فیلم بلند سینمایی «تهران ۱۵۰۰» در سال ۹۲ به کارگردانی عظیمی به عنوان نخستین اثر سینمایی بلند و انیمیشنی در سینماهای کشور اکران شد که فروش مناسبی هم داشت و در گروه فیلمهای میلیاردی قرار گرفت.
به بهانه اکران این فیلم، جام جم گفتوگوی مفصلی با بهرام عظیمی انجام داده است؛ اگرچه گفتوگوی با او فراتر از این فیلم رفت و از پیشنهاد بازی در نقش میرزا کوچکخان گرفته تا چگونگی آشنایی و ازدواج با همسرش و حتی عمل جراحی و زیبایی بینی برای ما سخن گفت.
من کار حرفهایام را از سال ۷۲ شروع کردم و آن موقع اولین بار بود کاریکاتورهایم در نشریات مختلف چاپ میشد. از همان زمان یعنی چهارم فروردین ۷۲ وارد شرکتی شدم که قرار بود کار انیمیشن انجام دهد. آنها کاریکاتوریست استخدام کردند تا با کامپیوتر انیمیشن بسازند. قبل از آن، کار با کامپیوتر را بلد نبودم و مهندسهای آن شرکت به من انیمیشن آموزش دادند.
اینگونه نبود که علاقهمند به انیمیشن باشم و دنبال آن بروم. الان هم به انیمیشن علاقهمند نیستم، یعنی انتخاب آخرم انیمیشن است. انتخابهایم اول کاریکاتور است، بعد سینما و در نهایت انیمیشن. از آن زمان شغل من انیمیشن شد و با توجه به سابقهام در کاریکاتور و علاقهمندیام به سینما و فیلم توانستم تا اینجا پیش بروم. البته عامیانه زندگی کردن هم خیلی به درد من خورد. انیمیشنهایی که ساختم، رنگ و بوی زندگی خودم را در گذشته، حال و آینده داشت.
به مرور تا مدتها انیمیشن کار میکردم و خیلی وقتها کارهایم پخش میشد، اما کسی نمیدانست اینها را من ساختهام. ولی به واسطه کاریکاتورهایم که جایزه میگرفت، بویژه از جشنوارههای خارجی و مصاحبههایی که میشد، میگفتم شغلم انیمیشن است و فلان فیلم را ساختهام. این گونه مرا شناختند و فهمیدند انیمیشن هم کار میکنم. ولی وارد شدن به کار انیمیشن و کاریکاتور آن طور که درآمد داشته باشد، از همان سال ۷۲ بود، قبل از آن هم در دانشگاه صنایع دستی خواندم و کاریکاتور میکشیدم.
یعنی خودتان علاقهمند بودید و به رشته تحصیلیتان مربوط نمیشد؟
بله. شخصا به انیمیشن علاقهمند شدم. دوره متوسطه اتومکانیک خواندم. دبیر ادبیاتی داشتم که به من گفت «نقاشیات خوب است، برو هنر امتحان بده.» همان سال یعنی سال ۶۴ یا ۶۵ دانشگاه تهران رشته نقاشی قبول شدم با رتبه ۹٫
آن زمان هنرستان نبود؟
بود، ولی من نمیدانستم. سال دوم اتومکانیک که بودم، تازه فهمیدم. آن زمان که مثل الان اطلاعرسانی نمیشد. اصلا نمیدانستیم از چه کسی بپرسیم. البته به رشته اتومکانیک علاقه داشتم، الان اگر برمیگشتم به گذشته، همان رشته اتومکانیک را انتخاب میکردم. چون من عشق ماشین هستم، همان قدر که به هنر علاقهمندم به ماشین و کارهای فنی هم علاقه دارم. حتی یک دوره با دوستانم برای مسابقه ماشین اسپورت میکردیم. همه اینها و تجربیاتم در ساخت انیمیشن به من کمک کرد.
چرا نقاشی را ادامه ندادید و کاریکاتوریست شدید؟
کاریکاتور را به صورت نیمهحرفهای از زمان دانشگاه شروع کردم، سال ۶۶ یا ۶۷ ؛ ولی رشته من صنایع دستی بود. من خیلی زیاد اهل خودنمایی بودم. دوست داشتم بگویم من از همه هنرمندتر هستم، نگاه نکنید رشته من صنایع دستی است ولی اگر بخواهم نقاشی کنم، از شما هم بهتر میکشم. این حس در من بود و با کشیدن کاریکاتور در من جمع میشد. من هر روز صبح ساعت۷ میآمدم دانشگاه، به خاطر این که انگیزه بالایی داشتم. (الان هم ساعت ۵/۵ یا ۶ میآیم سرکار.)
