6

اثبات ماهیت اسلامی جنبش‌های خاورمیانه و شمال آفریقا

  • کد خبر : 733
  • ۱۶ خرداد ۱۳۹۰ - ۲۲:۲۷

علی اکبر ولایتی : ما باید در بررسی تحولات منطقه به شعارهای مردم معترض مراجعه کنیم؛ پایگاه اطلاع رسانی رهبر انقلاب در گفت‌وگو با دکتر ولایتی به بررسی تحولات منطقه پرداخت. * چه نشانه‌هایی برای اثبات ماهیت اسلامی جنبش‌های خاورمیانه و شمال آفریقا وجود دارد؟ ـ ما باید به شعارهای مردم معترض مراجعه کنیم؛ شعارهایی […]

علی اکبر ولایتی : ما باید در بررسی تحولات منطقه به شعارهای مردم معترض مراجعه کنیم؛

پایگاه اطلاع رسانی رهبر انقلاب در گفت‌وگو با دکتر ولایتی به بررسی تحولات منطقه پرداخت.

* چه نشانه‌هایی برای اثبات ماهیت اسلامی جنبش‌های خاورمیانه و شمال آفریقا وجود دارد؟

ـ ما باید به شعارهای مردم معترض مراجعه کنیم؛ شعارهایی که جمال عبدالناصر در زمان حکومت خودش سر می‌داد و متحدین او در سوریه، لیبی، سودان، عراق و جاهای دیگر، همگی شعارهای عربی بود. شما می‌بینید که در این کشورها، در آن زمان بر بنی‌امیه و بنی‌عباس به عنوان افتخارات عرب تکیه می‌کردند؛ اما هم اکنون در میان اینها کسی به بنی‌امیه و بنی‌عباس تکیه نمی‌کند. می‌گویند سلف صالح، یعنی صدر اسلام.

دقت کنید که سلفی‌گری با وهابیت فرق می‌کند؛ مثلاً إخوانی‌ها سلفی بوده و بر این باورند که باید به رفتار پیامبر(ص) در زمان حیات ایشان برگردیم. می‌گویند اصل پیامبر (ص) و خلفای راشدین هستند؛ یعنی به بعد از امیرالمؤمنین به خلفایی نظیر معاویه، یزید، عبدالملک مروان، هارون الرشید و… تکیه نمی‌کنند. شاخه انحرافی سلفی‌ها وهابیت است که همین کارهای بی‌ربط را می‌کند و موجب بی‌آبرویی جهان اسلام می‌شود.

فاتحه پان‌عربیسم در زمان جنگ ژوئن ۱۹۶۷، که کشورهای عربی در سه جبهه اردن، سوریه و مصر شکست خوردند، خوانده شد؛ یعنی چه؟ یعنی تکیه بر عربیت به ‌جای اسلامیت. از آن زمان به بعد، ما شاهد رشد آرمان‌های اسلامی هستیم.

سابقه اسلامیت آن کسانی که اکنون پرچم‌دار مبارزه هستند و نام برخی از آنان در رسانه‌ها برده می‌شود، امری بارز است و آن‌ها در سخنانشان تکیه بر اسلام می‌کنند. آدم‌هایی مثل عمروموسی و البرادعی نیز که می‌خواهند خودشان را کاندیدا کنند، دیگر صحبت از اسلام و آزادی فلسطین می‌کنند و حرف‌هایشان رنگ و بوی ضد صهیونیستی گرفته است. اگر ماهیت این حرکت اسلامی نبود، دلیلی نداشت افرادی که می‌خواهند از مردم رأی بگیرند، تظاهر به اسلامیت کنند، بلکه تظاهر به عربیت می‌کردند!

* مواضع و نقش رهبر انقلاب اسلامی در هدایت این بیداری اسلامی را چگونه می‌بینید؟

در مراحل نخست شکل‌گیری بیداری اسلامی، ایشان در یک نماز جمعه شرکت کردند و این خلاف عرف بود، چراکه ایشان معمولاً سالی دو، سه بار مثلاً در ماه مبارک رمضان یا محرم شرکت می‌کنند. ایشان در نماز جمعه بهمن ‌ماه سال گذشته، تکیه صحبت خودشان را روی بیداری اسلامی و حمایت از آن گذاشتند که بعدها برخی از سران نهضت بیداری به اشکال گوناگون از این حمایت اولیه ایشان تقدیر کردند.

