افق آنلاین ، آنطور که طی زمانهای اخیر سیاسیون از جریان اصلاحطلب اظهار نگرانی کردهاند بدنه تشکیلاتی و فعال جریان اصلاحطلب روز به روز لاغرتر میشود و علل این موضوع از جنبههای مختلفی قابل بررسی است، یکی از علتهای آن ضعف کار حزبی در ایران است که محمد عطریانفر عضو شورای مرکزی کارگزاران در گفتوگو با «آرمان ملی» به ریشههای آن اشاره کرده است، متن این گفتوگو را در ذیل میخوانید.
بهنظر من آنچه امروز در عرف سیاسی کشور ما جاری است و از آن تحت عنوان پیاده شدن افرادی از قطار انقلاب نام برده میشود به واقع یک پیام و آدرس غلط است. ریشه این مساله به دو جریانی برمیگردد که در نظام سیاسی ایران وفادار به انقلاب هستند و پایگاه دارند یکی چپ سیاسی و دیگری راست است و به ادبیات امروزی اصولگرا و اصلاح طلب نامیده میشوند. متاسفانه این کلمات و ادبیاتی که به کار برده میشود عمدتا از ناحیه جریان اصولگرا و علیه جریان اصلاحطلب استفاده میشود. از این جهت باور من این است که این طیف خطاکار است و اینگونه اظهارنظر علیه نیروهای اصلاحطلب نوعی جفا در حق انقلاب است زیرا انقلاب را از حضور برخی از نیروهای موثر و کارآمد در اداره کشور محروم میکند و بهطور طبیعی این سرمایه اجتماعی از بین میرود. چون وقتی گروهبندی چپ و راست در کشور رخ میدهد برخی از این نیروها روی مخالفت تند می افتند و به لحاظ امنیتی شرایط ماندگاری آنها در کشور محدود میشود و مجبور میشوند کشور را ترک کنند همانطور که این اتفاق برای برخی از این نیروها رخ داده است. اما از این باب که چگونه میتوانیم از این نیروها صیانت کنیم باید گفت تا زمانیکه اجازه ندهیم احزاب به معنای واقعی کلمه در کشور مستقر شوند و کسانی که قصد فعالیتهای سیاسی دارند درون احزاب ایفای نقش کنند و وقت و فرصت خود را در درون احزاب به کار نگیرند این گرفتاری وجود خواهد داشت. در درون احزاب فرصتی پیش میآید که نیروها صیانت میشوند و هیچحزبی حق ندارد حزب دیگری را به این دلیل که همفکر او نیست محکوم کند و تحت عنوان ضرورت پیادهسازی از قطار انقلاب به آنها تهمت بزند و حضور آنها را ناروا بشمارد علاوه بر اینکه این واقعیت در درون احزاب درست شکل میگیرد فرصتی پیدا میشود که نیروهای جوانتری در درون احزاب پرورش پیدا کنند و به تناسب زمان بیایند و در نظام مدیریتی کشور ایفای نقش کنند.
آیا جریان اصلاحطلب در کادرسازی موفق عمل کرده است؟ بهنظر میرسد این جریان در تولید نیروهای جدید موفق عمل نکرده است.
اینکه احزاب اصلاحطلب در صیانت از سرمایه اجتماعی خود ناتوان هستند به سوءتفاهم بزرگی برمیگردد که در نظام سیاسی ایران علیه اصلاح طلبان شکل گرفته است. جریان رقیب دوش به دوش جریان اصلاحات و در عرض این جریان قرار دارد ولی همواره اصلاحطلبان را بهعنوان نیروهای ضد انقلاب و کسانی که از قطار انقلاب پیاده شدهاند معرفی میکند و متقابلا در کنار این داستان امکان فعالیت حزبی به معنای واقعی کلمه در کشور وجود نداشته است. از این جهت بدنه اصلاحطلبان روز به روز لاغر شده و من این را تایید میکنم. ما در حوزه اصلاحطلبان دچار این عارضه هستیم و ریشه مصیبت و مشکل در داستانی است که به آن اشاره کردم امکان فعالیت تمام عیار حزبی برای اصلاحطلبان در ایران وجود ندارد.
در چند صباح گذشته اسامی زیادی شنیدهایم مثلا آقای جهانگیری، آقای مرعشی، آقای میردامادی و کسانی که شناسنامهدار هستند ولی آنچه واضح است عدم تایید صلاحیت این افراد است، چرا این افراد مطرح میشوند؟ آیا این مساله از فقدان نیرو نشأت گرفته است؟
این مساله نیز از عوارض کار غیرحزبی است. در کشور ما احزاب با هم رقابت نمیکنند و افراد در رقابت با هم هستند. اگر قرار بر این باشد که احزاب رودرروی هم بایستند و رقابتی سیاسی داشته باشند باید ماندگار و ریشهدار شوند و برنامه و رقابت نیروی انسانی وجود داشته باشد. نوعا احزاب اصلاحطلب در شرایط فرار شکل گرفتهاند و همواره در تعقیب بودند و با آنها برخورد شده است. آنها هیچگاه فرصت مستقر شدن پیدا نکردهاند و چهرههای پیشینی خود را مطرح میکنند چه بسا اگر این فرصت توسط نهادهای رسمی نظام برای کشور فراهم میشد و نیروهای کارآمد جدید مطرح میشد وضعیت اینچنین نبود.
