سناریوهای غرب در مواجهه با خاورمیانه:
نویسنده:نجف محمودی
۱٫ قبل از خیزش های مردمی:
به نظر می رسد که غربی ها با توجه به سرازیر شدن جریان جهانی شدن از سمت غرب و کشورهای صنعتی به سوی کشورهای در حال توسعه و با توجه به اینکه این جریان با خود الزامات خاصی را به همراه می آورد از قبل به فکر افتاده بودند تا با انجام اصلاحات از طریق ارائه طرح هایی همچون طرح خاورمیانه بزرگ و طرح اتحادیه اروپا برای اصلاحات در خاورمیانه موسوم به «طرح مرحله ای مشارکت استراتژیک بین اتحادیه اروپا و کشورهای حوزه دریای مدیترانه و خاورمیانه» از شکل گیری و ایجاد خیزش هایی که ممکن بود معادلات منطقه ای را به ضرر غرب و هم پیمانان منطقه ای اش به خصوص اسرائیل رقم بزند پیش گیری نماید.
طرح خاورمیانه بزرگ:
از بررسی طرح خاورمیانه بزرگ که توسط آمریکا و بر اساس گزارش توسعه انسانی سال ۲۰۰۲ سازمان ملل، با هدف انجام اصلاحات مورد نظر غرب در سه حوزه سیاسی (حرکت منطقه به سوی دموکراسی و حکومتهای شایسته)، اقتصادی(توسعه فرصتهای اقتصادی) و اجتماعی- فرهنگی (تأسیس جامعهای فرهیخته با معیارهای غربی) و با محوریت گروه هشت کشور صنعتی (G8) در سطح اجرایی ارائه شد نکات مهمی را می توان استخراج نمود که از درک لزوم اصلاحات در خاورمیانه به منظور تداوم وضعیت موجود به نفع غربی ها توسط آنها حکایت دارد. به عنوان مثال در فراز نخست این طرح آورده شده:
«خاورمیانه بزرگ»چالشی و در عین حال فرصتی بینظیر برای جامعه جهانی است. کاستیهای سهگانهای که نویسندگان عرب گزارش توسعه انسانی سازمان ملل متحد طی سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ یادآور شدهاند. یعنی فقدان آزادی، سطح نازل دانش و جایگاه نا مناسب زنان در کشورهای خاورمیانه، میتواند منجر به عواقبی شود که حتی منافع ملی هر یک از کشورهای عضو گروه هشت را نیز تهدید کند.»
در این طرح که محیط عملیاتی آن به طور خاص کشورهای مسلمان خاورمیانه و شمال آفریقاست، حکومت های این منطقه به دو دسته تقسیم شده است:
دسته اول حکومت های بیمار و دسته دوم حکومت های خطرناک. حکومت های بیمار شامل حکومت هایی است که باید با اتخاذ سیاست های دیکته شده از سوی غرب اصلاحاتی را انجام بدهند که برخی از نقایص ساختاری و غیر ساختاری این نظام ها را رفع نموده متضمن بقای آنها برای مدت طولانی گردد. و اما دسته دوم حکومت هایی را شامل می شود که برای منافع غرب در منطقه خطرناک هستند و باید تغییر کنند.
«طرح مرحله ای مشارکت استراتژیک بین اتحادیه اروپا و کشورهای حوزه دریای مدیترانه و خاورمیانه»:
به فاصله ۳ هفته پس از مطرح شدن طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا، اروپا نیز به پیشگامی آلمان و فرانسه، طرحی را بر مبنای همان گزارشهای برنامه توسعه ملل متحد (UNDP) تحتعنوان «طرح مرحله ای مشارکت استراتژیک بین اتحادیه اروپا و کشورهای حوزه دریای مدیترانه و خاورمیانه» مطرح کرد.
