همسر شهید رجایی: عدهای میخواهند امام و رجاییها را براندازی کنند/ پرونده بهزاد نبوی را نزد امام بردند و مختومه شد
عاتقه رجایی این روزها به روزی فکر میکند که همسرش در مراسمی که حکم ریاستجمهموریاش را از امام گرفت، دعایی خواند و اشکی در چشمانش جمع شد که او سوز درون آن اشک را به خوبی میفهمید. رجایی فکر میکرد تحمل این بار سنگین را ندارد و شاید میدانست که قرار است مدت کوتاهی بر این کرسی بنشیند و بعد آن باید برود پس نگران آنچه بود که بعد از او بر سر این کشور خواهد آمد. رجایی اشک ریخت شاید میدانست نزدیکترین دوستان و همراهانش بعد از مرگ او متهم به کشتنش خواهند شد. شاید میدانست عاتقه صدیقی بعد از رفتن او باید بار سنگین و بزرگتر تحمل هرزهگویی مخالفان امام را تحمل کند که این روزها خود را داعیهدار ولایتفقیه مینامند. خودش درباره فشارهایی که بعد از شهادت همسرش تحمل کرده است، اینگونه به نمونهای اشاره میکند: «آنها میخواستند مرا هم به عنوان همسر شهید رجایی پرچمدار پرونده ۸ شهریور قرار دهند، من چون در کار آنها هواینفس دیدم سعی کردم خودم را دور نگهدارم تا در این دام نیافتم که آنها از دست من عصبانی شدند.» او در مورد مواجهه شهید رجایی با مخالفان و منتقدانشان هم بسیار صحبت کرد و مدارا را از راهکارها اصلی این مواجهه دانست. گفتوگوی خانم رجایی با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران را با هم میخوانیم:
مقطع زمانی که در آن هستیم سالگرد تنفیذ حکم ریاستجمهوری از طرف امام (ره) به شهید رجایی است. آیا خاطرهای کمتر گفته شده از آن مقطع دارید؟
نمیدانم قابل ذکر است یا نه، اشکی که ایشان در قبول این مسوولیت از دیدگانش مشاهده کردیم خیلی سوز در آن یافتیم که ایشان احساس میکرد بار سنگینی را به دوش میکشد و نمیدانست آیا از این امتحان خوب بیرون میآید یا نه؟ اگر که در گذشته در آزمایشهای گوناگون از جمله دو سال زیر شکنجه در زندان سختترین آزمایش الهی برای ایشان بود و موفق بیرون آمد اما خیلی متکی به آن نبود، ولی چون در گذشته خوب امتحان داده حالا ممکن است در این آزمایش جدید که قبول مسوولیت انقلابی برای مردمی است که خون دادهاند، از این هم بتواند سربلند بیرون بیاید. به هر حال خیلی قیافه برافروخته و ناراحتکنندهای داشتند از این قبول مسوولیت و نگران بودند. به همین دلیل آن دعا را که در تنفیذ ریاستجمهوری نوشته بود و در برابر امام و مردم قرائت کرد، نشانگر همین حقیقتی است که عرض کردم. ایشان در آن دعا گفت خدایا مرا یک لحظه به حال خودم وامگذار، همانطور که دیگران به قدرت رسیدند و در این آزمایش نتوانستند خودشان را حفظ کنند.
اساسا شهید رجایی چه هدفی را از حضور در قدرت قبل از انتخاب برای خود متصور بودند؟
اگر اجازه بدهید مقدمهای بگویم. ایشان بسیار روی خودش کار کرده بود و آن روحیه عصبانیتی که به من گفته بود در دوران کودکی و نوجوانی داشته را من هیچگاه در این بیست سال زندگی مشترک به صورت آشکار در بیان و رفتار ایشان ندیدم هرگاه از موضوعی عصبانی بود در خود فرو میرفت، سعی میکرد با خودش کلنجار رود و عصبانیتش را بروز ندهد تا موضوع را حل کند. با اینکه عصبانیت به گفته خودشان ویژگی خصلتی بود اما ایشان آنقدر روی خودش کار کرده بود که این ویژگی بروز بیرونی پیدا نمیکرد. کسی بدون خدا و یک انگیزههای بلند الهی نمیتواند صفات نادرست و خصلتهای دوران کودکی را تبدیل به خصیصههای خداپسندانه کند، یعنی خشم را به مهر تبدیل کند و ناراحتیهای گذشته را که برای هر کسی میتواند عقده شود و ناراحتیهای روحی روانی برای خود و جامعه تبدیل شود به هنجارهای مثبت تبدیل کند.
