوز خود میدانست و با سماجت و اصرار، میکوشید تا آتش بدبینی و بددلی میان ایران و اعراب را که در طول سالها و قرون متمادی زیر خاکستر بود، بیرون کشد و شعلهور سازد. او از به کار بردن عنوانِ «سردار قادسیه» برای خود به وجد میآمد و از امکان تکرار نبرد قادسیه که برای ایرانیان خاطرهای تلخ اما برای اعراب خاطرهای خوش و غرورانگیز بود، سرمست میشد؛ جنگی که به پیروزی اعراب و شکست ایران انجامید و صدام حسین امیدوار بود با تصرف بخشهای عربنشین ایران و تسلط بر شطالعرب و تحقیر ایران، نسخه معاصری از قادسیه را رقم بزند.
بهجز جنبههای شدید و غلیظِ ناسیونالیستی عربی در سخنرانی هفده سپتامبر، این نطق واجد ایرادات تاریخی و حقوقی بسیاری بود که حتی انتقاد بخشهایی از ملتِ واحد عرب را که رییسجمهوری عراق به حمایت آنها دل خوش داشت، برانگیخت. ادعای حضور نیروهای نظامی عراق در سوریه، در جریان جنگِ سال ۱۹۷۳ در برابر اسراییل، حتی مورد تایید سوریها نیز نیست. دولت سوریه نه تنها این ادعا را رد کرده بلکه در یک موضعگیری اعلام کرد که نیروهای عراقی برخلاف دستورِ فرماندهی سوریه عمل میکردهاند و همین عدم انسجام باعث پیشرفت سربازان اسراییلی و تحمیل تلفات سنگین به نیروی نظامی سوریه شد.
اما مهمترین جنبه حقوقی این سخنرانی به لغو قرارداد الجزایر و ادعای حاکمیت انحصاری عراق بر شطالعرب باز میگردد. صدام حسین در شامگاه هفده سپتامبر مدعی شد که با لغو قرارداد الجزایر، روابط حقوقی حاکم بر این رودخانه به موقعیت قبل از ۶ مارس ۱۹۷۵ برمیگردد که عراق بر آن حاکمیت کامل داشت. این ادعا از دید بسیاری از حقوقدانان و صاحبنظران بیپایه و اساس بوده است زیرا دو دولت ایران و عراق پیش از ۶ مارس ۱۹۷۵ عملا حاکمیت مشترک بر این رودخانه داشتند. به علاوه، نقض یکجانبه قرارداد الجزایر که یک قرارداد بینالمللی است و در دفاتر رسمی سازمان ملل متحد ثبت شده و از سوی مجالس دو دولت ایران و عراق به تصویب رسیده بود، فاقد توجیههای کافی و قابل قبول بود. در متن این قرارداد تصریح شده بود که «این قرارداد، متنی شفاف و آگاهیدهنده است و بنا بر آن، طرفین در کمال رضایت به امضای آن مبادرت کردهاند.»
واقعیت ماجرا اما آن بود که پس از پیروزی انقلاب ایران، حاکمان عراق به این برداشت رسیده بودند که موقعیت سیاسی و نظامی ایران بیثبات و شکننده شده است. با این تصور که ارتش ایران، سازماندهی خود را از دست داده و نیروهای متعهد و انقلابی جدید هنوز به درستی در چارچوبهای سازمانی خود جای نگرفتهاند و از آموزشهای کافی و تجربههای نظامی لازم برخوردار نیستند، عراقیها فرصت را برای توسعهطلبی ارضی مناسب دیدند و برای توجیه رفتار تجاوزگرانه و زیادهخواهانه خود به دلایل حقوقی، تاریخی، و جغرافیایی روی آوردند.
نبرد با ایرانی که آن روزها ضعیف و متزلزل به نظر میرسید، برای صدام حسین که خود را در اوج قدرت میدید، بسیار فریبنده به نظر میرسید، یک پیروزی ساده و در دسترس که رهبر عراق انتظارش را میکشید. آن زمان هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند که ستاره اقبال صدام حسین پس از آغاز این نبرد، رو به افول خواهد گذاشت. رییسجمهوری عراق که در سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰، و در جریان جنگ با ایران، متحدانی قدرتمند و پرشمار در جهان عرب و غرب داشت، به تدریج اطراف خود را خالی از یاران همنژاد و همزبان یافت. تا یک دهه بعد (یعنی سال ۱۹۹۰) او ناچار به پذیرش قرارداد الجزایر شد، که زمانی با غرور و نخوت پارهاش کرده بود. برای صدام حسین، آغاز جنگ با ایران قرار گرفتن در سراشیبی بیبازگشتِ سقوط بود، جنگی که در ابتدا شیرینیاش خوش میآمد اما ناپایدار و زودگذر بود و تلخکامیهای ناشی از آن هیچگاه محو نشد.
منابع:
۱. پارسادوست، منوچهر، (۱۳۶۵) زمینههای تاریخی اختلافات ایران و اعراب، تهران: شرکت سهامی انتشار، چاپ دوم.
۲. پارسادوست، منوچهر (۱۳۶۹)، نقش عراق در شروع جنگ، تهران: شرکت سهامی انتشار.
۳. وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران (۱۳۶۱)، «تحلیلی بر جنگ تحمیلی رژیم عراق علیه جمهوری اسلامی ایران»، گزارش دفتر حقوقی، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه.
۴. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (۱۳۶۲)، «گذری بر دو سال جنگ»، دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
۵٫ Ministry of Foreign Affairs of the Republic of Iraq (1981) The Iraqi- Iranian Conflict: Documentary Dossier, The Consultative Committee.