آن زمان کاریکاتورهای انتقادی راجع به اتفاقاتی که در دانشگاه میافتاد، میکشیدم. دانشگاه یک تابلوی اعلانات داشت که به آن ستون آزاد میگفتند، هر کس انتقادی داشت روی آن مینوشت. از آنجا بود که روی کاریکاتورهایم وقت میگذاشتم و میچسباندم به تابلو. هنوز ۹۰ درصد آن کاریکاتورها را دارم. آنجا بود که یکدفعه بین بچههای دانشگاه تابلو شدم. امکان ندارد یکی از بچههای آن زمان دانشگاه هنر، مرا نشناسد.
هم دورهایهایتان چه کسانی بودند؟
همان زمان دانشکده تئاتر و سینما هم بود. مثلا محمد باشه آهنگر، امیرمحمد دهستانی، آقای تقدسی و مژگان شجریان. البته اینها بعد از من آمدند. نسلی بودیم که الان همه حولوحوش ۴۰ به بالا سن دارند و بعضی از آنها آدمهای درجه یک هستند و پست دارند و شاخص شدند، اما بجز این همکاران، یک دار و دسته شش نفری بودیم که من رئیسشان بودم.
خیلی زود شروع کردید به ریاست.
فقط ۲۰ سالم بود. یادم هست کارهای عجیب و غریب زیاد میکردم؛ مثلا صبح که تازه دانشجوها میآمدند دانشگاه، با یک قبر وسط حیاط روبهرو می شدند که خودم درست کرده بودم. این کارهای عجیب و غریب بسیار کمکم کرد. مثلا پایاننامه یکی از بچهها درباره کارهای من بود. هر کاری من میکردم، مینوشت و عکس میگرفت. خیلی طرفدار هم نداشتم. کسی که میآید رشته هنر، میخواهد بگوید من یک مقدار خاصتر هستم. کسی بازیگر میشود که میخواهد خودش و هنرش را مطرح کند.
چرا بازیگر نشدید؟
چون قیافه نداشتم. البته بازی هم کردم. سال ۶۷ در یک کار دانشجویی بازی کردم. نقش یک رقاص را داشتم و بریک میرقصیدم! در یک فیلم دیگر نقش گدا را داشتم. من عشق بازیگری نداشتم.
بعد از این که معروف شدید، پیشنهاد بازی داشتید؟
بله. آقای محمدرضا ورزی پیشنهاد کرد نقش میرزا کوچکخان را بازی کنم. البته قبلش یک نفر عکس مرا در اینترنت پیدا کرد و کنار عکس میرزا کوچکخان گذاشت، شباهت ما حیرتانگیز بود. من رفتم تست دادم و لباس پوشیدم، ابروهایم را تیره کرد، چیز دیگری را تغییر نداد و فقط موهایم را باز کرد. اصلا از میرزا کوچکخان بهتر شدم!
چرا قبول نکردید؟
خود آقای ورزی قبول نکرد. میدانم چرا ولی نمیگویم. من عشق بازیگری نیستم به خاطر این که بازیگر کسی است که میرود یک دفتر فیلمسازی، به او میگویند نقش تو این مشخصات را دارد و بازی کن.
البته همه بازیگران دیکته نمینویسند.
بله. من بازیگران درجه یک را خیلی دوست دارم ولی شخصا علاقهمند به اجرای فکر و ایده خودم هستم. وقتی شما شخصیت مورد نظر خودت را میسازی و کارگردانی میکنی، میدانی کار برای خودت است. چون فکر تو، پیاده و اجرا میشود، مثل کشیدن کاریکاتور و نقاشی که فکر خودم را پیاده میکردم. دوست داشتم کل یک اثر هنری که مردم میبینند، از خودم باشد. این از خودخواهیام نیست؛ دوست دارم یک چیزی را از صفر پدید آورم و برایم خیلی مهم است.
