بخش زیادی از ابهامات کنونی در تحلیل چرایی تصمیمات و بالتبع روان شناختی دانلد ترامپ به جدی نگرفتن او از همان ابتدامربوط می شود. البته ظاهرا ترامپ برای رای دهندگان آمریکایی چندان مبهم نیست. بلکه این تحلیلگران و نخبگان هستند که در کنار ابهام، با جدی نگرفتنش او را یک شوخی انتخاباتی فرض کردند. در واقع این نگاه غیر دقیق مقعر، باتکیه و اعتقاد به سنت های شناخته شده جامعه امریکایی، به قدرت رسیدن فردی چون آقای ترامپ را محال میدانست . در حالی که نخبگان باید از همان ابتدا متوجه می شدند در قبال جامعه و انتخاب هایش دچاریک اشتباه محاسباتی بزرگ در تاریخ سیاسی ایالات متحده شده اند.دلیل این اشتباه محاسباتی هر چه می تواند باشد،اما اکنون باید باور کنیم آقای ترامپ نتیجه شکننده ترین نوع تناقضات تحلیلی در سیستم سیاسی کشورو پردازش داده های اجتماعی ست.تحلیلگران اجتماعی بی شک قادر نخواهند بود در آینده نه چندان دور از زیر بار مسئولیت های خود شانه خالی کنند. نه به این دلیل که با هوشیاری می توانستند مسیر انتخاب مردم را تغییر دهند.بلکه بیشتر به این علت که بی اعتبار شدن نظرات و دیدگاه های آنها، نه تنها تئوری های شناخته شده برای دمکراسی و آزادی را به زیر سوال برد ،بلکه نشان داد نخبگان سیاسی و اجتماعی دیگر قادر به تحلیل درست رفتار اجتماع و انتخاب های گریز ناپذیر و از سر ناچاری آنها نیستند.
در چنین خلاءمخاطره آمیزی ست که عوام گرایی،آنارشیسم و بی تفاوتی، به ایدئولوژی و رفتارحاکم بر روان جامعه تبدیل می شود.میوه یک چنین شرایطی چه چیزی می تواند باشد جز به قدرت رسیدن کسی که منطبق با آنچه هست شعار می دهد و آن رانیز مقدس می شمارد. صاحب قدرت نو به مثابه یک مصلح و پیامبر، پوپولیسمی را شعار می هد و ترویج می کند که خود محصول آن است واین چیزی نیست “جز شورش دمکراسی علیه دمکراسی”.
اما آقای ترامپ نه به عنوان یک فرد،که به مثابه تجلی آرمان خواهانه یک تفکر کم عمق ولی گسترده در بطن جامعه، از موضع شخصی به خودی خود چندان جلب توجه نمی کند . این نوعی سطحی نگری عوامانه است.او می توانست در فرد دیگری تجلی یابد وبرای رای دهندگانش قدیسی با شمایلی متفاوت باشد. اما شانس آقای ترامپ که به دادش رسید آن بود که بی پرواتر و صریح تر از دیگران (اگر نگوییم صادق تربا معیارهای آنارشیک) در نظرگاه جامعه ظاهر شد. شما فکر می کنید افرادی مانند سناتور جمهوریخواه مارک ربیو از فلوریدا یا سناتور جمهوریخواه تد کروز از تگزاس در بنیان های ایدئولوژیک و معیار های رفتاری، اگر موفق به مصادره افکار عمومی می شدند آدم های بهتری برای جامعه بودند؟. گرچه تحلیل شرایط با اگرهای متعدد، به غایت گمراه کننده خواهد بود،اما واقعیت تلخ بیرون زده از بطن چرایی یک انتخاب متفاوت در آمریکا ،به وضوح نشان می دهد پتانسیل فشار اجتماعی و نارضایتی توده ها از سیکل گردش دائمی و سنتی نخبگان حاکم(دمکرات یا جمهوریخواه) از یک سو و سرخوردگی آنها ازگسست های اجتماعی و ایجاد تحول مثبت در مفهوم زندگی به سبک آمریکایی که رئیس جمهور اوباما پس از دوران سیاه جرج بوش پسر قول آن را داده بود از سوی دیگر،برای جامعه راه گریزی جز انتخاب ترامپ نگذاشت.همین معیار در باره اروپا نیز صادق است.
