خبرگزاری مهر، گروه جامعه: پرناز طالبی – مرجان گلپیرا: نرگس کلباسی اشتری را حالا خیلی ها می شناسند. ایرانی ـ انگلیسی خیر و نیکوکاری که در ماه های اخیر به تیتر روزنامه ها و رسانه ها تبدیل شده است و داستان عجیب محکومیتش پرده از فساد جاری در لایه های متفاوت دولت محلی هند برداشته است.
نرگس که خود در کودکی پدر و مادرش را از دست داده است، پس از تحقیقات بسیار تصمیم می گیرد برای کمک به کودکان بی سرپرست و معلول در مناطق خیلی محروم به هند سفر کند. نرگس با مشاهده وضعیت اسفناک کودکان نابینا و معلول در منطقه رایاگادا در ایالت ادیسا، مرکزی به نام «بنیاد پریشان» برای نگهداری از آنها تاسیس می کند.
اما پس از نوامبر ۲۰۱۴ و حادثه ای که باعث می شود نرگس به قتل غیرعمد متهم شود، شرایط هرگز به حالت عادی برنمی گردد.
می خواستم جایی فعالیت کنم که کودکان به خاطر معلولیت در خطر مرگ بودند
اولین سوالی که به ذهن افراد آشنا با پرونده نرگس می رسد این است که چرا او هند را برای فعالیت های بشردوستانه خود انتخاب کرده است و چرا به سرزمین مادری خود توجه نکرده است. نرگس اما جواب بسیار خوبی برای این سوال دارد: وقتی تصمیم گرفتم که در هند فعالیت کنم تحقیقات بسیاری انجام داده بودم و می دانستم که در ایران دولت و مردم کمک بسیاری به بچه های یتیم و معلول می کنند و کلا مردم ایران رفتار بسیار خوبی با چنین کودکانی دارند که اصلا با رفتار مردم کشورهایی مانند هند قابل مقایسه نیست که رفتاری بسیار بد با این کودکان دارند. از طرفی در ایران تسهیلاتی برای این کودکان در نظر گرفته شده است که در هند وجود ندارد. این موضوع باعث آسودگی خاطر من نسبت به کودکان ایران بود.
وی در ادامه به خبرنگار مهر میگوید: من می خواستم در کشوری فعالیت کنم که کودکان به خاطر معلولیت هایشان در خطر مرگ بودند و از جامعه طرد شده بودند و کسی آنها را نمی خواست. می خواستم جایی باشم که بتوانم از صمیم قلبم به این کودکان کمک کنم و به همین دلیل هند را انتخاب کردم.
نرگس هشت سال قبل وارد هند می شود و در سال ۲۰۱۱ بنیاد پریشان را برای کودکان بی سرپرست و نابینای منطقه رایاگادا تاسیس می کند. او همچنین مرکز دیگری برای نگهداری این کودکان بنیان گذاری می کند. اما از سال ۲۰۱۳ و پس از پیروزی نرگس در یک پرونده قضایی است که زندگی برای او تبدیل به جهنم می شود.
نهاد غیرمردمی «اسیست» که نرگس از همان ابتدای شروع فعالیت هایش در هند با آنها همکاری داشته است با مدرک جعلی و وعده های دروغین یکی از مراکز نرگس را به اسم خود مصادره می کنند. به نرگس می گویند که به عنوان یک خارجی نمی تواند چنین مرکزی را به نام خود ثبت کند. سپس تلاش می کنند تا مرکز دوم را نیز به همین شیوه از نرگس بگیرند اما نرگس این بار مقاومت کرده و علیه این نهاد شکایت می کند.
دادگاه به نفع نرگس رای می دهد و زوج اصلی موسس نهاد «اسیست» به زندان محکوم می شوند اما با سپردن ضمانت آزاد می شوند و از اینجاست که تهدیدها و آزار و اذیت ها علیه نرگس آغاز می شود. اما حادثه روز سوم نوامبر ۲۰۱۴ است که آینده نرگس را در هاله ای تاریک فرو می برد.