کمی خودخواهانه، اما شیوه جالبی است. قبل از شروع یک کار ایدههای زیادی در ذهن دارید یا با توجه به موضوع ایدهپردازی میکنید؟
هر اثر هنری که خلق کردهام، برای مردم بوده است. چیزی که همه آدمها با هر فرهنگ و زبانی بفهمند. هیچ وقت چیز عجیب و غریب خلق نکردم. تعدادی سوژه دارم که دمدستی هم هست. در واقع چیزی را میسازم و تحویل مشتری میدهم که برای او آشناست. خیلیها ممکن است با دیدن اثر من با خودشان بگویند کاش به فکر ما هم میرسید.
چیزهایی که دم دست همه است ولی جذابیت دارد، تحویل مخاطبم میدهم. مثلا این اتفاق در فیلم تهران ۱۵۰۰ افتاده است. بهرام رادان در این فیلم پیکان دارد. من دقیقا پیکان را در فیلمم آوردم. پیکان برای ما یک نوستالژی دوستداشتنی است و همه ما از آن خاطره داریم. پیکان چیزی است که از بچه هشت ساله من میداند چیست تا آدم هشتاد ساله.
الان پراید جایش را گرفته.
هنوز شخصیتی که پیکان دارد، هیچ کدام از ماشینها ندارد.
چرا رفتید سراغ تهران در سال ۱۵۰۰؟
در تهران ۱۵۰۰ چه چیز جدیدی میبینید؟ چیز جدیدی ندارد. تعدادی ربات وجود دارد که همین مردم هستند. کاش دستم یک مقدار بازتر بود که خیلی چیزها را میگفتم. بههرحال نیت من این بود که مردم در سینما یک فیلم آیندهنگرانه ببینند.
طرح اولیهتان همین بود؟
بله، ولی نتوانستم. چون اولین فیلم آیندهنگر سینمای ایران بود و همه ترس داشتند و یکدفعه فیلم مهم شد. همه میپرسیدند چه میخواهی بگویی؟ یک بار در یک جمعی، همه میپرسیدند چرا این گونه است؟ این چرا چادری و آن چرا مانتویی است؟ کار، کاری بود که فیلمنامهاش میلنگید، اما بالاخره از فیلم ما استقبال شد. البته به کسانی که با داستان فیلم مشکل دارند حق میدهم. برای من بدترین چیز این است که مردم از فیلم انتقاد کنند و خوششان نیاید. البته حرف و حدیثها خیلی متناقض است.
ولی تهران ۱۵۰۰ از نظر فیلمنامه مشکل داشت. به خاطر این که پدر ما درآمد، یعنی مدام تغییر میدادیم. خیلی ما را اذیت کردند. طرح اولیه فیلم را یکسری عناصر مذهبی و اعتقادی تشکیل می داد که باور قلبی و اعتقادی مردم بود. مثل همان صدای پیچیدن اذان در شهر. صدای اذان برای همه آرامشبخش است. چون این نشان میدهد اینجا ایران است و ما مسلمانیم.
اصلا شما در فیلمتان چه میخواستید بگویید؟
میخواستم مردم را بخندانم و بگویم صد سال دیگر هم باز همان مردمی هستیم که الان هستیم. یک جاهایی آمدیم سیر منطقی فیلم را عوض کردیم که ای کاش این کار را نمیکردیم. کاش کل فیلم خنده بود و ای کاش هر دو دقیقه من یک شوخی خیلی خاص داشتم، ولی نتوانستیم اینها را درآوریم.
یعنی نخواستید یا نشد؟
نشد. تولید فیلم انیمیشن خیلی سخت است. کار مرا با چه کاری میخواهید مقایسه کنید؟ تجربه ما در همین حد بوده است. اصلا من مشکل سختافزاری و نرمافزاری نداشتم، اما تولید یک کار سینمایی بسیار سخت است. تولید خیلی خیلی سخت است. چون همه چیز را باید خلق کنی و بسازی. من فقط یک بار میتوانم این کار را بکنم.
شما برای ساخت این فیلم یک بار با گروه بازیگران واقعی کار کردید و از آنها فیلم گرفتید تا بتوانید این انیمیشن را طبیعی بسازید. کار با آن گروه واقعی چطور بود؟
بازیگران تئاتری پلان پلان میآمدند و جلوی دوربین مینشستند. ما فقط میخواستیم فیلم چیزی بین فضای واقعی و فانتزی باشد. یعنی حرکتها را از روی بازی بازیگران برداشت کردیم تا مثلا راه رفتن شخصیتها یا حرکت دستشان واقعی جلوه کند. این که شما آغازگر حرکتی باشید خیلی سخت است، چون تجربهای ندارید و بعد از چندین کار تازه دستتان میآید که باید چه کنید.