این نکته خیلی مهم بود. ایشان در این کار اغتنام فرصت کردند و در حقیقت، مانع از فرصت‌سوزی شدند. معمولاً وقتی در کشوری انقلاب و حرکتی رخ می‌دهد، افراد، گروه‌ها و کشورها در موضع‌گیری‌های خودشان تلاش می‌کنند، اصلاحاتی کرده و به نوعی در راستای منافع خودشان بهره‌برداری کنند.

این‌که می‌بینیم برای نمونه، آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها و برخی کشورهای عربی یکی به نعل و یکی به میخ می‌زنند، به این دلیل است که می‌خواهند بگویند این از جنس انقلاب اسلامی ایران نیست، در حالی که به تدریج در نقاط گوناگون، چه در منطقه و چه در کشورهای غربی، همه اعتراف کردند که این از جنس انقلاب اسلامی است؛ بنابراین، برای کمک به این تحلیل درست، خود رهبری به میدان آمدند. تحلیل شخصی بنده این است که یکی دیگر از دلایل حضور ایشان در آن نماز جمعه این بود که افکار عمومی در درون کشور، سرگردان و تحت‌تأثیر القائات و بهره‌برداری‌های سیاسی کشورها و رسانه‌ها واقع نشوند.

سایت‌ها و ماهواره‌ها همه به دنبال بهره خودشان هستند. رهبر انقلاب می‌خواستند با یک تبیین درست و منطقی بگویند که این خیزش‌ها در منطقه اسلامی هستند و تکلیف تصمیم‌گیران سیاسی در درون کشور روشن شود و به نوعی، هدایت سیاست افکار عمومی را ایشان در دست گرفتند تا در یک راه درست بیفتد و ما این فرصت به ‌دست ‌آمده را که در جهت تقویت کلی منافع جهان اسلام و امت اسلامی است، از دست ندهیم. به غیر از بحرین، خیزش‌های منطقه در کشورهایی اتفاق افتاد که بیشتر برادران اهل تسنن هستند.

از سوی دیگر، حمایت رهبری به عنوان رهبر یک کشور شیعه از حرکت‌های مربوط به جهان اهل سنت، این فایده را داشت که تا اندازه بسیاری از القائات تفرقه میان سنی و شیعه را خنثی کرد و نکته بعد این است، به کسانی که این حرکت‌ها را آغاز کردند، دلگرمی داد که اگر آمریکا و اسرائیل در مقابل شما هستند، ولی ما از شما حمایت می‌کنیم و این حمایت، همان‌ گونه که در لبنان و فلسطین نشان داده شده است، محدودیت ندارد و از این بابت نه از کسی اجازه می‌گیریم و نه از کسی و جایی خوف داریم.

رهبر انقلاب درست در زمانی که مردم مصر در حال قیام بودند و تلویزیون‌های عربی، غربی و سیاست‌مداران آن‌ها علیه آنان سخن می‌گفتند، حسنی مبارک را با لفظ «نامبارک» تلقی کردند و این در حالی بود که شماری از سران کشورهای عربی از ابقای حسنی مبارک حمایت می‌کردند.

ایشان با سخنان خودشان می‌خواستند به مردم مصر و سران کشورهای عربی بگویند که ملت ایران پشتیبان خیزش مردم مصر است. گذشت زمان نیز نشان داد که حق با ایشان بود؛ هم تحلیل درست بود و هم این حمایت به‌جا. اگر این نمی‌شد، پراکندگی تحلیل، تحت‌تأثیر برخی القائات، موجب می‌شد که ما تکلیف خودمان را ندانیم. ایشان تنها به آن فرصت نیز بسنده نکردند و در این مدت، کوشش بسیاری داشتند تا به هر شکلی که شده از قیام‌ها و خیزش‌های بیداری اسلامی حمایت شود.