نرگس پسر ما را به رودخانه انداخته و غرق شدن او را تماشا کرده است
نرگس آن روز شوم را این گونه به یاد می آورد: روزی که این اتفاق افتاد سوم نوامبر ۲۰۱۴ بود و من بچه های موسسه بنیاد پریشان، را به پیک نیک برده بودم. دو نفر از کارمندان من هم با بچه های خود به این پیک نیک آمدند. این بچهها تحت سرپرستی والدین خود بودند و اصلا به موسسه ما مربوط نمی شدند. من قبلا فقط دو سه بار این بچه ها را دیده بودم. در این پیک نیک بود که پدرخانواده به من گفت که پسر من گم شده است و از من درخواست کمک کرد. او با پلیس تماس گرفت و گفت که کودکش گم شده است و از آنها کمک خواست. من هم با توجه به حضور پلیس نگران نبودم و امیدوار بودم که پسر این خانواده پیدا شود.
او ادامه میدهد: ۳۳ روز بعد، پس از آن که نهاد اسیست با آنها صحبت کرده و آنها را ترغیب به گرفتن پول از من و در غیر این صورت شکایت از من کرده بود، والدین پسر گمشده به سراغ من آمدند و درخواست پول کردند. من درخواست آنها را رد کردم و گفتم به هیچ کس پول نخواهم داد و هرکاری می خواهند انجام دهند. آنها دوباره به دفتر پلیس رفتند و ادعا کردند که من پسر آنها را کشته ام؛ آنها گفتند نرگس پسر ما را به رودخانه انداخته و غرق شدن او راتماشا کرده است.
به گفته نرگس داستان آنها چند وقت بعد عوض شد: آنها به پلیس مراجعه کردند و ادعا کردند که پسرشان در آب افتاده و مرده است چون من مکان بد و خطرناکی را برای پیک نیک انتخاب کرده بودم. پلیس این اظهارات را پذیرفته بود. پلیس به من گفت اگر به ما پول بدهی اظهارات را قبول نمی کنیم و پرونده بسته می شود اما اگر پول ندهی ما اظهارت آنها را قبول می کنیم. من هم دوباره تقاضای آنها را رد کردم چرا که تصور می کردم پرونده به دادگاه کشیده خواهد شد و آنها خواهند فهمید که تمام ماجرا بر سر پول بوده است. البته برای من بسیار مسخره بود که موضوع حتی تا دادگاه کشیده شد چرا که هیچ مدرکی علیه من وجود نداشت و حتی جسد پسر گم شده نیز پیدا نشده است تا همین امروز. این پسر حتی عضو بنیاد پریشان نبود و روز پیک نیک نیز پدر و مادرش حضور داشتند. آنها هم چندین و چند بار حرف های خود را تغییر دادند؛ بار اول گفتند پسرشان گم شده است، بار دوم گفتند من او را عمدا کشته ام و بعد گفتند من غیر عمدی پسرشان را کشتم. من هرگز فکر نمی کردم این موضوع به اینجا برسد.
نرگس تاکید میکند که حادثه هیچ شاهدی غیر از پدر و مادر آن کودک نداشته است و در واقع هیچ کس افتادن این کودک را در رودخانه ندیده است. جسد این کودک نیز هنوز پیدا نشده است.
دادگاه، دادرسی و فساد
نرگس دو سال است که در گرداب این حادثه دست و پا می زند. جلسات دادرسی هرگز منصفانه برگزار نشده اند و نرگس در حسرت دادگاهی است که به او اجازه صحبت و دفاع بدهد. خود او این وضعیت را این گونه توضیح میدهد: در طول دو سال من فقط شش یا هفت بار به دادگاه رفته ام. هر بار که برای جلسه دادرسی می رفتم به من می گفتند جلسه کنسل شده است و یک ماه دیگر باید مراجعه کنی. به من می گفتند به ما پول بده یا ما جلسه را کنسل می کنیم. تا این که کنسولگری به من کمک کرد و در دو ماهی که حضور داشتند من شش جلسه دادرسی داشتم. ولی با این حال جلسات اصلا منصفانه برگزار می شد و به من اجازه صحبت نمی دادند. حتی روزی که نوبت بود برای حرف زدن به من می گفتند که زیاد نباید صحبت کنم و فقط بله یا نه بگویم و اصلا عدالت وجود نداشت.