حتی برای چنین تجربهای باید پشتوانه و مرجع داشته باشید تا به آن رجوع کنید، اما ما منبعی نداشتیم تا سراغش برویم و از منبع خارجی هم نمیتوانستیم استفاده کنیم. تمام این حرفها برمیگردد به این که این تجربه اول و سختی بود. مثلا اگر من بخواهم دوباره تهران ۱۵۰۰ را بسازم قاعدتا بهتر از چیزی که الان هست، میسازم، چون تجربهای که کسب کردهام، پشتوانه من خواهد بود. تجربهام در این حد بود که شوخیها در فیلم جواب میدهند.
حتی بعضی شوخیها را که فکر میکردم خندهدار هستند و مردم را میخنداند، جواب نداد و برعکس آن چیزهایی که به نظرم عادی بودند، مردم را به وجد آورد، اما در کل فکر می کنم مردم توقع داشتند خیلی بیشتر از این که هست، خندهدار باشد.
اصلا چه شد خواستید با این همه سختی انیمیشن بلند بسازید؟
بالاخره باید این اتفاق میافتاد و همه این توقع را از من داشتند. باید از یک جایی شروع میکردم. به عنوان شروع، بد نبود. فیلم از نظر تکنیکی نمره قبولی گرفته است. از نظر تکنیکی کسی به من ایراد نگرفت. قول میدهم فیلم بعدی من از ۲۰ نمره حداقل ۱۹ ـ ۱۸ را از نظر تکنیک بگیرد. از نظر داستان هم من خیلی چیزها دستم آمده است.
باز هم میخواهید فیلم کمدی بسازید؟
بله،کمدی و یک جاهایی هم گریهدار. فیلمی با داستان ایرانی ولی مخاطب بینالمللی. داستان درباره یک ابرقدرتی است که در نازیآباد زندگی میکند.
عجب! فکر جالبی است . چرا از فیلمنامهنویسان شناختهشدهتر استفاده نکردید و کار را به آقای علمداری سپردید؟ آیا در زمینه نگارش فیلمنامه از کسی هم مشورت گرفتید؟
من همیشه فیلمنامه فیلمهای کوتاه نوشتهام. آقای علمداری کسی است که فیلمنامه بلند انیمیشن نوشته و فیلمنامهنویس قوی است. از طرفی ایشان ذهنیت مرا هم میشناخت. من همه فیلمنامههای آثار کوتاهم را نوشتهام و جواب هم داده است. ولی میدانستم در فیلمنامه بلند دچار مشکل میشوم.
از آقای علمداری کمک گرفتم و بعد هم سراغ محمد رحمانیان، حبیب رضایی و حتی رضا رفیعی (فیلمنامهنویس خوابم میاد) رفتم تا کار را بخوانند. ایده از من بود ولی خودخواهانه عمل نکردم، تا جایی که میشد از مشاوره افراد مختلف کمک گرفتم. الان هم اگر بخواهم فیلمنامه بعدی را بنویسم، از مشورت افراد بیشتری استفاده میکنم. فیلم ما موضوعش آینده بود.
مثلا وقتی من از شما میپرسم برای یک فیلمی که صد سال آینده را تصویر میکند، چه ایدهای داری، شما با توجه به اطلاعات و چیزهایی که دوست داری ویژگیهای آینده را به من منتقل میکنید. ۷۰ میلیون نفر دیگر هم هستند که هر کدام چیز دیگری میگویند. ممکن است در این میان یک چیز مشترک هم باشد، مثل ترافیک یا مثلا طیف مدیر جماعت بگوید ما آینده روشنی داریم.
از بچهها هم پرسیدید؟
نه؛ نپرسیدم. من یک دختر هفده ساله دارم و یک پسر هشتساله. پسرم خیلی از فیلم خوشش آمد. فیلم نکاتی داشت که ممکن است بچهها دوست داشته باشند. پسرم یک سوال در ذهنش مانده بود؛ وقتی فیلم را دید گفت: بابا آنجا که نازی (هدیه تهرانی) رفت پیش شریفینیا و شریفینیا از او پرسید نوشیدنی چه میل دارد، مگر هدیه تهرانی نگفت دیکاپریو را میخواهد؟ (ما اسم دیکاپریو را گذاشته بودیم به جای نسکافه چون خندهدار است.)