محدوده یکسان، تاکید بر مسائلی همچون رسانههای آزاد، ترویج مبانی حقوق بشر، حقوق زنان، کنترل تسلیحات کشتار جمعی، مقابله با تروریسم، توسعه و تقویت نهادهای مدنی و امثال آن،تضمین امنیت اسرائیل، ناکارآمدی سیاسی در کشورهای منطقه و لزوم انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در این کشورها و همچنین تاکید هر دو طرح بر الگو بودن ترکیه به عنوان یک کشور نمونه اسلامی از جمله وجوه مشابه این طرح ها به شمار می رود.
اما علاوه بر وجوه مشترک ذکر شده این طرح از ویژگی های خاصی برخوردار است که آن را از طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا متمایز می سازد. که از جمله آنها می توان به مواردی همچون: تاکید بر ضرورت حل مساله اعراب و اسرائیل به عنوان پیششرط انجام هرگونه اصلاحات در این منطقه، تاکید بر اصل مشارکت با کشورهای منطقه، توجه به خصوصیات و تمایزات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، ظرفیتها و علایق موجود در هر یک از کشورها بهعنوان زمینه و بستر اجرای اصلاحات مورد نظر، و به علاوه تاکید ویژه بر ایجاد و تثبیت دموکراسی و حقوق بشر، توسعه جامعه مدنی و مقابله با تروریسم، سلاحهای کشتار جمعی، جنایات سازمانیافته ،مهاجرتهای غیرقانونی، عقبماندگی های اقتصادی و فرهنگی و بیسوادی به عنوان تهدیدهای امنیتی برای اروپا و همچنین کوشش برای جلب مشارکت سایر بازیگران در فرآیند اصلاحات خاورمیانه اشاره کرد.
با توجه به اینکه سیاست اتحادیه اروپا در خاورمیانه تحت تاثیر سه عامل قرابت جغرافیایی، امنیت انرژی و حافظه تاریخی است. از همین رو، این اتحادیه به موضوعات موجود دیگر در منطقه خاورمیانه همچون تروریسم، رقابت تسلیحاتی، فرایند صلح فلسطین ـ اسرائیل و… در چارچوب عوامل یاد شده که تاثیرات متقابل بر یکدیگر دارند، می نگرد.
اتحادیه اروپا، از یک سو ثبات داخلی، پیشرفت اقتصادی، امنیت و رفاه جوامعملی خود را در گروی برقراری ثبات اقتصادی و سیاسی در محیطهای امنیتی خود از جمله منطقه خاورمیانه میداند و از سوی دیگر وابستگی فزاینده اتحادیه اروپا به منابع نفتی خاورمیانه، از محرک های اصلی سیاست خاورمیانه ای اتحادیه است.
به طور خلاصه می توان گفت اگر چه در روابط اتحادیه اروپا و آمریکا در خاورمیانه نوعی «وا-همگرایی» مشاهده میشود، و اتحادیه اروپا میکوشد ضمن تدوین راهبردهای امنیتی خاص خود و اتخاذ خط مشی های نسبتاً مستقل از آمریکا در خاورمیانه، مراقب باشد که این استقلال عمل به فاصلهگیری و دور شدن از این کشور و در نتیجه کمرنگ شدن نقش بینالمللی اتحادیه منجر نشود.آنچه که در این طرح ها به وضوح مشهود است تلاش غرب برای انجام اصلاحاتی است که ضمن رفع عقب ماندگی خاورمیانه در حوزه های سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی، این منطقه را با روند جهانی سازی همراه سازد تا از بحرانهایی که ممکن است بر اثر ناهمگون بودن خاورمیانه با الزامات این فرآیند ایجاد شود جلوگیری نماید.