رفتارشناسی آمریکا در قبال این حرکت‌های مردمی، یکی از وجوه تحولات اخیر است. در حالی که آمریکا و اسرائیل در این قضیه غافلگیر شدند، تلاش می‌کنند با ترفندهایی حرکت های مردمی را در راستای منافع خویش هدایت کند. البته برخی هم که اعتقاد دارند این اتفاقات از آغاز نقشه آمریکا بوده است. تبیین شما از این مسأله چیست؟

بی گمان، آنچه پیش آمده مطلوب آمریکا نبوده است. به چه دلیل؟ صرف‌نظر از دلایل نقلی، شواهد عقلی نیز وجود دارد. این دلایل عقلی از یک سو مربوط به بیداری ملت‌ها به ‌طور عام و بیداری اسلامی به‌ طور خاص می‌شود و از سوی دیگر، با سابقه رفتار استعمارگران به ‌ویژه آمریکا مرتبط است. آنچه که پیش آمده تقریباً منحصر به جهان اسلام و متمرکز در جهان عرب است. این‌جا باید گفت که در عصر حاضر جهان غیر ‌عرب در بیداری اسلامی، به لحاظ زمانی، جلوتر از جهان عرب بوده است. البته این به آن معنا نیست که کشورها و ملت‌های عرب در گذشته، تلاش نکرده‌اند.

موج جدید بیداری اسلامی با انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد که یک کشور غیر‌ عربی است و بعد در دیگر کشورها مانند فلسطین، لبنان و افغانستان تأثیر گذاشت. در موج جدید بیداری اسلامی که از انقلاب اسلامی شروع شد، ایران پیشتاز و پرچم‌دار بود و این تفکر و روش در تقابل با استبداد داخلی و استعمار خارجی الگو گرفته شده از جمهوری اسلامی ایران است. این را هم دوستان ایران و هم مخالفین آن اذعان دارند. شاید بتوان چنین گفت که کشورهای عربی با وجود سابقه پیاپی و طولانی در امر مبارزه ضد استعمار، برای مدتی سرکوب و از این موج جدید عقب نگه داشته شدند.

اما به یکباره در ماه‌های اخیر، این انرژی فشرده شده در جهان عرب سر باز کرد. در دوره کنونی هم با توجه به توسعه وسایل ارتباطاتی نمی‌شود مردم را بی‌خبر گذاشت. اگر کسانی نیز چنین تلاشی کنند، موفق نخواهند بود.

نکته دوم آن ‌که کشورهایی که این اتفاقات در آن‌ها افتاده، سابقه مبارزاتی طولانی دارند. بدون تردید، مهمترین نقطه این تغییر مصر بود. تحولات مصر پس از تونس آغاز شد. تأثیرگذاری مصر بر جهان عرب و اسلام، بالاتر از کشورهایی مثل تونس است. مصر یک انرژی متراکم‌شده رو به افزایش بیداری اسلامی را در خودش ذخیره کرده بود و به محض آن‌که استارت حرکت‌ها در تونس زده شد و با نخستین حرکت‌ها، رئیس‌جمهور دیکتاتور این کشور فرار کرد و از دست حامیانش کاری برنیامد.

مصری‌ها نیز دریافتند، زمان تغییر فرا رسیده است، به ‌ویژه این‌که با تقلب فراگیر در انتخابات مجلس روبه رو شدند. در نوبت قبلی انتخابات مجلس مصر، إخوان‌المسلمین، حزب اصلی معارض حکومت حسنی مبارک، به‌ رغم همه فشارها، بیست درصد کرسی‌ها یعنی نزدیک هشتاد کرسی داشت، اما در انتخابات آخر، تنها یک کرسی به دست آوردند. در مصر هر اتفاقی بیفتد، در جهان عرب به عنوان شاخص به شمار می‌آید.

انقلاب ۱۹۵۲ یا ۱۳۳۱ شمسی مصر به رهبری ژنرال نجیب و جمال عبد‌الناصر که ترکیبی از انقلاب و کودتا بود، یک اتحاد بین إخوان‌المسلمین و ارتش مصر به وجود آورد. وقتی که ناصر روی کار آمد، این انقلاب سراسر جهان عرب را گرفت و بعد ما شاهد چیزی بین انقلاب یا کودتا در سوریه، عراق و دیگر حکومت‌های پادشاهی عربی بودیم که یکی پس از دیگری سقوط کردند؛ از شمال آفریقا تا یمن.