او با بیان این که «حتی قاضی در جلسه دادرسی گریه می کرد» میگوید: قاضی که خانم بسیار جوانی است وقتی مادر پسر گمشده حرف می زد گریه می کرد. جلسات تا این حد غیرحرفه ای و احساسی بود. در هیچ جای دنیا اجازه چنین کاری داده نمی شود و نمی توانی اینقدر جانبدارانه رفتار کنی. ولی آنها این کار را کردند و این اصلا عادلانه نبود.
تهدید میکردند به صورتم اسید میپاشند
نرگس علی رغم تمام حمایت های ایران و کنسولگری ایران در حیدرآباد این روزها شرایط روحی و جسمی خوبی ندارد. نرگس که پس از این حوادث همواره جان خود را در خطر دیده است، از روزهای پیش رو در هراس است و خواسته ای جز کمک برای برقراری عدالت ندارد: من حالم اصلا خوب نیست. به دلیل مسائل امنیتی دیگر در رایاگادا نیستم و در کنسولگری زندگی می کنم. در رایاگادا افراد مختلفی را به دفترم می فرستادند تا من را تهدید کنند. آنها تهدید می کردند که اسید به صورت من می پاشند یا من را می کشند.
او میگوید: چند بارشده بود که وقتی در حال رانندگی بودم در جاده بودم دو ماشین مرا دنبال می کردند و سعی می کردند که به ماشین من ضربه بزنند. یک بار نیمه شبی پلیس به بیرون خانه من آمد و من را تهدید کرد. من همه این موارد را گزارش کردم و به پلیس رایاگادا گفتم. من حتی برای آنها نامه فرستادم و نوشتم که اگر اتفاقی برای من بیفتد می دانم که کار شماست و این نامه را برای تمام دوستانم فرستادم که نتوانند موضوع را مخفی کنند. به دلیل همین خطرها من دیگر در رایاگادا نیستم و هرگز تنها به آنجا برنمی گردم.
نرگس تصریح میکند: تهدیدها در این دو سال همیشه بوده است اما در این دو ماه دادگاه، بسیار بیشتر شده است. من بسیار نگرانم. نمی توانم درست بخوابم و می ترسم. نمی دانم آینده من چه خواهد شد. فکر می کنم هر لحظه می توانند مرا دستگیر کنند. روزهای خوبی را نمی گذرانم و می ترسم.
از طرف من از دولت و ملت ایران تشکر کنید
نرگس که حداقل هشت سال اخیر زندگی خود را برای کمک به کودکان بی سرپرست هند صرف کرده است، از شرایطی که به وجود آمده است بسیار ناراحت است و برای حل این کابوس درخواست کمک دارد: بسیاری از مردم می پرسند که چگونه می توانند به من کمک کنند. راه های بسیاری وجود دارد. وزیر امور خارجه هند خانم سوشما ساراج و دکتر ظریف می توانند به من کمک کنند. دوست دارم که مردم از این دو نفر درخواست کنند که وارد کار من شوند و به من کمک کنند. من کاری نکرده ام که بخواهند با زندگی من بازی کنند و اذیتم کنند. من از آنها کمک می خواهم و باید بگویم وقتی این مشکل حل شود من باز هم به کار خودم ادامه خواهم داد.
و البته نرگس فراموش نمی کند که از حمایت های صورت گرفته از سوی دولت و ملت ایران تشکر کند و تاکید می کند که حتما پیامش منتشر شود: از طرف من حتما از دولت و مردم ایران تشکر کنید که به من کمک کرده اند و از من حمایت کرده اند و به من امید می دهند.