در آستانه نوروز ۱۴۰۰ روزی که قرار بود با خانواده شهید شیرعلی محمودی در یکی از روستاهای اطراف شهرری (دهخیر) گفتگو کنیم، با همسر شهید خدادادی هم قرار مصاحبه را هماهنگ کردیم. آن روز برای ایشان کاری پپش آمد و در زمان مقرر، نزد پدر و مادر شهید دیگری رفتیم. ۵ ماه بعد در اواسط مردادماه بود که با هماهنگی همسر شهید محمودی، بار دیگر هماهنگیها انجام شد تا در خیابان شهید عباس حسینی روستای دهخیر، مهمان خانه همسر شهید مرتضی خدادادی باشیم. خانم طاهره رحیمی بیش از چهار ساعت پاسخگوی سئوالات ما بود و زیر و بم زندگی عاشقانهاش با آقامرتضی را موشکافی کرد.
قاب بیسانسوری از زندگی پر فراز و نشیب این زن مقاوم را در ۹ قسمت نشان شما دادیم تا در تاریخ، ثبت شود. امروز نهمین و آخرین قسمت از این سلسله گفتگوها تقدیم شما…
همسر شهید: همین چند شب پیش مستندی میدیدیم که سازندگان آن کامل وارد دل جنگ شدند و فیلمبرداری کردند؛ این هم کمتر از جهاد نیست. کارهای شهید محسن خزایی که فیلمبردار عزیزی بود و در دل جنگ داشت خبرنگاری می کرد هم همین است. همه به نوعی جهاد است.
همسر شهید محمودی و بقیه عزیزانی که ماندند و دارند بچه هایشان را بزرگ می کنند هم در حال جهاد هستند.
من که قدم گذاشتم برای جانبازان و شهدا، یک جهاد است. ما این مسیر را باید ادامه بدهیم، حضرت آقا خودشان فرمود که همسران شهید می توانند این مسیر را به نوعی ادامه بدهند، پس چرا وقتی ما در خانه نشستیم این مسیر را ادامه ندهیم.
قرار بر این نیست که سلاح به دوش بگیریم و به جنگ برویم، می توانیم همین جا جهاد کنیم و نام شهیدمان را زنده کنیم.
شهید من یک جوری شناخته شده شد، فقط به خاطر من نبود، با بودن شما بزرگوار، با بودن آقای شعبانی که مستند ساختند، آقای اردستانی، خانم زمانی (خبرنگار) و چند خبرنگار دیگری که آمدند و صحبت شد؛ ما دوست داریم این درددلها را بگوییم، عزیزان تشریف بیاورند اینجا و در مورد شهیدمان صحبت کنیم و در سایت و در کتاب بنویسند. ما خیلی خوشحالیم. ما به تنهایی نمی توانیم این کار را بکنیم.
همین قدر بگویم که آقای مرتضی خدادادی عشقی بالاتر از عشق من داشت. عشق برای عشق. من عشقم را به یک عشق دیگری تقدیم کردم. من سال ۹۵ رفتم سوریه و بعد از آن رفتم خادمیِ شلمچه و ۱۴ روز آنجا بودم. خودم را به آب و آتش زدم ولی نتوانستم از مرز رد شوم و بروم کربلا اما آن لحظاتی که من داشتم آنجا خادمی می کردم، با خودم می گفتم اگر نتوانستم از مرز رد شوم ولی دارم اینجا خدمت می کنم. ایرانیها اجازه می دادند، می گفتند شما که مدارکتان تکمیل نیست، ما اجازه می دهیم اما اگر عراقی ها اجازه ندادند تقصیر ما نیست! وقتی کنار مسافران کربلا بودم تا زمان برگشتنشان، به قدری آنجا سرد بود که…
**: اربعین را میگویید؟ در شلمچه خادم مسافران اربعین بودید؟
همسر شهید: بله، ما آنجا موکب داشتیم، موکب سیستانی، از طرف آقای دانیال فاطمی (مدافع حرم) و خدا رحمت کند شهید ابوزینب (شهید محمد جعفر حسینی) رفته بودیم. ما می ایستادیم برای استقبال از زایرین کربلا؛ به قدری روز و شبها سرد بود که الان هم زانوی راستم درد میکند. این دردش از همان زمان است. من این درد را به جان می خرم، می گویم باشد انشالله همیشه از این نوکریها برای مسافران کربلا بکنم.
**: شما نتوانستید از مرز بروید آن طرف؟
همسر شهید: نه، چون ویزا نداشتم. مدارکم طوری بود که به راحتی ویزا نمی دادند، اما از آن به بعد تا قبل کرونا توانستم بروم. البته بعضی عزیزان توانستند بروند اما یک مقدار مشکلساز بود.