۲٫ پس از وقوع خیزش های مردمی:
با شکست طرح خاورمیانه بزرگ و ناکام ماندن روند اصلاحات طراحی شده از سوی اروپا، عواملی همچون درگیر شدن آمریکا و ناتو در عراق،افغانستان و پاکستان و بروز بحران اقتصادی در غرب باعث شد تا این کشورها به نوعی از خطری که هر لحظه منافعشان را در کشورهای عرب خاورمیانه و شمال آفریقا تهدید می کرد غافل شوند و نتوانند در موعد مقرر به بازسازی و نوسازی نظام های فرسوده و ناکارآمد دست نشانده خود در این منطقه مبادرت ورزند. از سوی دیگر بحران اقتصادی غرب و کاهش تقاضا و قیمت نفت، اقتصاد رانتی و وابسته به در آمدهای نفتی کشورهای خاورمیانه را با نوسانات و رکود شدید مواجه ساخت و سطح نارضایتی ها را از حکومت های وابسته به غرب این کشورها در بین مردم افزایش داد به شکلی که شدت گرفتن اوضاع ملتهب و نا به سامان اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این مناطق شرایط را به گونه ای رقم زد که خاورمیانه را به یک بمب ساعتی تبدیل کرد که هر لحظه با جرقه ای کوچک ممکن بود منفجر شود و آتش آن سرتاسر منطقه را فرابگیرد.
راهپیمایی مردم تونس در اعتراض به اوضاع بد اقتصادی جرقه ای بود که نقطه آغاز انقلاب های دمینو وار در کشورهای منطقه شد. نکته حائز اهمیت در مورد این انقلاب ها این بود که خواسته های مردم در سطح مسائل اقتصادی باقی نماند و با زیر بنایی اسلامی به حوزه های دیگر از جمله حوزه های سیاسی و اجتماعی تسری یافت. از این زمان به بعد آمریکا و اروپا استراتژی ها و سناریوهایی را بر اساس اولویت های منافع ملی خود برای مدیریت اوضاع خاورمیانه و شمال آفریقا طراحی و اجرا نمودند که در ادامه به اختصار به بیان برخی از آنها خواهیم پرداخت.
۱٫ حمایت از اصلاحات برای حفظ متحدان:
آمریکا در اولین سناریوی خود پس از آغاز جنبش های مردمی در کشورهای خاورمیانه، ضمن حمایت از متحدین خاورمیانه ای خود اعلام کرد که حکام کشورهای عربی منطقه به سرعت باید در مسیر ایجاد اصلاحات گام بردارند. بر این اساس، آمریکا خواستار ایجاد تغییراتی در دولت از طریق تغییر نخستوزیر و برخی اعضای کابینه و همچنین اعطاء آزادی ها و حقوق سیاسی- مدنی محدود و همچنین ایجاد اصلاحات اقتصادی با هدف بهبود شرایط معیشتی مردم در این کشورها شد. آمریکا امیدوار بود با این اقدامات بتواند موج نارضایتی مردمی را کاهش داده اوضاع را تحت کنترل خود در آورد که موفق نشد.
۲٫ حفظ بدنه وابسته نظام های ساقط شده :
در مرحله بعد و پس از مشاهده سقوط بن علی و حسنی مبارک غربی ها و در راس آنها آمریکا کوشیدند تا بقایای حکومت های دست نشانده خود را حفظ نموده مهره های هم فکر و هم سو با غرب را به عنوان گزینه جایگزین مطرح نمایند حمایت آمریکا از دولت موقت تونس و نخست وزیری عمر سلیمان و شورای نظامی حاکم بر مصر در این راستا انجام می گرفت که با استعفای محمد الغنوشی از ریاست دولت موقت تونس و تحت فشار قرار گرفتن شورای نظامی حاکم بر مصر در پی ادامه اعتراضات مردمی آمریکا ناچار شد تا سناریوی فرسایشی کردن روند انقلاب را برای فرونشاندن موج اعتراضات مردمی در تونس و مصر که دچار نوعی خلاء قدرت شده بودند به کار بگیرد.
۳٫ فرسایشی کردن روند انقلاب ها:
آمریکا سناریوی فرسایشی کردن روند انقلاب ها را با هدف کاهش سرعت تحولات و پایین آوردن روحیه انقلابی مردم و نهایتاً مهار موج خشم و اعتراض آنان طراحی و اجرا نمود.