وقتی دوران کودکی ایشان را مطالعه میکنیم میبینیم که شهید رجایی باید یکی از افرادی شود که در جامعه به سمت و سوی بدی قدم گذاشته باشد در حالی که عکس آنچه برایش پیش آمده بود حرکت کرد و این نیازمند آگاهی، اراده و ایمان است که آدم بتواند با توکل به خدا این کار را بکند.
در تنفیذ ریاستجمهوری ایشان به خدا متوسل میشود که همه آزمایشهای گذشته وسیلهای نیست که ایشان به خودش متوسل باشد و بگوید که من در گذشته این عمل را داشتم و قطعا در این آزمایش موفق میشوم چون همین فکر عامل گمراهی میشود.
ایشان بعد از قبول مسوولیتهای بعد از انقلاب، که مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع شد تا کفیل و وزیر و نماینده و بعد نخستوزیر و بعد هم که ریاستجمهوری بود، شهید رجایی را انقلاب پیش میبرد. وقتی که قرار بود شهید رجایی نخستوزیر شود و از او گزارش خواستند، نمایندگان گفتند که ایشان در شرایط آن دوره که بسیار سخت بود برای نخستوزیری مناسب است، بر همین اساس رای بالایی به رجایی دادند. چرا ایشان اینگونه مسوولیتها را انجام میداد؟ زیرا هدفش جز برای خدا نبود. یعنی به نظر میآید این طور بیسر و صدا و خالصانه و بیچشمداشت وقتی به وظیفه عمل میکند نمیتواند هدفی جز ایدههای بلند الهی داشته باشد.
برای انتخاب ریاستجمهوری ایشان چه هدفی را دنبال میکردند؟
شهید رجایی اول نخستوزیر بود و بعد رییسجمهور شد. از آن جهت نخستوزیر شد که آنها دیدند ایشان چطور ۹ ماه در زمان بنیصدر هم مبارزه کاری کرد و هم معنوی و الهی، تا دست از پا خطا نرود. کارهای ایشان از این جهت به دلها نشسته که الهی بوده. این کارها را دیگران میتوانند به صورت نمایشی و یا مردم را دستاویز قرار دادن و وسیله دیدن، به صورت شعاری پیش ببرند. مجموعه رفتارهای انسانها در طول تاریخ میتواند وسیله قضاوت ما قرار بگیرد و به همین دلیل شهید رجایی مسوولیتهای قبلی را که در طول ۹ ماه انجام داده بود نمایندگان، مسوولان و انقلابیون و مردم سطح بالا مشاهده کردند و دیدند که با توجه به این ویژگیها، میتوانند به رجایی اعتماد کنند و او را به عنوان کاندیدای ریاستجمهوری معرفی کنند. به عبارتی شهید رجایی با پیشنهاد مسوولان رده بالا و بالاترین آرای مردم، مسوولیت ریاستجمهوری را پذیرفت.
نگاه شهید رجایی به نقش و رای مردم در جمهوری اسلامی چگونه بود؟
اینها حقیقتی است که باید به آن رسید. شهید رجایی به حقایقی دست یافته بود که یافتن غیر از گفتن است. همانطور که انسان به خدا نزدیک میشود و خدا را دوست دارد، بندهها را از باطن دوست دارد و به شکل وسیله و ابزاری نمیبیند؛ بندگان خدا را با دیده حرمت نکاه میکند و وقتی که کسی با دیده حرمت به بندگان خدا نگاه میکند آنها را دوست دارد. مگر اینکه بخواهند در مقابل خدا بایستند که آنها هم از دید انسانهایی مانند شهید رجایی که به حقایق دست یافتند یکسان دیده نمیشود، یعنی درجه بندی هستند. مثال بزنم؟!