کمتر از یک سال به انتخابات آینده زمان داریـم آیا دولت آقای روحانی میتواند در یک سال باقیمانده کاری کند تا اعتماد جامعه به جریان اصلاحات برگردد؟
نه نمیتواند چون بالای دو سوم مشکلات دولت متعلق به خود او نیست و از ناحیهای غیراز دولت اتفاق میافتد. دولت یکی از مولفههای ذیل نظام سیاسی است. ما در قضیه برجام و فشارهای اقتصادی و عدم فروش نفت عمدتا با تدابیری بالاتر از دولت روبهرو بودیم و چون این تصمیمات خارج از دولت گرفته شده است عوارضی به همراه داشت که در دولت مشاهده شد و تا اطلاع ثانوی این عوارض باقی است و امکان حل مناقشات بینالمللی از سوی دولت ممکن نیست و دولت مجبور است همچنان آسیبها را تحمل کند و پاسخگو باشد. در حالی که عموما گرفتاریهای ما از جنس غیر از دولت است و با این پیشبینی نمیتوان برای یک سال بعد تغییری متصور شد.
با این وجود بهنظر میرسد دولت در دوره دوم خود آنطور که باید پاسخگو نبود و با شفافیت با مردم سخن نگفته است.
امکان این کار را ندارد، چون اگر بخواهد حقیقت را بگوید مورد تعقیب قرار میگیرد و اگر نخواهد واقعیت را بگوید مردم انتظار دیگری دارند، از این رو فعالیت حزبی در کشور لازم است چون احزاب راحتتر میتوانند با جامعه سخن بگویند تا یک فرد وقتی یک شخصیت را در مقام ریاست جمهوری به رسمیت میشناسیم نمیتوانیم از ناحیه دومین شخصیت نظام پیامهایی منفی به جامعه مخابره کنیم یا به جهان پیرامون خود و نیروهای مقابل پیامهای مایوسکننده منتقل کنیم و یا نشان بدهیم در درون نظام سیاسی اختلافاتی وجود دارد ولی احزاب می توانند با هم مقابله کنند و بگویند که این سیاستها خطاست. در موضوع مذاکره با آمریکا نظام سیاسی ایران فعلا گفتوگویی را نمیپذیرد. قطعا دولت نمیتواند بگوید با نظر سیاستهای کلان کشورهمسو نیست. در این شرایط ما به انسجام در ساختار نیاز داریم. جامعه باید به این مساله واقف باشد. این به معنی درستبودن صددرصد دولت نیست ولی هرکسی که در قدرت سهمی دارد باید به مقدار مداخلهای که دارد پاسخگو باشد و جامعه باید نسبت به این مساله هوشیار باشد. امروز مدیریت ما گاهی دچار دو پارگی شده و به نظر من ظاهرا قدرت یکجا و احتمالا اختیارات جای دیگر است.
امروز ما احزاب اصلاحطلب بسیاری داریم که از هم جدا هستند و ما از این منظر نیز دچار مشکل هستیم .
از بلندگوی اصلاحطلبی و اصولگرایی نباید ۱۵ جور صدا و ۱۵ لیست و۱۵ رفتار متفاوت خارج شود. این نشاندهنده خودخواهیهای فردی و قبیلهای است. ما باید به سمت قوام بخشی به فعالیتهای سیاسی پیش برویم و در قامت دو تا حداکثر سه حزب ظاهر شویم. حزب سوم ما نیزعمدتا حزب مکمل است که در بزنگاههایی میتواند نقش تمامکننده داشته باشد و به سمت هر حزبی جهتگیری کند آن حزب تقویت شود. لذا تا این مسائل حل نشود در هر انتخاباتی این گرفتاریها را خواهیم داشت.
آیا جریان اعتدالی در کشور همان جریان سوم یا مکمل است؟
ما ابتدا باید موضوع را روشن کنیم و سپس قالب را بسازیم. در بخشهای اقتصادی و اجتماعی دو نظریه در کشور وجود دارد. یک نظریه قالب سوسیالیستی است و یک نظریه قالب لیبرال که با رعایت دیدگاههای بومی و ملی شکل گرفته است، اگر این دو را از هم منفک کنیم آدمها باید حول این دو نظریه شکل بگیرند .