پس چرا برایش نیاورد؟ من با این سوال پسرم به این نتیجه رسیدم که او منتظر بود نوشیدنی را ببیند که مثلا لیوانش شبیه سر دیکاپریو یا کشتی تایتانیک باشد. من در تهران ۱۵۰۰ یکسری سوال مطرح کردم که جوابی برایشان نگذاشتم، اما مردم از وانت سبزیفروش که روی هوا میچرخید و فریاد میزد سبزی کوکو، سبزی کتلت کیلویی ۱۷ میلیون تومن خوششان آمد یا با دیدن رباتی که اسپند دود میکرد، کلی خندیدند.
من برای کارهای بعدیام حتما سراغ همین چیزهای ساده زندگی میروم، چون برای مردم خیلی جذاب است ولی مخاطب خارجی چیزی از این نکات نمیفهمد. برای فیلم بعدی از این ایدهها و مشاوره از آدمهایی که بتوانند کمک کنند، استفاده میکنم، نه این که کل داستان را تغییر دهند، بلکه به ایدههای جدیدی برسم.
کاراکتر بازیگرانی که در فیلم استفاده کردید، از اول مشخص بود؟
من از روز اول میخواستم بازیگران مطرح در فیلم باشند و مردم چهره آنها را در قالب انیمیشن ببینند، اما از ابتدا مشخص نبود از کدام بازیگران استفاده کنم. فقط دوست داشتم بازیگران محبوب باشند و تنوع هم داشته باشند. در فیلم بعدی هم ایدهای دارم که نمیگویم، چون لو میرود. یعنی ممکن است من سراغ آدم خاصتری بروم، البته به شرطی که درست انجام شود.
چرا کاراکتر جدید خلق نکردید؟
برای این که نمیخواستم ریسک کنم و اتفاق جدیدی بیفتد. یکی از بازیگران حرف باحالی زد، گفت: اگر فقط طرفداران هدیه تهرانی، بهرام رادان و مهران مدیری بیایند و تهران ۱۵۰۰ را ببینند، فروش میکند. فروش تهران ۱۵۰۰ خیلی، خیلی برایم مهم است. نه از نظر مالی، بلکه از نظر استقبال مردم. اگر من این اجازه را داشتم، میگفتم مردم بیایید رایگان فیلم را تماشا کنید.
فقط میخواهم ثابت کنم ما میتوانیم انیمیشنی بسازیم که تماشاگر را جذب کند. با فروش تهران ۱۵۰۰ راه برای من و بسیاری از همکارانم باز میشود و از این به بعد شروع میکنیم به ساختن فیلمهای بعدی. مدیر نهادها و تهیهکنندگان سینما هم به این نتیجه میرسند که میشود در تولید انیمیشن سرمایهگذاری کرد. فقط کافی است دو، سه سال صبر کنی و استفاده مالی خوبی ببری.
خیلیها میگویند تهران ۱۵۰۰ فقط به اعتبار چهره بازیگران فروش کرد.
من میخواستم از بازیگران محبوب استفاده کنم، ولیاز محبوبیتشان سوءاستفاده نکردم. یکی از بازیگران موقع عقد قرارداد رقم پیشنهادی ما را نپذیرفت و رقم بالاتری پیشنهاد داد که مورد موافقت قرار نگرفت. ما خیلی حرفهای کار کردیم، بنابراین سوءاستفاده نکردیم.
نیامدیم بگوییم چون فیلم انیمیشن میسازیم، بازیگران برای حمایت از این سینما دستمزد نگیرند. از طرفی هم میخواستیم گیشه را داشته باشیم و نمیخواستیم فیلم شکست بخورد. حالا مردم با دیدن تهران ۱۵۰۰ در سینما به انیمیشن عادت میکنند، مثلا میگویند فیلم بعدی را نیز بهرام عظیمی ساخته است!