بله، بفرمایید.
حضرت رسول اکرم(ص) با کسی که خاکستر بر سر حضرت میریخت چه رفتاری کرد و با ابوجهل که عموی پیغمبر بود چه کرد؟ یعنی فرق بود بین دشمنی که رو در رو مقابل حضرت ایستاده و میخواهد به مردم آقایی کند و مردم را در مسیر انحراف قرار دهد با کسی که از روی ناآگاهی و ندانستن و جهل آن کار را میکرد. این مطلب مهمی برای امروز ماست. امروز اگر مردم کوچه و خیابان را با منافقین سازمانِ یافته و با تشکیلات برانداز یکسان ببینیم، این چه حقیقتی است؟ چطور اینها را در کنار هم قرار میدهیم؟ امروز اگر با مردم کوچه و خیابان آن گونه رفتار کنیم که با دشمن اصلی، به این دلیل است که حقیقت و مغز اسلام را در نیافتهایم.
شهید رجایی مردم را دوست داشت و مقلد واقعی امام بود و باز به این حقیقت رسیده بود. بنیصدر با شهید رجایی و انقلاب درگیر شده بود، او مهره آمریکا بود که آمده بود نقش ایفا کند و شهید رجایی این موضوع را دریافته بود. مردم از عملکرد بنیصدر نگران شده بودند و شهید رجایی از نگرانی مردم نگران بود لذا سعی میکرد طوری رفتار کند که مردم از نگرانی به درآیند برای همین سعی میکرد مسائل را در پشت پرده حل کند، در ظاهر به نحوی رفتار میکرد که مردم نگران نشوند. طوری نشان دهد که خیال مردم راحت شود و فکر کنند اینها با هم مشکلی ندارند. رجایی اینگونه رفتار میکرد اما بنیصدر او را ول نمیکرد و سعی داشت کار به جدل و گفتوگوهای غیر احسن بکشد. با بالا گرفتن اختلاف، حضرت امام فرمودند که شما دیگر با هم اینگونه صحبت نکنید، و به هر دو نصیحت کردند که سعی کنید اختلافات به جامعه کشیده نشود. شهید رجایی از آن پس حتی در محافل خصوصی راجع به بنیصدر حرف نزد تا مردم آزار نبینند؛ او از آبروی خود مایه میگذاشت.
شهید رجایی راه حق را میرفت و بنیصدر راه باطل. اگر هم بخواهم ثابت کنم، نامههایی است که بنیصدر به شهید رجایی نوشته است و نامههایی که رجایی به بنیصدر نوشت که مرحوم آقای کیومرث صابری آن را چاپ کرد. نامههای شهید رجایی چقدر محترمانه، مودبانه و با سعهصدر نوشته شده و نامههای بنیصدر چقدر بینزاکت و تند است.
برخورد شهید رجایی با منتقدان و مخالفان سیاسی چگونه بود؟
او که با بنیصدر و یارانش و منافقین که همراه خود کرده بودند، آنقدر صبورانه رفتار میکرد، قضاوت کنید با افرادی که به حق از ایشان انتقاد میکردند چه استقبالی میکرد. حتی روشی داشت که مبادا از حد خارج و متوجه نشود. این بود که آقای مظفرینژاد تعریف میکند که شهید رجایی ما و تعدادی از وزرا و معاونین و افرادی که اطراف ایشان بودند را دعوت کرد و گفت که گروهی به نام «نقزن» تشکیل دهید. نق زن از نگاه ما افرادی هستند که انتقاد میکنند. هدف شهید رجایی این بود که گروهی بودند تا هر روز به او تذکر دهند و بگویند که کجا اشتباه کرده یا نکرده است.