شاخص جهان عرب حکومت مصر و جمال عبدالناصر بود؛ به‌ ویژه که بر پان‌عربیسم نیز تکیه می‌کردند. شکست ناصر در جنگ شش ‌روزه در سال ۱۹۶۷ موجب افول انقلاب مصر شد، در حالی که ملی کردن کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ موجب اوجش شده بود. بعد هم با سپتامبر سیاه اردن مواجه شدیم که در آن فلسطینی‌ها قتل عام شدند و با فاصله کوتاهی ناصر سکته کرد و عملاً انورالسادات، معاون رئیس‌جمهور ـ که غربی‌ها رویش کار کرده بودند ـ در سال ۱۹۷۰ رئیس‌جمهور مصر شد و به تدریج همه کارهای ناصر را خنثی کرد تا به حسنی مبارک رسید که عملاً ابزار دست آمریکا و اسرائیل بود.

مردم مصر همان مردم هستند؛ نقطه آغاز إخوان‌المسلمین به عنوان نهضت فراگیر جهان تسنن از مصر بوده و هر حرکت فکری و فرهنگی در جهان عرب، بخش اعظم خاستگاهش در مصر است. این‌ها که علیه حسنی مبارک اقدام کردند، حسنی مبارک تلاش کرد مقاومت کند؛ بنابراین، از مصر بیرون نشد بلکه به شرم‌الشیخ رفت. چون به حسنی مبارک توصیه شده بود که بماند تا بلکه امور به مجاری قبلی خودش برگردد. آمریکایی‌ها تلاش کردند تا جانشین مبارک کسی باشد که وابستگی‌اش به آمریکا به اندازه مبارک باشد، ولی کارایی‌اش بیشتر از مبارک و بدنامی‌اش کمتر از مبارک باشد. برای همین، روی عمر سلیمان، مسئول امنیتی تکیه کردند. مردم عمر سلیمان را نپذیرفتند. آمریکایی‌ها پشت سر هم سعی کردند جانشینی را جا بیندازند، اما مردم زیر بار نرفتند و سرانجام امروز کسانی در مصر دولت موقت تشکیل دادند که سابقه طولانی مبارزه و زندان رفتن در زمان حسنی مبارک را دارند.

روی کار آمدن این‌ها به سود آمریکایی‌ها نیست. ببینید، باز کردن دروازه رفح کار آسانی نیست؛ این درست نقطه مقابل سیاست‌های پیشین آمریکاست. علت این‌که اسرائیل توانست غزه را محاصره کند، کمک دولت حسنی مبارک بود. حتی فلسطینی‌ها یک تونل‌هایی زده بود تا بتوانند از غزه به درون خاک مصر بروند. مصری‌ها با پول آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها یک دیوار آهنی طولانی و به عمق زیاد در زمین ایجاد کرده بودند تا از راه اندازی تونل نیز ناتوان باشند.

در مقابل، دولت کنونی مصر، فلسطینی‌ها و نیز رفت و آمد بین مصر و غزه را آزاد کرد. مصری‌ها اعلام کردند که با ایران رابطه برقرار می‌کنند. تلاش آمریکایی‌ها بر این است که ایران مورد تحریم سیاسی و اقتصادی قرار بگیرد اما به یکباره نزدیک‌ترین کشور متحد عربی‌شان اعلام می‌کند که می‌خواهد با ایران رابطه داشته باشد و بعد هم اجازه می‌دهد که کشتی‌های جنگی ایران از کانال سوئز رد شوند. این‌ها نشانه های خوبی برای آمریکایی ها نیست. آمریکایی‌ها بیش از سی سال روی حکومت حسنی مبارک هزینه کرده بودند.