در این سناریوی کشورهای خاورمیانه به دو دسته تقسیم می شوند و در واقع یک سناریو در مرحله اجرا به دو شکل متقاوت در دستور کار قرار می گیرد. دسته اول کشورهایی همچون مصر و تونس که همانطور که گفته شد دچار خلاء قدرت سیاسی شده بودند و جریان انقلابی مردم توانسته بود حکومت های این کشورها را ساقط نماید و در پی کسب دستاوردهای بیشتری در جهت تحقق اهداف انقلاب هایشان تلاش می کردند. آمریکا فرسایش نرم را که عمدتاً در حوزه سیاسی شکل می گیرد برای این کشورها مد نظر قرار داد بدین طریق که تلاش کرد با حفظ بدنه رژیم ساقط شده و با بر سر کار آوردن مهره های وابسته،دوران انتقالی را در این کشورها به سمت و سوی دلخواه خود سوق داده و کاری کند که خشت اول ساختار دولت های آینده این دسته از کشورها را به نحوی قرار دهد که به راحتی بتواند طی یک فرآیند کوتاه مدت منافعش را تامین نماید. به عنوان مثال در فرآیندی که مصر در حال طی کردن آن است اجرای این سناریو رابه وضوح می توان مشاهده نمود. سناریویی که پیش از سقوط دولت مبارک کلید می خورد و او اعلام می کند که حداقل تا شش ماه دیگر قدرت را واگذار نمی کند پس از سقوط حسنی مبارک، قدرت در اختیار شورای عالی نظامی مصر به ریاست ژنرال محمد حسین طنطاوی قرار گرفت، شخصی که از دید آمریکا بهترین گزینه برای دوران پس از مبارک در مصر بود زیرا از یک سو حضورش در جنگ های شش روزه ۱۹۶۷ و اکتبر سال ۱۹۷۳ مصر و اسراییل باعث مقبولیت او در میان عامه مردم و انقلابیون می شد و از سوی دیگر گرایش او به آمریکا موجب می شد تا مجری خوبی برای طرح ها و سیاست های آمریکا و در مصر باشد او پس از رسیدن به قدرت ضمن اعلام پایبندی مصر به کلیه معاهدات پیشین که تامین کننده خواست آمریکا و اسرائیل بود اعلام کرد که شورای عالی نظامی تا شش ماه آینده فرآیند واگذاری قدرت و تدوین قانون اساسی را مدیریت می کند. با قرار گرفتن قدرت در دست شورای عالی نظامی شاهد معدوم شدن اسناد محرمانه و مهمی در مورد مناسبات مصر در دوران مبارک با آمریکا،غرب و اسرائیل و همچنین رفت و آمد مقامات بلند پایه غربی به مصر برای اثرگذاری بر روند دولت سازی پس از سقوط مبارک بودیم که به نظر می رسد این روابط و رفت وآمدها به شکل پنهانی همچنان ادامه یابد و غربی ها به مداخله موثر خود در مصر با هدف حفظ منافع اسرائیل و خودشان ادامه دهند.