یعنی این گروه تشکیل شد؟
بله، بله، میآمدند؛ میتوانید از آقای مظفرینژاد بپرسید. شهید رجایی معتقد بود این افراد باید اشکالات کار مرا به من بگویند تا برطرف کنم. شهید رجایی در طول زندگی با خود و نفسش جنگید، همانطور که با دشمن به جنگ برخاسته بود. او جهاد اکبر و اصغر را با هم میکرد. اینطور بود که خدا دستش را گرفت و به این مقام معنوی رساند و در دنیا نامدارش کرد. هیچ کس قادر نیست در دنیا خودش را نامدار کند، دیگران هم قادر نیستند.
شما نمونههایی دارید که شهید رجایی با مخالفانشان مدارا کرده باشند؟
خیلی سوال خوبی است. ایشان در زندان در یک مرحله از منافقان در زندان گلهمند بود. در زندان نیز برای کسانی که به سازمان پیوسته بودند درجهبندی قائل بود. یکی از مادران زندانیها آمد پیش من و گله میکرد که آقای رجایی با بچههای ما رفتار بهتری داشته باشد. زمانی که به ملاقات رفتم و با توجه به اینکه ملاقات در شرایط سخت و محدودی بود و نمیشد همه چیز را راحت گفت، من یک اشاره به این ماجرا کردم ولی ایشان نخواست چیزی گوید. دفعه دوم که رفتم اطلاع دادم که آمدهاند سراغ من و پیغام آنها را دادم، شهید رجایی این بار گلهای از آنها کرد که آنها در زندان چه معاملهای با ما میکنند آیا اینها را به مادرانشان میگویند؟ بعد از سالها که از زندان بیرون آمد گفت شما همیشه از ما میپرسیدید که ساواک با شما چه کرد، هیچ وقت نپرسیدید که منافقان با شما چه کردند؟ این را هم لازم است بگویم که وقتی ایشان در زندان بود نامه برای من نوشت و گفت که باید با اینها صبورانه برخورد کنیم چرا که افکار اینها شکل گرفته است لذا باید با آنها مدارا کرد.
آیا بعد از گرفتن مسوولیت پس از انقلاب هم اهل مدارا بودند؟
کسی که در مورد مخالفان نظام معتقد بود باید با آنها مدارا کرد و تا وقتی که دست به اسلحه نمیبرند با آنها برخوردهای سخت نمیکند، ببینید که با مخالفان عادی و موافقانی که انتقاد داشتند چه رفتاری میکند؟ شهید رجایی با مخالفان خود گروه نقزن ساخته بود و با مخالفان نظام مدارا میکرد. اینها در شرایطی بود که نظام هنوز پا نگرفته و به قول معروف روی هواست، هنوز قانون نیست اما از آنجا که اینها توده مردم را در صحنه میدیدند و خدا را همراه این مردم، آنقدر به نتیجه خوب و مطلوب امیدوار بودند که با منتقدان اینگونه رفتار میکردند. اینها به عملشان متکی نبودند و توکلشان به خدا بود. اگر امروز گرفتار این همه آشفتگی هستیم به این دلیل است که همه متکی به عقل، علم و عمل خودشان هستند. اگر متکی به خدا میشدند به نظرم خیلی از اتفاقات نمیافتاد و کارها خیلی بهتر از الان پیش میرفت.
منتقد و مخالف همیشه وجود داشته و دارد. به هر حال اتفاقاتی میافتد که افراد یا گروهها نسبت به هم کدورتهایی پیدا میکنند. از نظر شهید رجایی بخشش چه جایگاهی در مناسبات با افرادی داشت که با ایشان رفتار مناسبی نداشتند؟
متاسفانه امروز یک عده فقط از صلح حرف میزنند و یک عده فقط از جنگ. حال آنکه اسلام هم دافعه و هم جاذبه دارد. شهید رجایی بر اثر خودسازی به این حقیقت رسیده بود. همه این علم را دارند و این را میدانند اما چرا در عمل موفق نیستند؟ برای اینکه خودسازی نکردهاند، تهذیب نفس نکردهاند. من از شهید رجایی یاد گرفتم که جاذبه و دافعه هر دو لازمه پیشرفت جامعه و انسان است و به اندازه متناسب باید اعمال شود تا جامعه رو به پیشرفت برود.