پس از اسرائیل، بیشترین کمک خارجی آمریکا به مصر بود. این همه سرمایه‌گذاری کردند و در سیستم‌های اطلاعاتی مصر نفوذ کردند تا بیداری اسلامی را کنترل کنند، بعد وقتی مردم پیروز شدند، جزو نخستین خواسته‌شان این بود که مخوف‌ترین سیستم امنیتی مصر یعنی أمن‌الدولی بسته شود و اسنادش برملا شود. دولت زیر بار نرفت، خود مردم حمله کردند و مثل ساواک زمان شاه ایران آن‌جا را گرفتند، اسنادش را نیز بردند و الان دست مردم است؛ بنابراین، اگر این یک طرح آمریکایی بود، نباید چنین اتفاق می‌افتاد. پس از گذشت هفتاد سال از تبعید رضاشاه از ایران و قریب نود سال از تأسیس سلسله پهلوی در ایران، هنوز انگلیسی‌ها اسناد سری مربوط به ارتباط‌شان با رضاشاه را برملا نکردند. برای این‌که آن کسانی که به نوعی در کشورهای تحت نفوذ انگلیس به حمایت انگلیس‌ها مستظهر بودند و هستند، احساس ناامنی نکنند.

در حالی که اشخاصی مثل آیرونساید، فردوست، اردشیر ریپورتر، شاپور ریپورتر، علم یا حسن اعظام قدسی ـ که خاطرات خودش را درباره کنسول انگلیس منتشر کرده است ـ اقرار کردند که رضاشاه را انگلیسی‌ها سر کار آوردند، خود انگلیسی‌ها پس از گذشت نود سال هنوز اقرار نکرده‌اند. مردم می‌دانستند اما استناداتش تقریباً تا پس از انقلاب درنیامده بود. آمریکایی‌ها نیز اسناد افراد مزدور خودشان در حکومت حسنی مبارک را افشا نمی‌کنند برای این‌که اگر افشا کنند دیگر کسی جرأت نمی‌کند، مزدوری آن‌ها را در کشورهای عربی بکند و بی‌آبرو می‌شوند.

پس این نظر که مدیریت  اتفاقات اخیر به دست خود آمریکا بوده است، پذیرفته نیست؟

آخر چگونه ممکن است آمریکایی‌ها تیشه به ریشه خودشان بزنند. در جاهایی مثل فیلیپین، زمانی به واسطه حضور مائوئیست‌ها و مسلمانان انقلابی، تلاش می‌شد تا فیلیپین از زیر سلطه آمریکا بیرون بیاید و مسلمانان استقرار پیدا کنند و مائوئیست‌ها نیز که طرفدار چین بودند، فیلیپین را به سمت چین ببرند. آمریکایی‌ها یک ژنرال نظامی مثل حسنی مبارک در آن‌جا گذاشتند به نام فردیناند مارکوس. این ژنرال، مسلمانان را در جنوب و مائوئیست‌ها را در شمال سرکوب کرد. آمریکایی‌ها دیدند دوره فردیناند مارکوس سر آمده، یک نفر تربیت‌ شده آمریکا به نام آقای آکینو را مطرح کردند. آکینو وقتی وارد فرودگاه مانیل، پایتخت فیلیپین شد، عوامل مارکوس وی را به گلوله بستند و کشتند. آمریکایی‌ها همسر آکینو را مطرح و از آن طرف هم بساط مارکوس را جمع کردند و زن مارکوس را تحت تعقیب قرار داده و اموالش را توقیف کردند و خانم آکینو رئیس‌جمهور فیلیپین شد. بعد فیلیپین زیر سلطه آمریکا ماند، منتها به شکل جدید و به روزش!

آمریکایی‌ها اگر بخواهند حکومتی را که دوره‌اش سر رسیده کنار بگذارند و حکومت دیگری بیاورند، تا یک تضمین همه‌جانبه نداشته باشند که نفر بعدی منافع آمریکا را حفظ کند، حکومت قبلی را عوض نمی‌کنند. این‌ها دلایل عقلی و مثال‌های تاریخی هستند که به ما نشان می‌دهد که در جریانات اخیر رشته کار از دست آمریکایی‌ها در رفته است. آمریکایی‌ها کاری نمی‌کنند که مردم را به خیابان‌ها بکشانند ـ مردمی که تظاهرات میلیونی برپا می‌کنند ـ تا مخالفت با خودشان و اسرائیل و طلب آزادی فلسطین را در شعارهای مردم بشنوند. این چه سودی برای آمریکا دارد؟