و اما دسته دوم، کشورهایی را شامل می شود که حکومت هایشان همچنان در برابر خواست مردم مقاومت کرده برای بقای خود می جنگند . آمریکا فرسایش سخت را که مبتنی بر نشان دادن چراغ سبز برای به کار گیری ابزار نظامی در مقابله با معترضان از سوی حکام این کشورها است اعمال می کند به عبارت دیگر آمریکا «سیاست صبر و انتظار و سکوت در قبال سرکوب مردم » را در قبال تحولات کشورهایی همچون یمن و بحرین در پیش گرفته است
۴٫ بحران سازی در منطقه بر علیه جبهه مقاومت:
مولفه دیگر آمریکا را تخریب روابط کشورهای منطقه و نیز بحران سازی در کشورها تشکیل میدهد. تشدید اقدامات خصمانه علیه ایران با طراحی و اجرای استراتژی «نعل وارونه» با هدف ایجاد اغتشاش و نا امنی و بحرانسازی در لبنان به بهانه دادگاه بین المللی ترور رفیق حریری و نیز تحریک و ترغیب سعد حریری، نخستوزیر سابق لبنان و جریان ۱۴ مارس برای حمایت از این دادگاه و مقابله با جریان مقاومت ، تشویق عربستان و امارات برای لشکرکشی و دخالت نظامی به بحرین در حمایت از نظام پادشاهی این کشور و برای مقابله با انقلابیون و… ازجمله اقدامات آمریکادر این راستا است. آمریکا با این تحرکات سعی دارد تا به اصطلاح ضمن تضعیف جبهه مقاومت از ادامه یافتن روند کنونی تحولات در خاورمیانه جلوگیری کند. عینیترین جلوه سیاست آمریکا را در قبال لبنان میتوان مشاهده کرد که آمریکا با تحرکات همهجانبه تلاش دارد بحران بینالمللی را علیه این کشور ایجاد کند؛ به طوری که دامنه آن، کل منطقه را فرا خواهد گرفت. البته این سناریو با بیداری مقاومت و نیز گرایش کشورهای منطقه، به تلاشی برای کمک به نجات لبنان تبدیل شد و انتخاب نجیب میقاتی به عنوان نخست وزیر جدید این کشور در شرایط کنونی این سناریو را با چالشهای جدی روبهرو کرده است.
۵٫الگو سازی برای فرآیند دولت سازی پس از دوران گذار:
از آنجا که لیبرال دموکراسی آمریکایی و غربی الهام بخشی خود را برای مردم خاورمیانه و کشورهای عربی از دست داده است. آمریکا می کوشد تا ترکیه را به عنوان الگوی یک کشور مسلمان دموکراتیک و سکولار که متحد استراتژیک اسرائیل، آمریکا و غرب است برای ملتهای منطقه معرفی کرده و از این طریق در آینده نزدیک بر فرآیند دولت سازی در این کشور اثر بگذارد. که با توجه به تفاوتهای تاریخی،فرهنگی،نژادی این کشورها با ترکیه به نظر نمی رسد که این سناریو خیلی موفقیت آمیز باشد.
۶٫ مداخله نظامی،سرکوب،تجزیه :
مداخله نظامی آخرین گزینه پیش روی آمریکا و کشورهای اروپایی برای حفظ منافع خود در خاورمیانه است سناریوی مداخله نظامی برای سرکوب جنبش های مردم که در مواجهه با بحران لیبی از سوی آمریکا و متحدان اروپایی اش در پیش گرفته شده جبهه سومی را به روی این کشورها در منطقه باز می کند که نتیجه آن بالا رفتن سطح درگیری استراتژیک غرب در خاورمیانه و افزایش هزینه های نظامی آنها خواهد بود. که این مسئله با توجه به بحران اقتصادی غرب نشانگر اهمیت لیبی برای غربی هاست. به نظر می رسد که لیبی از جهات مختلف برای غرب حائز اهمیت است:
-اولین مسئله نفت و گاز صادراتی این کشور است که به کشورهای ایتالیا (۳۶٫۷ درصد)، آلمان (۱۴٫۳ درصد)، اسپانیا (۸٫۷ درصد)، آمریکا (۶٫۱ درصد)، فرانسه (۵٫۶ درصد) و ترکیه (۵٫۳ درصد) صادر میشود. و غرب نمی خواهد به هیچ وجه نفت لیبی را از دست بدهد.
– همچنین شکل گیری یک دولت اسلامی در لیبی از یک سو مرزهای جنوبی رژیم صهیونیستی را با چالش جدی مواجه می کند و از سوی دیگر این مسئله یک چالش امنیتی بزرگ برای اتحادیه اروپایی به حساب می آید.