شهید رجایی اینطور نبود که با همه خوب و یا با همه بد باشد. انسان که به خدا وصل شود بیجهت احساسی و هیجانی برخورد نمیکند بلکه با شناختی که از فرد، موقعیت و جامعه پیدا میکند متناسب با آن موضعگیری میکند. شهید رجایی کوچکتر از امام است، امام به موقع، متناسب و بجا راجع به هر چیز که احساس ضرورت میکردند فوری موضع میگرفتند، و این موضع گیری موجب روشن شدن افکار عمومی میشد.
شهید رجایی حدود ۹ ماه نخستوزیر و یک ماه رییسجمهور بود. ویژگی برجسته دولت شهید رجایی را چه میدانید؟
آنچه باعث شد شهید رجایی رای بالایی برای نخستوزیری بگیرد گزارش عملکرد ایشان بود وگرنه از نظر معنوی روی شهید رجایی حساب نکرده بودند، از نظر دلسوزی هم نبود. شهید رجایی پیش از اینکه به زندان برود کارهای اجتماعی فرهنگی داشتند، او به کارش وارد بود. دلسوزی و برای خدا کار کردن توان انسان را مضاعف میکند. تواناییهای ایشان از نظر عملکرد و دستاورد او بعد از انقلاب چند برابر شد به نحوی که از خواب و خوراک میزد تا کار را پیش ببرد و نظرش این بود که باید به کارها سرعت بدهیم. در نه ماه نخستوزیری دست ایشان بسته بود و کارشکنیهای بنیصدر برای عدم حضور چهار وزیر باعث شده بود که هیات دولت به طور کامل تشکیل نشود که مسوولیت آن چهار وزارتخانه هم بر عهده شهید رجایی بود. فکرش را بکنید، نه ماه فشار اداره چهار وزارتخانه در شرایط انقلابی که نیاز مبرم به حضور آن چهار وزیر است. شهید رجایی توانایی خود را در آن دوره به خوبی نشان داد. زمانی که به ایشان گفتند مسوولیت نخستوزیری را قبول کن، جواب دادند «هستند کسانی که از من قویتر باشند». او مثل خیلیها نبود که ادعا کنند ما چنینیم و چنانیم. شهید رجایی معتقد بود وزارت آموزش و پرورش برایش کافی است. او به کلام آورد که اگر من معلم باشم بهتر میتوانم برای انقلاب کار کنم. وقتی انقلاب بار مسوولیت را برعهده او گذاشت گفت من که از دنیا چیزی ندارم، اما اگر آبرویی کسب کردم آن را برای این انقلاب سرمایهگذاری میکنم. وقتی به او میگویند خسته نباشید، میگوید خسته کسی است که برای اجر و مزد کار میکند، کسی که برای عقیدهاش کار میکند خسته نمیشود. بعد میگوید وگرنه مزدم را گرفتهام یعنی طلبکار نیستم. میگویند مزدت چیست؟ میگوید انقلاب.
علت اینکه کسانی میخواهند خود را مانند شهید رجایی نشان بدهند چیست؟
علت آن است که خودشان نتوانستهاند آن راه را طی کنند و خدای شهید را عزیز کرده و محبت قلبی نسبت به ایشان ایجاد شده و آنها به نظرشان میآید که به صرف شعار دادن میتوانند رجایی شوند. وقتی که مردم را ابزاری نگاه میکنیم تصور میکنیم که پس لابد میشود ما هم با شبیهسازی آن کارها را بکنیم و عزیز مردم شویم، اینها غافل هستند و نشان میدهد که آن راه را نتوانستهاند بروند. مردم را حقیر و کوچک دیدن باعث این رفتارها میشود. میتوانم بگویم مردم حقیقت را دیدهاند که شهید رجایی بر قلبشان حاکم شد نه به صرف شعار. دیگران میبینند که شهید رجایی عزیز شده، بیایند ببینند که چه راهی را رفته است. عملکرد آنها را مردم میبینند و همان اتفاقی که میخواهند میافتد و میشوند رجایی دوم (میخندد).