ترامپ در کنش عمومی و نه الزاما سیاسی خود که از سرخوردگی های اجتماعی نیرو می گیرید،عملا تجلی تفکری پوپو لیستی شده که می خواهد تحولات و تغییرات را صرف نظر از امکان تحقق آنها آغاز و انتظارات توده ها را برآورده کند. پوپولیسم ممکن است هر عیبی داشته باشد – که دارد – اما بدترین عیب آن محو ومسحور شدن جامعه در شعار ها و وعده های غیر ممکن و پرهزینه یی ست که یک سیاستمدارو یا هر عنصر حرفه یی عوام گرا سر می دهد ودر نهایت از زیر بار مسئولیت ها و عواقب آن هم شانه خالی می کند.
وجود یک شکاف عظیم ادراکی چند لایه میان فهم سطح بالای طبقه نخبگان با خواست و نیاز طبقات فعال و گونه به گونه ی اجتماع آمریکایی بی شک از علل بروز خطای محاسباتی بوده که همه امروز مجبور به تحمل عواقب آن هستیم.نه به این دلیل که چرایی این شکاف درست تحلیل نشده،بلکه عمدتا به این علت که چنین شکافی در کمال حیرت یا اصلا دیده نشد ویا انکار گردید.
اما تا آنجا که به تحولات امروز جوامع اروپایی و تاثیر آن بر آمریکا مر بوط می شود، بافت سیاسی و نحوه رسوب گذاری جامعه آمریکایی متاسفانه به این باور دامن زده بود که تحولات کشور های اروپایی مانند آلمان،فرانسه ،مجارستان و هلند که منجر به رشد گرایشات ملی گرانه و نژاد پرستانه در این قاره شده ،برگردان و روی مشابهی در ایالات متحده نخواهد داشت. حتی رشد بطئی و مرموزانه جنبش نژاد پرست” تی پارتی” و یا تشدید فعالیت سازمان به شدت راست افراطی “انجمن ملی سلاح” نتوانست جامعه شناسان ، آسیب شناسان ، روشنفکران و آکادمیسین های اجتماعی در ایالات متحده را متوجه کند که ژن جهش یافته راست گرایی، مشابه آنچه در اروپا مشاهده می شود در حال تکثیر سلولی درکشور است.
اکنون باید بیش از آنچه از ابتدا تصور می کردیم نگران تکثیر سلول های سرطانی راست گرایی در نهاد جامعه و سیاست دو سوی آتلانتیک باشیم.ترس از به قدرت رسیدن افرادی مانند لوپن در فرانسه یا رفتار آنارشیک نایچل فاراژ در بریتانیا،خیرت ویلدرس در هلند،هوفر در اتریش و حتی نگرانی از تضعیف موقعیت خانم مرکل در آلمان، تنها می تواند منعکس کننده نگرانی های ما در حوزه تجلی سیاسی باشد.اما با معیار های عمومی و امنیت با رویکرد اجتماعی هنوز نمی دانیم و قادر هم نیستیم برای درمان این بیماری بطئی عمومی نسخه یی تجویز کنیم .آنهم زمانی که بیش از سیاستمداران معقول متعارف ، این تحلیل گران و نخبگان اجتماعی هستند که اعتبار خود را از دست داده و قادر به ارائه یک تحلیل درست از چراها و گسست های جامعه خود نیستند. مشکل اصلی بی اعتبارآنها و معیار ها و اصول جامعه شناختی مدرنی ست که پایه های مدرنیته در ابتدای راه جوامع امروزی را تشکیل میدهد. پس حق داریم نگران باشیم.matinmos@gmail.com