الان ما که گلایه داریم از لحاظ دفتر فاطمیون و می گوییم ما داریم اینقدر جهاد می کنیم برای رضای خدا می کنیم نه بنده خدا. اگر همکاری نمی کنند هم می گذاریم پای مشکلات و کارهایی که زیادی که روی دوششان است. خانواده شهدا خیلی زیاد هستند. در همین بهشت زهرا خیلی شهید داریم و در مناطق دیگر هم.
**: شما هنوز شناسنامهتان را نگرفتهاید؟
همسر شهید: نه، یک سال و نیم می شود اقدام کردهایم اما تا الان نتوانستهایم، فقط تنها امتیازی که من کسب کردهام این است که شماره اوتوماسیونی به من دادهاند که گواهینامه بگیرم. اما با داشتن گواهینامه، آنقدر پول نداشتم که بتوانم ماشین بخرم و رانندگی کنم.
**: این گواهینامه، گواهینامه ای است که به اتباع می دهند؟
همسر شهید: بله، یک ساله می دهند. ما هنوز به عنوان شهروند ایرانی شناخته نشدهایم.
**: من خیلی غصه شناسنامه مدافعان حرم را خوردهام و در روزنامهها و رسانههای مختلف یادداشتهایی نوشتم و از مسئولان خواستم که این کار را نسهیل کنند…
همسر شهید: برای دخترم خیلی نگران هستم!
**: انشالله درست می شود. این گام اول است. در پدر و مادرهای شهدا زیاد دیده می شود که شناسنامه می گیرند اما دختر و پسرشان می مانند، بعضی ها ممکن است افغانستان بمانند و بعضی ایران. وقتی شناسنامه بگیرید بعدا راه باز می شود که وقتی شما را به عنوان ایرانی شناختند فرزندان شما هم به عنوان ایرانی بشناسند.
همسر شهید: من اگر شناسنامه هم نداشته باشم، چون از خاک ایران، آب و طعام ایران بزرگ شدم، خودم را یک ایرانی می دانم. اگرچه به افغانستانی بودنم خیلی افتخار می کنم؛ یک شهروند افغانستانی که در ایران بزرگ شدم، من هم یک ایرانی هستم، چون با تمام ایرانی ها و اقوام و دوستانی ایرانی که نشست و برخاست داشتم، اصلا به شناسنامه فکر نمی کنم، اگرچه یکسری مدارکمان به مشکل خورده اما پیگیرش هستم، اما به افغانستانی بودنم افتخار می کنم که در آب و خاک ایران بزرگ شدم و در همین سرزمین زندگی کردم. هیچ وقت به ذهنم نرسیده که به عنوان یک مهاجر خودم را یک روز از ایران بکشم بیرون.
**: داستان آشنایی شما با آقا مرتضی و داستانهای کارگاه تولید لباس را در آن گفتگوهای قبلی کامل گفته بودید؟
همسر شهید: بله.
**: من گفتگوهایی که از شما دیدم را دقیق نخواندم، اما حجمش خیلی کم است. یکی از ویژگیهای گفتگوهای ما این است که هیچ بحثی را از قلم نمی اندازیم مگر اینکه خود راوی بگوید. آن بچه که فرمودید خدا به شما داد، چرا باقی نماند؟
همسر شهید: تا سه ماهگی بود ولی قلبش تشکیل نشد. دکتر گفت در دو ماهگی قلب تشکیل می شود.
**: خانم رحیمی! بعد از شهادت آقا مرتضی به این فکر نکردید که مجدد ازدواج کنید؟
همسر شهید: چرا اتفاقا فکر می کنم. اگر شرایط خوبی برایم پیش بیاید ازدواج می کنم. شهیدم هم شاید راضی باشد از این قضایا. تا الان که من به هر مشکلی خوردم، فقط در ذهنم اسمش را که آوردم مشکلم حل شده؛ اول با یاد خدا و حضرت زینب و بعد با یاد شهیدم مشکلم حل شده. الان در این مسیر که هستم، سی و خرده ای سالم است، شاید به نظر خودم بگویم من خیلی جوانم، اما برای من با شرایط امروزی و این که الان من دارم در این دنیا می بینم، برای یک زن جوان تنها زندگی کردن بسیار مشکل است. الان ۶ سال از شهادت آقا مرتضی گذشته، ولی باز هم خودم به همه عزیزان گفتم، حتی خودم دارم همسران جوان را تشویق می کنم، همیشه می گویم تا فرزندانتان کوچک است باید زودتر ازدواج کنید که وقتی بزرگ شوند پذیرفتن شرایط خیلی برایشان سخت است. اما من چون فرزندم دختر است می توانم او را قانع کنم. من نمی خواهم بگویم نه [ازدواج نمی کنم] به پای شهید می نشینم، ما اگرچه ازدواج هم بکنیم به پای شهید مینشینیم. من نمی خواهم زندگی ام را با آمدن یک فرد دیگر تغییر بدهم.
منبع: مشرق