شهید رجایی ۹ ماه را در مقابل آنچه انحراف میدانست ایستاد.
بله.
در یک ماه گذشته، آقای طائب در یک مصاحبه و یک سخنرانی گفته است که احمدینژاد مانند رجایی است. اگر رجایی هم میماند در مقابل امام میایستاد. او میگوید که مشایی برای احمدینژاد مانند بهزاد نبوی برای رجایی است.
عجب! چه شبیهسازیهایی میکنند. این شبیه سازیهایی که آقایان میکنند وهن و خیال و ظن و گمان است. شهید رجایی اگر میخواست این تیپی برود که دیگر شهید رجایی نمیشد. اینها فکر میکنند که سنتهای الهی این طور است که کسی را که شناخت از او پیدا نکردهایم و تا بوده با معرفت از امام پیروی میکرد،… این اظهارنظرهای سطحی برای این است که شناخت خوبی به شخصیت انسانها پیدا نکردهایم. آقای طائب نمیداند که شاید دو نفر یک کاری را مانند هم انجام بدهند اما آن با چه نیت و نگرشی – که آقایان خودشان به ما یاد دادهاند و الاعمال بالنیات – و این یکی با چه نیتی.
بد نیست حالا که درباره آقای نبوی مثال زدند، این را بگویم که آقای بهزاد نبوی چوب افکار گذشتهاش را میخورد. در صورتی که ایشان نباید چوب خانوادهاش را بخورد، آقای نبوی از خانوادهای متفاوت بود اما ازدواجی که کرد کاملا مردمی با فردی از طبقه پرستاران زحمتکش بود، خانمش هم با حجاب است؛ با حجاب چادری.
انسانها در حال تغییر و تحولند، امام میفرمودند که وضع کنونی افراد را ببینیم. چون ایشان گفته، من سابقه شهید رجایی و بهزاد نبوی را مقایسه میکنم؛ آقای نبوی که زمانی افکار کمونیستی داشت وقتی در زندان اعمال و رفتار شهید رجایی را میبیند برمیگردد، یعنی توبه میکند. وقتی توبه میکند و به سوی حق باز میگردد کار درستی انجام داده یا کسی که قبلا مسلمان بوده و بعد به قول آقایان افکار انحرافی پیدا کرده راه درست را رفته است؟ برای اثبات حرفم توضیح میدهم که آقای نبوی در زندان نمیدانست که در سال ۵۷ انقلابی اتفاق میافتد و او کارهای میشود، سال ۵۵ آقای نبوی با شهید رجایی همبند بود، وقتی آقای نبوی اعمال شهید رجایی را دید و به راه آمد با شهید رجایی در عمل همراهی میکند و زمانی که در زندان اقامه نماز جماعت جرم محسوب میشد، آقای نبوی با آگاهی به اینکه آنها را شکنجه خواهند کرد، به همراه شهید رجایی شروع به خواندن نماز جماعت میکند. آقای نبوی از اولین کسانی بود که در آنجا به نماز جماعت میپیوندد و دسته جمعی به ۳۰ نفر میرسند که آنها را به زندان عادی که در آنجا دزد و قاچاقچی و معتاد بودند میبرند و به آنها میگویند با اینها هر کاری خواستید میتوانید بکنید. آنجا جا برای خوابیدن نبود و اینها شبها را ایستاده میخوابیدند. وقتی آن زندانیها رفتار اینها را میبینند نه تنها اذیتشان نمیکنند بلکه جای خود را به اینها میدهند.
این را هم بگویم، روزی که این سی نفر مشغول نماز جماعت بودند، ۴۰۰ ساواکی میریزند و موکت زیر پای نمازگزاران را میکشند که آنها روی هم میافتند. حالا فکر کنید آقای نبوی که از راه آن طوری برگشته و با دیدن الگویی مثل شهید رجایی به راه دین آمده، کار درستی کرده؟ نبوی رفتار و کردار و صداقت و راستگویی رجایی را در زندان دید و آمد بیرون. من نمیخواهم بگویم که بهزاد نبوی امامزاده است، حتی در کنگره سازمان آنها هم نرفتم که فکر کنید به این دلیل از آنها دفاع میکنم، من در بعضی موارد مواضع آنها را قبول ندارم و به خودشان هم گفتهام و با آنها بحث و گفتوگو دارم اما انصاف نیست اگر با کسی اختلاف عقیده دارد، محسنات را نادیده بگیرد و بر اساس هوای نفس راه شیطان را طی کند.