الان بعد از تهران ۱۵۰۰ تعداد دشمنان شما زیادتر است یا دوستانتان؟
هر کسی در این مملکت چهره میشود، دشمن دارد. من میان همدورهایهای خودم، تابلو شدهام. خیلی هم به انیمیشن ربط ندارد. من برنامه پزشکی هم رفتهام و درباره جراحی زیبایی هم صحبت کردهام. آخر سر هم بین دکتر زیبایی و من، حرفهای من برای مردم جذابتر بوده است. چون من نیامدم آنجا تعریف کار خودم را بکنم، به عنوان کسی که کاراکتر زشت و زیبا خلق میکند، راجع به زیبایی صحبت میکنم.
چون حضور فعالی دارید و دیده میشوید؛ دیگران را اذیت میکند؟
بله، اما همه این طور نیستند. یکسری میگویند چرا عظیمی. از رادیو به من زنگ میزنند و میگویند عظیمی بیا فلان برنامه، میروم. البته حالا از بین پیشنهادها انتخاب میکنم، اما ده سال قبل، سر هر برنامهای دعوتم میکردند، میرفتم. چون دوست داشتم مطرح شوم. من هم مثل سایر آدمهای هنری احساس میکردم حرف خاصی برای گفتن دارم.
حالا این حضور به واسطه کارشناس انیمیشن بودنم هست یا این که کارهایم تابلو بوده است. اتفاقا همین تابلوبودن باعث میشود شما دشمن داشته باشید. مثلا بعضیها اعتراض کردند چرا بهرام عظیمی در برنامه تلویزیونی که درباره عملهای زیبایی است هم باید حضور داشته باشد؟ کاش دوستان این برنامه را تا انتها میدیدند و علت آن را میفهمیدند. من انتهای برنامه گفتم آقا اگر پول داشته باشی، میتوانی بروی جراحی زیبایی کنی ولی اگر اعتماد به نفس داشته باشی، زیبا میشوی.
من خودم را مثال زدم، گفتم تا قبل از این که دانشگاه بروم، جرات نداشتم از نیمرخ با کسی رودررو شوم، چون بینیام بزرگ بود و قیافه جذابی نداشتم، اما بعد از این که دانشگاه رفتم، دیدم با کارهای هنریام میتوانم جلوه کنم و آدم مقابل من میگوید عجب کار خوبی و صرفا قیافه مرا نمیبیند.
به همین شیوه ازدواج کردید؟
خانم من همکلاسیام بود و در دانشگاه الزهراء درس میخواند و به خاطر همین کارهای هنریام بود که از من خوشش آمد. هیچ وقت از قیافه من تعریف نمیکند ولی از کارهایم چرا. در آن برنامه تلویزیونی هم همین را گفتم. گفتم اگر اعتماد به نفس داشته باشی، بیخیال قیافهات میشوی. زمانی میروی بینیات را عمل میکنی که به بینیات فکر میکنی.
اعتماد به نفس باعث میشود تو خوشقیافه شوی. من این حرفها را در آن برنامه زدم ولی بعضیها میگویند چرا عظیمی در آن برنامه شرکت کرد، اما من به این حرفها بیتوجه هستم. موفقیت تهران ۱۵۰۰ به درد تمام بچههای انیمیشن میخورد. مخصوصا کسانی که در سایتهای مختلف گفتهاند که فلانی کلاهبردار است و آشنا و پارتی دارد. اگر مرا با این چیزها موفق میدانید، مرا الگو قرار دهید و ببینید چگونه موفق شدهام. به نظرم هر کس باید اعتماد به نفس و روابط عمومی، داشته باشد. این دو جنبه را بچههای انیمیشن در نظر نمیگیرند و میگذارند روی حساب چیزهای دیگر.
برخی بچههای انیمیشن و کاریکاتور خیلی تیپ هنری دارند و حداقل در ظاهر میخواهند افتاده و خاکی عمل کنند یا مثلا میگویند ما جدا از جریان سینما هستیم و یک جریان روشنفکریم.
البته افتاده عمل نمیکنند. همه این گونه نیستند ولی یک قشری واقعا این گونه هستند. مثلا به من میگویند چرا تو با این مجله زرد مصاحبه کردی؟ گفتم در این مجله یکسری آدم هستند که از این راه نان میخورند، کار فرهنگی میکنند و یکسری مخاطب هم دارند.