مردم به جریانات فعلی اقبال ندارند آیا جریان سوم میتواند نظر مردم را جلب کند؟
شعار اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا بیشتر یک شوخی است و تاثیر فضاهای روانی آنسوی مرزهای کشور است. امروز جریانی به نام احمدینژاد وجود دارد که اصلاحطلب یا اصولگرا نیست ولی ایشان در همان مقطعی که بر سر کار آمد تحت عنوان اصولگرا معرفی شد و اصولگرایان بر او اتفاق کردند. وقتی آقای احمدینژاد از این گروه فاصله میگیرد امکان ندارد بتواند سخن خود را به جامعه برساند. جریانی ریشهدار که سی سال فعالیت کرده و شبکههایی دارد و همچنین اصلاحطلبان چون جریانات دیگر ظرفیتی تا به این اندازه ندارند. وقتی اصلاحطلبان با این همه ظرفیت که از رئیسدولت اصلاحات گرفته تا هاشمیرفسنجانی و دیگر نیروهای تشکیلاتی آنها احتمالا در انتخابات آینده موفقیت چندانی کسب نمیکنند چطور ممکن است جریانی از آنها انشعاب پیدا کند و در صحنه رقابت کنند. جامعه با گروههای جدید ارتباطی برقرار نمیکند.
تحـرکات آقای احمدینژاد نشانه چیست؟
ایشان دچار نوعی توهم است. او توهماتی را که در دوران ریاست جمهوری داشت امروز خارج از ریاست جمهوری در درون خود زنده نگه می دارد و بخشهایی از گروههای رادیکال جریان اصولگرا دور او جذب میشوند ولی گفتمان او قالب نخواهد بود.
امروز حتی بخشهای بزرگی از اصولگرایی عقاید اصلاحطلـبی و نقد و رویکردهای اصلاحطلبانه دارند .
درست است شاید ریشه این مساله به جامعه برمیگردد. جامعه سیاسی ایران جامعهای اصیل است و جنبههایی ذاتی دارد. سنخ این جامعه اصلاحطلبی است. یعنی انتظار دارند حکومت در قبال زندگی و معیشت و فرهنگ و آداب و سنن و روابط بینالملل حرفهایی نو داشته باشد. مطالبات جامعه ما اصلاحطلبانه است. علت اینکه اصلاحطلبان بهرغم مخالفتها و اینکه نظام سیاسی نوعا با آنها آشتی نکرده و سی سال با این طیف قهر بود و همواره در حال تضعیف آنهاست ولی بهرغم این فشارها باز هم اصلاحطلبان میتوانند سری در بین سرها بلند کنند به این دلیل است که بن جامعه اصلاحطلب است و جامعه از اصلاحطلبان مطالبه دارد. حسن روحانی اصولگرا است ولی رویکردی اصلاحطلبانه دارد به همین دلیل اصلاحطلبان از او حمایت کردند و جامعه به او رای داد. امروز با وجود اینکه بخشی از حاکمیت به اصلاحطلبان روی خوش نشان نمیدهند ولی رویکرد جامعه برعکس است. از این رو هر اصولگرایی که میخواهد بر سر کار باشد باید رویکرد اصلاحطلبانه داشته باشد.
رویکردهای آیتالله هاشمی چیست که چندین سال از زبان سیاسیون شنیده شده است؟
مبنای ایشان بر سازندگی بود و توسعه در امر زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی ایران را در نظر داشتند. این تجربه ۸ سال در دولت سازندگی دیده شد. کسانی که به سیاست ایشان دعوت میکنند دعوت به ادامه راهی است که در سال ۸۴ و بعد از رئیسدولت اصلاحات عملا متوقف شد. رئیسدولت اصلاحات نیز بر قطاری سوار بود که آیتا…هاشمی زیرساختهای آن را تدارک دیده بود. اگر بتوانیم به آن نقطه برگردیم امری مطلوب خواهد بود. حتی مخالفان دیروز آقای هاشمی امروز این تغییر را در خود بهوجود آوردهاند و باور دارند که باید به این مسیر رفت.
آیا حضور آیتالله هاشمی میتوانست موجب شود دولت دوم آقای روحانی شکل دیگری داشته باشد؟
نه فرقی نمیکرد چون مشکلات دولت خارج از خود دولت است. آقای روحانی در ۱۳۹۲ با تردید مورد حمایت اصلاحطلبان قرار گرفت ولی در سال ۹۶ با اشتیاق مورد حمایت واقع شد چون عملکرد ۴ سال اول او مورد قبول بود. ایشان و تیم او در دولت دوم فرق چندانی با دولت اول نداشت پس چرا دچار دستانداز شد؟ دلیل خارج از دولت قرار دارد. ریشه به بدعهدی آمریکا و خروج از برجام و تحریم و توقف چرخ اقتصادی کشور برمیگردد.
با توجه به اینکه مشـکلات دولت را خارج از خود دولت میدانید آیا انتخاب فردی مثل آقای مرعشی با انتخاب فردی چون آقایجلیلی تفاوت خواهد داشت؟
به صورت کلی فرقی نمیکند ولی تاثیر اندکی دیده خواهد شد چون سیاستهای تاکتیکی متفاوت است. نمونه موضوع برجام است که در بستر فعالیت های سیاسی ایران در دوره ظریف و روحانی عملی شد ولی در دوره جلیلی، احمدینژاد به سرانجام نرسید، این در حالی است که ریشه ها یکی و ایران همان ایران و رهبری همان رهبری و آمریکا نیز همان آمریکا است. سیاستهای عملیاتی و تاکتیکی و رفتار دیپلماتها در پیشبرد سیاستها میتواند موثر واقع شود از این منظر بین مرعشی و جلیلی تفاوت وجود دارد.