این را هم بگویم که آقای نبوی در طول مسوولیت شهید رجایی بعد از انقلاب و در دوران آقای هاشمی، امتحان خود را پس داده است؛ اگر آقای نبوی در آن مسوولیتها خیانت کرده بود امروز در بوق و کرنا کرده بودند.
حالا که درباره آقای نبوی توضیح دادید، این را هم میپرسم. برخی رسانهها هرگاه فرصت به دست میآورند آقای نبوی را متهم به دخالت در ماجرای شهادت شهید رجایی میکنند. نظرتان چیست؟
بله، آنها میخواستند مرا هم به عنوان همسر شهید رجایی پرچمدار پرونده ۸ شهریور قرار دهند، من چون در کار آنها هوای نفس دیدم سعی کردم خودم را دور نگه دارم تا در این دام نیافتم که آنها از دست من عصبانی شدند. نه در دفاع از یک جریان فکری، بلکه از خدا میترسیم که این حرفها را میزنیم و قصد دفاع از آقای نبوی را نداریم بلکه هر کس دیگری غیر از آقای نبوی هم بود این حرف را میزدیم. پرونده ایشان به نزد امام برده شد و مختومه شد، اینها در هر شرایطی میخواهند این پرونده را باز کنند و هدف خودشان را دنبال کنند. نگویید نبوی، بلکه من میگویم یک جریانی میخواهد امام را خراب کند. اینها میخواهند امام و شهید رجایی و تمام کسانی را که این راه را رفتهاند براندازی کنند تا خودشان را جایگزین آنها کنند. انگیزه آنها چیست؟ عدهای از روی جهل و نادانی برای حفظ موقعیت خودشان و عدهای آگاهانه، یعنی میفهمند که چه میکنند. اگر متوجه شوند که این کارها به ضررشان است و دستشان رو میشود امروز این کار را نمیکنند. آقای طائب نمیداند که خدا اینها را رو میکند، هیچ چیز در طبیعت پنهان نمیماند. اگر میخواهند برای خودشان هم کار کنند، بدانند چه میکنند و چه میگویند. باید درس عبرت بگیرند. اتفاقاتی که در جریان انحرافی پیش آمد و برای حامیان آنها. این خیلی عبرت است، خیلی درس است
اگر پرونده ۸ شهریور بوده، پرونده ۷ تیر هم بوده است و پروندههای دیگری در این همه سال. اگر واقعا سندی و مدرکی بود رو کنید و ما هم حمایت میکنیم، اما اگر سندی نباشد مگر اسلام به ما اجازه میدهد که با ظن و گمان کسی را متهم و به او ظلم کنیم؟
در مورد دوره زندان شهید رجایی صحبت شد. در کتابی با عنوان شهید رجایی در دوران پهلوی نوشته آقای عبدالرضا هوشنگ مهدوی، آمده که شهید رجایی در زمانی که در نیروی هوایی بود در سال ۱۳۳۴ به اتهام جاسوسی از طریق ارتباط با سرگرد کوزنتسوف، وابسته نظامی شوروی در تهران، محکوم شد. آیا آن کتاب را خواندهاید؟
(میخندد) بله این از آن چیزهای ساختگی و داستانی است. شهید رجایی در حدود سال ۱۳۳۷-۱۳۳۸، در نامهای به حکومت نوشت این مساله را آورده است، این دیگر دشمنی آشکار است. اینقدر این ادعاها بیارزش است و اسناد و مدارک قوی موجود است که نباید وقت خودمان را صرف جواب دادن به اینها بکنیم.