حالا کسی که مجله سینمایی در بالای شهر میخواند، آدم باشعوری است و کسی که مجله زرد را در پایین شهر میخواند و میخواهد از همه چیز سر درآورد، نمیفهمد؟ برای من اصلا مسالهای نیست که شما از کجا میآیید برای مصاحبه با من، مجلهتان باکلاس است یا نه. خیلیها این را میگویند که تو چرا با این مجله بیکلاس مصاحبه کردهای؟ گفتم من برای آن مجله و آن کسی که با من مصاحبه کرده است احترام قائل بودهام.
به چه انیمیشنی درجه یک میگویند؟
درجات انیمیشن به لحاظ تکنیکی تقسیمبندی میشود. خاصیت انیمیشن به جزئیاتش است. درجهبندی انیمیشن با مقایسه با کارهای خارجی از لحاظ تکنیکی تقسیمبندی میشود. فکر نمیکنم ما نباید خیلی در این زمینه عقبمانده باشیم. البته غیر از تهران۱۵۰۰ و ماسوله کارهای دیگرم درجه دو و سه است.
از چه نظر؟
از لحاظ ساختاری و تکنیکی. چون نورپردازی و کاراکترسازی، درجه یکی ندارد ولی عامهپسند هستند.
کلا در عالم سینما، به چه ژانر و کارگردانی علاقهمند هستید؟
سلیقه شخصی من فیلمهایی مثل «شعله» است. فیلمهای گریهدار و خندهدار، سرگرمکننده عاطفی یا اکشن، من به سرگرم شدن بیشتر اهمیت میدهم و در کنارش فیلمهای خوب هم میبینم که در من تاثیر زیاد میگذارد. مثلا چهار، پنج دفعه فیلم «جدایی نادر از سیمین» را دیدهام، فیلم «درباره الی» را دیدهام، «مارمولک» را هم ۵۰ دفعه تا حالا دیدهام.
خیلی براساس کارگردان، فیلم انتخاب نمیکنم. چون منتظر میمانی تا فیلم جدیدشان را ببینی ولی میبینی نسبت به فیلم قبلیشان افت کردهاند. خیلی پایبند اسم کارگردانها نیستم ولی از بازیگرها بدم نمیآید. مثلا دوست دارم فیلمهای براد پیت را ببینم ولی از تام کروز خوشم نمیآید. قبلا وقتی یک فیلم جدید میآمد، پرس و جو میکردم ببینم ماشینسواری دارد یا نه. هر فیلمی که در آن ماشینسواری داشت، چون رانندگی را خیلی دوست داشتم، میدیدم. الان هم همین طور هستم، بعضی وقتها روزی دو، سه فیلم میبینم.
تاثیرپذیریتان از سینما زیادتر است یا از واقعیت؟
واقعیت، اما از سینما هم تاثیر میگیرم. مثلا آخرین فیلمی که دیدم «زندگی پای» بود که حسابی داغانم کرد. با خودم میگفتم چطور یک نفر این فیلمنامه را نوشته، یک نفر کارگردانی کرده، چطوری این صحنه را هماهنگ کردهاند. این هماهنگی که اینها دارند مرا میکشد و دیوانه میکند. «آواتار؟» را که دیدم مغزم سوت کشید. نه به خاطر فیلمش، به خاطر جزئیات و هماهنگی که داشت. چگونه یک گروه به این تکنیک رسیدهاند؟ چطور به عقلشان رسیده که چنین کارهای سخت هم میشود انجام داد!
سینمای ایران پُر از فیلمهای عامهپسندی است که زندگی روزمره و عادی مردم را تصویر کرده است. در واقع در این فیلمها با عناصری روبهرو هستیم که سینمای روشنفکری بشدت از آن دوری میکند. شما از این جزئیات به شیوه جدیدی استفاده کردهاید، به حدی که مخاطب روشنفکر هم آن را دوست دارد.
معمولا در همه چیز اغراق میکنم. همه اتفاقات معمولی را اغراق شده نشان میدهم که این از کاریکاتورهایم میآید. ایدههای من خیلی خیلی ساده هستند که آنها را در زندگی روزمره و معمولی مردم میبرم. چون زندگی معمولی داشتهام، رفیق پولدار بالاشهری و رفیق پایینشهری داشتهام و با آدمهای مختلفی در ارتباط بودهام، با اجتماع آشنایی کامل دارم. در واقع به خاطر همین، سلیقه مردم را میدانم و یک سوژه از دل مردم انتخاب میکنم، کمی اغراق چاشنیاش میکنم و آن میشود سوژه کارهایم.