مگر می‌شود این انرژی آزاد شده را دوباره مهار کرد؟ من معتقدم رخدادهای اخیر پیام بدی برای متحدین آمریکا در منطقه دارد. عوامل آمریکایی در کشورهای عربی به آمریکا اعتراض دارند که چرا به اندازه کافی از حسنی مبارک دفاع نکرده است؟

سران سایر کشورهای عربی می‌دانند که سرنوشت خودشان نیز همین است. آمریکایی‌ها تلاش می‌کنند تا آدم‌های جاافتاده، شناخته‌شده و تضمین‌شده طرفدار آمریکا ساقط نشوند و اگر شدند، آدمی که روی کار می‌آید به آن‌ها نزدیک‌تر باشد، اگر نشد باز هم عقب‌نشینی می‌کنند.

آمریکایی‌ها تا جایی که بتوانند، تلاش می‌کنند بخشی از منافع از دست رفته خودشان را جبران کنند. مثال دیگرش را در خود ایران داریم؛ هنگامی که پایه‌های انقلاب اسلامی ایران از سال ۱۳۴۰ علنی شد، این‌ها گام‌های نخست عقب‌نشینی را برداشتند. چه کار کردند؟ هویدا را برداشتند و به جایش آموزگار را گذاشتند، بعد دیدند آموزگار نیز نشد، شریف امامی را آوردند. هویدایی را که پس از ترور منصور سیزده سال به این‌ها خدمت کرد، به زندان انداختند. شریف‌ امامی تظاهر به دین‌داری کرد، ولی مردم به این هم رضایت ندادند. یک ازهاری نظامی را روی کار آوردند که شروع به سرکوب مردم کرد، ولی نشد.

سپس شاپور بختیار را از جبهه ملی آوردند و بعد به شاه گفتند از ایران برو؛ هرچند اسناد شاپور بختیار و وابستگی او به انگلیس در اسنادی در زمان حکومت دکتر مصدق درآمده بود، سرانجام خودش را به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی دوم جاانداخته بود و می‌خواستند بگویند حالا که شاه رفته، ملّیون سر کار آمده‌اند. مردم ما به این رضایت ندادند و بختیار رفت و امام(ره) آمد. این‌ها از آن زمان تاکنون در خود جمهوری اسلامی ایران، هر کسی را که یک مقدار زاویه با اصل حکومت پیدا می‌کند مورد حمایت قرار می‌دهند که آخرین نمونه‌اش همین فتنه ۸۸ است.

برخی از آن‌ها سوابق انقلابی داشتند، اما به محض این‌که با نظام زاویه پیدا کردند، آمریکایی‌ها شروع به حمایت از آنان کردند؛ یعنی آمریکایی‌ها هر چقدر که می‌توانند سعی می‌کنند پایگاه از دست رفته خودشان را به دست بیاورند، و لو این‌که میزان نفوذشان یک صدم گذشته باشد. بعد به تدریج سر پل را که پیدا می‌کنند، بقیه نفوذشان را اعاده می‌کنند.

در لیبی هم به ظاهر همین رخ داد؛ یعنی همه تلاششان را کردند تا در این کشور نفوذ کنند.
شما ببینید غربی‌ها درباره لیبی چند جور تصمیم گرفتند؛ نخست کمی صبر کردند، وقتی دیدند که قدرت انقلابیون بالاست، قطعنامه صادر کردند. ضمن بمباران لیبی، در ایتالیا و جاهای دیگر با دولت قذافی مذاکره می‌کردند و هم اکنون نیز با مبارزین مذاکره می‌کنند و هم با قذافی. هر وقت لازم ببینند یک مقدار نیروهای قذافی را بمباران می‌کنند و یک مقدار مبارزین را! بعد هم می‌گویند اشتباه شده است. مگر می‌شود ده، دوازده بار اشتباه شود؟

مشخص است که پایگاه مبارزین شرق لیبی است، پایگاه حکومت قذافی غرب لیبی؛ چطور هواپیماهای غربی که می‌توانند کوچک‌ترین حرکت را روی زمین رصد کنند برای چندمین بار انقلابیون را اشتباه بمباران کنند؟ آمریکایی‌ها تلاش می‌کنند که هم قذافی تضعیف شود، هم انقلابیون رشد نکنند و هم در این بین فعالیت‌های سیاسی خودشان را انجام بدهند و با نوعی رفتار کج‌دار و مریض نگذارند مسلمانان روی کار بیایند.