در این سالها، مکانها، خیابانها و حتی سایتهایی به نام شهید رجایی نامگذاری میشود. نظرتان در این باره چیست؟
برخی از اینها با حسن نیت مردم است، که بلافاصله بعد از شهادت بر اساس محبت توده مردم دنبال میشد. اما در همان زمان هم عدهای سوءاستفاده میکردند و با آگاهی از اینکه شهید رجایی در بین مردم محبوب است برای فریب مردم، بالاتر از نام شهید رجایی از نام ائمه معصومین برای اهداف شخصی سوءاستفاده میکردند.
پس از پیروزی انقلاب که شهید رجایی مسوولیت گرفتند، تا چه حد در منزل با شما مشورت میکردند؟
در حد خودم با من مشورت میکرد. بیشتر در بخش مبارزاتی با من مشورت میکرد اما در کار و مسوولیتهای بعد از انقلاب ما اصلا همدیگر را نمیدیدیم که بخواهد مشورت کند. در امور بچهها، زندگی و امور فرهنگی مشورت بود.
از زمان شهادت آقای رجایی تا امروز چه کسانی بیشتر با شما در ارتباطند و به شما سر میزنند؟
افرادی خیلی صادقانه و عادی و با هدف همدلی با ما ارتباط دارند، با برخیها ارتباط نداریم اما آنها میخواهند ارتباط سیاسی برقرار کنند. شورای مرکزی یک حزب از طرفداران آقای ناطق نوری در زمان کاندیداتوری ایشان، میخواستند با من ملاقاتی داشته باشند، زیرا یک گروه دیگر مخالف کاندیداتوری آقای ناطق نوری بود و اینها میخواستند او کاندیدا شود. در زمانی هم که آقای احمدینژاد در سال ۸۴ رییسجمهور شده بود برخی از آقایان مسوول میخواستند که ملاقات حضوری داشته باشیم که نمیدانم انگیزهشان چه بود اما خودم انگیزه را سیاسی دیدم و مخالفت کردم و احساس کردم که نگاه ابزاری به ما دارند. یک عده هم هستند که دعوتهایی از من میکنند و میخواهند به منزل ما بیاند که بعضی از آنها صادقانه است و بعضی جنبه سیاسی دارد.
ظاهرا بیشتر در حول و حوش انتخاباتها میآیند؟!
بله مواقع انتخابات هم میآیند. ما میدانیم حتی برخی از آنها ما را قبول ندارند. ما با آنها اختلاف شدید سیاسی و دیدگاهی داریم. من گلهمندم از اینهایی که دم از ولایت میزنند در زمان امام به احکام حکومتی ایشان گوش نمیکردند و بیاعتنایی و کارشکنی میکردند و زمانی که اعتراض مردم به گوششان میرسید، مولوی – ارشادی میکردند، یعنی میگفتند احکام امام ارشادی است پس ما کار بدی نکردهایم و در این مسیر به احادیث زمان پیغمبر استناد میکردند که اصلا شباهتی به آن نداشت.
منظورتان دو آتشههاست؟
همین است، همینها الان دم از ولایتفقیه میزنند. من موضعم با آنها فرق میکند و اتفاقا من از موضع ولایت وارد میشوم. به اصل ولایتفقیه معتقدم و حضرت امام را در زمان خودمان بالاترین انسان یافته بودم. یک چنین انسانی قابل پیروی است و ما سعی میکردیم از ایشان جلوتر نرویم.
وقتی که کسی درباره شهید رجایی میپرسد چه حسی به شما دست میدهد؟
هیچ حسی دست نمیدهد، اگر از امام، شهید باهنر، شهید مطهری و امثال شهدای دیگر بپرسید همان حسی را دارم که به شهید رجایی دارم. من ایشان را که فقط به عنوان همسر دوست نداشتم، زیرا کسانی که به این راه میروند نمیتوانند برای همسرانشان همسری کنند، تمام وقت و نیروی آنها برای جامعه صرف میشود و خانواده محروم میماند. شهید رجایی بندگی خدا را میکرد و راست میگفت، دوز و کلک در کارش نبود. به خاطر اینها بود که دوستش داشتم. من او را به خاطر خودم دوست دارم، به خاطر خدا دوست دارم چون خدایی بود.