نکته قابل توجه دیگر در مورد لیبی مواضع تند اروپا و عجله آنها برای تصویب طرح « منطقه پرواز ممنوع» در این کشور است. در واقع آنچه در قبال تحولات لیبی در این برهه از زمان اتفاق افتاد این بود که بر خلاف سالهای گذشته،که اروپا همواره نقش تبعی و مکمل را برای سیاست های آمریکا در خاورمیانه بازی می کرد این بار با اتخاذ سیاست های تهاجمی سعی در ایفای نقش اصلی در حمله نظامی به لیبی را دارد و و آمریکا تا حدی جانب احتیاط را نگه داشته است. علل این مسئله از دو جهت قابل بررسی است. به نظر می رسد وابستگی بیشتر کشورهای اروپا به نفت و گاز لیبی، حافظه تاریخی و نوع نگاه اروپایی ها و به خصوص ایتالیایی ها به لیبی به عنوان منطقه نفوذ و مستعمره گذشته خود در آفریقا و تهدیدات امنیتی که ممکن است با بر سر کار آمدن اسلام گرایان این اتحادیه را تهدید کند انگیزه و حساسیت لازم را برای پیش رو بودن اروپایی ها در قبال لیبی فراهم کرده است.از سوی دیگر بحران اقتصادی آمریکا، وابستگی کم تر این کشور به منابع نفت و گاز لیبی، درگیری آمریکا در افغانستان و عراق و ناتوانی واشنگتن در اغناء افکار عمومی مردم آمریکا برای شروع یک جنگ جدید که باعث فشار بیشتری بر مالیات دهندگان آمریکایی برای تامین هزینه های جنگ می شود،رویکرد نرم افزاری دمکراتها در قبال مسائل بین المللی و همچنین نوع استراتژی آمریکا در قبال بحران لیبی باعث شد تا این کشور موضع محتاطانه تری را نسبت به اروپایی ها در این رابطه اتخاذ نمایند. به نظر می رسد آنچه بیش از همه در نوع مواضع آمریکایی ها موثر بوده است استراتژی های مرحله ای آنها در مواجهه با تحولات لیبی است در راستای اجرای این استراتژی در واقع آمریکا سعی کرد با اتخاذ مواضع دیر هنگام خود بر درگیری مردم با دولت لیبی دامن بزند که قهراً سه حالت بیشتر متصور نبود اینکه نبردها به شکست مردم و فروکش کردن خیزش مردمی بیانجامد و یا اینکه مردم بتوانند دولت را سرنگون کنند و یا درگیری ها فرسایشی و موجب ضعف طرفین شود.
حالت اول در حکم پیروزی بدون درگیری و با هزینه اندک آمریکا در لیبی بود به علاوه اینکه در صورت وقوع حالت اول و موفقیت قذافی در سرکوب و مهار انقلابیون، روش او به الگو و مدلی برای دیگر حکومت های منطقه در سرکوب انقلاب های مردمی مبدل می شد. در این صورت استراتژی دوم آمریکایی ها مبتنی بر «الگوسازی مهار انقلاب ها برای کشورهای در معرض خطر» می توانست با موفقیت همراه شود. و این مسئله، زمینه را برای به راه انداختن «موج دومینوی معکوس» برای مهار و رهایی از زنجیره دومینو وار انقلاب های مردمی خاورمیانه فراهم می ساخت. مستلزم گذشت زمان، حمایت های پنهانی و مشاهده سیر تحولات آتی در این کشور بود.
در حالت دوم آمریکا با استفاده از ستاریوهای الگو سازی برای فرآیند دولت سازی پس از دوران گذار و فرسایش نرم روند انقلاب سعی می کرد که سمت و سوی انقلاب مردم را به طرف خودش سوق دهد که هزینه کمتری نسبت به دخالت نظامی خواهد داشت و در حالت سوم اگر هیچ یک از طرفین پیروز نشدند نبرد طولانی مدت طرفین را ضعیف و خلع سلاح می کند و آمریکا می تواند با کمترین هزینه با مداخله نظامی منافعش را تامین نماید پس در هر صورت باید سیاست صبر و انتظار را در پیش می گرفتند تا گذشت زمان، مشخص کننده نوع برخوردشان با تحولات لیبی باشد. در مرحله بعد، مداخله و اشغال نظامی لیبی به وسیله آمریکا و اروپا حتی ممکن است به تجزیه این کشوردر آینده هم منجر شود.