در جریان تحولات اخیر منطقه‌ای، نقش عربستان سعودی به دلیل حضور در بحرین و تلاش برای سرکوب معترضین پررنگ است. چرا آل سعود دست به چنین کاری زد؟

گویا، اقدامات عربستان یک اشتباه در محاسبه است. در آغاز دهه ۶۰ با کمک ناصر در یمن بر علیه حکومت زیدی یمن کودتا شد و عبدالله سلال روی کار آمد. عربستان در آن زمان از حکومت زیدی یمن حمایت کرد و ناصر از عبدالله سلال و عاقبت هم سلال برنده شد. در تحولات سال‌های اخیر، بین یمن شمالی و یمن جنوبی به پایتختی عدن درگیری و جنگ شد. عربستان سعودی از یمن جنوبی در مقابل علی عبدالله صالح حمایت کرد، حتی پول هواپیماهای میگ مورد نیاز یمن جنوبی را عربستان و برخی دیگر از کشورهای منطقه دادند؛ برای این که مخالف تشکیل یمن یکپارچه به رهبری عبدالله صالح بودند.

علی عبدالله صالح نیز فردی را به واشنگتن فرستاد، با آمریکایی ها کنار آمدند و عملاً دو یمن با هم متحد شدند و عربستان موفق نشد. در قضیه لبنان مخالف این بودند که مقاومت اسلامی حزب‌الله قوت بگیرد، ولو این‌که در مقابل اسرائیل باشد؛ بنابراین، شیخی از ائمه جمعه عربستان  ـ در آن زمانی که نبرد حزب‌الله علیه اسرائیل بود ـ در خطبه نماز جمعه گفت حرام است که کسی برای پیروزی حزب‌الله دعا کند.

عربستان نه تنها کمک مالی، تسلیحاتی به حزب‌الله نکرد بلکه از حمایت سیاسی نیز دریغ ورزید و یک شیخ وهابی به مردم گفت: اگر دعا کنید حزب‌الله و مقاومت اسلامی علیه صهیونیست‌ها بجنگد، فعل حرام انجام داده‌اید. تا این‌جا نیز پیش رفتند اما موفق نشدند و در لبنان شکست خوردند. در ابقای سعد حریری هم شکست خوردند.

حالا می‌گوییم جنوب لبنان شیعه بودند؛ مردم فلسطین در غزه که اهل تسنن هستند! این‌جا نیز عربستان حمایت نکرد و غیر مستقیم از اهداف اسرائیل و حسنی مبارک حمایت می‌کرد اما باز در اینجا نیز شکست خوردند.

عربستان موافق این نبود که نوری المالکی در عراق به قدرت برسد ولی مردم عراق به مالکی رأی دادند. توصیه ما به عنوان یک کارشناس سیاسی، به دوستان عربستانی این است که چند بار باید یک تجربه شکست خورده را تکرار کرد؟ شاید بشود مردم بحرین را با زور نظامی‌گری عربستان ساکت کرد؛ اما مردم بحرین هرگز این را از یاد نخواهند برد که از کشور همسایه به کشورشان لشکرکشی شد، کشتار کردند، مردم را شکنجه کردند، به زندان انداختند و به زور سرنیزه مردم را ساکت کردند.

تجربه مصر، تونس و بسیاری از کشورهای دیگر روبه روی ماست. مگر حسنی مبارک توانست آرمان‌های اسلامی را در مصر خاموش کند؟ اکنون نیز دیر یا زود نیروهای سعودی از بحرین خارج می‌شوند، اما خاطرات خوبی از آل‌سعود در ذهن مردم بحرین نخواهند ماند و آینده روابط مردم با دولت سعودی روابط خوبی نخواهد بود.

توصیه من به عنوان یک کارشناس سیاسی به طرف سعودی این است که به منافع واقعی خودشان بیشتر فکر کنند. می‌شود برای مدتی عده‌ای را ساکت کرد، ولی برای همیشه نمی‌شود همه را ساکت و خفه کرد. این تجربه تاریخ در منطقه ماست.

منبع: خامنه ای . ای ار

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=733

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]