یک خانواده ۵ نفره هستند، بهتر است بگویم پنج نفر بودند اما تا قبل از زندانی شدن پدر. روزی که آن اتفاق افتاد همه چیز به هم ریخت. یکدفعه یک سایه سیاه آمد و روی زندگیشان افتاد. چند وقت بعد از آن حادثه پدر را که تازه از کما در آمده بود به زندان بردند. مادر و ۳ فرزندش ماندند بیهیچ پشت و پناهی. ماندند و دیدند که چطور نزدیکترین عضو خانوادهشان آنها را ترک میکند…
بچهها کار میکنند تا کمک خرج باشند
پسر خانواده تازه دیپلم گرفته، شاید دلش میخواسته دانشگاه برود اما مگر خرج خانواده به او فرصت میدهد کار نکند؟ او حالا پادوی یک مغازه است. ۲ خواهر هم هستند. یکی، ۲۰ ساله و دیگری ۶ ساله. فاطمه اسم خواهر کوچکتر است که از ۴ سالگی به بعد درد نبودن پدر در خانه را با تمام وجود کودکانهاش لمس کرده است. خواهر بزرگتر هم کار میکند. حقوقش رقم کمی است در برابر زحمتی که میکشد؛ ۲۰۰ هزار تومان! اما چارهای ندارد جز اینکه کار کند و کار کند تا فقط یک بخش از مخارج خانوادهاش را تامین کرده باشد؛ هزینه داروهای پدر دیالیزیاش را.
روزی که آن اتفاق افتاد
پدر مرد زحمتکشی بود. کارگر قنادی بود. شیرینی درست میکرد، کام مردم را شیرین می کرد و با درآمد هر چند اندکی که به دست میآورد لبخند را به لبهای همسر و بچههایش مینشاند. گاهی ۶ ماه در یک قنادی بود گاهی یک سال در قنادی دیگر. همیشه که کارگر نمیخواستند. روزی که آن اتفاق افتاد موتور برادرش را گرفته بود و راهی محل کار بود. تصادف میکند. یک تصادف وحشتناک. به مردی میزند و جمجمه مرد میشکند اما مضروب تنها کسی نبود که آسیب دید. پدر خانواده گزارش ما هم به کما میرود.
از بیمارستان به زندان
آسیبی که به او وارد شد تا مدتی او را در کما نگه داشت. به محض اینکه هوشیاریاش را به دست آورد او را روانه زندان کردند و ۷۰ میلیون تومان دیه خواستند تا آزادش کنند اما پرداخت ۷۰ ملیون برای کسی که روزیاش را از شاگردی در قنادیها به دست میآورد غیرممکن بود و هنوز هم هست. برای همین شد که از سال ۹۰ این تنها تکیهگاه خانواده روزها و شبها را دور از همسر و ۳ فرزندش در زندان سپری میکند. همه این درد جدا، درد دیالیز و فشارخون بالا که به دلیل فکر و خیال زیاد و غصه خوردن دچارش شده هم جدا. در آن تصادف پاهای او میشکند و عفونت میکند. عفونت کلیههای او را از کار میاندازد. برای همین حالا هفتهای یک بار با ماموران زندان برای دیالیز به مرکز دیالیز قرچک میرود و دوباره به زندان بازمیگردد.
پدرشوهرم هم ترکمان کرده تا دیه ندهد
فاطمه و مادر هر دو گریه میکنند. فاطمه دلتنگ پدر شده. با لحن کودکانهاش میگوید: «بهترین آرزویی که دارم: بابام از زندان آزاد بشه برگرده خونه پیشم. میخوام یک خونه از خودمون داشته باشیم.» مادر فاطمه هم دلش پر از غصه است. یک سالی است که پدر شوهرش خانه را فروخته. او مجبور شده به خانه پدریاش باز گردد. آنقدر فشار مالی روی او هست که حتی نتوانسته فاطمه را به مدرسه بفرستد چون هزینه ثبتنام را نداشته. او میگوید:« هرجا که باید بروم رفتهام. حتی برادرشوهر و پدرشوهرم ما را ترک کردند که مبادا دیه و خرج بیمارستان را پرداخت کنند.»
۷۰ میلیون تومان هزینه آزادی پدر
پدری که بیمار و از خانواده دور است به مراقبت نیاز دارد. به خنده بچههایش برای امیدوار شدن به زندگی. به دیدن نور خورشید از پنجرههای هر چند کوچک یک خانه که در آن خانوادهاش را دور هم جمع کند.
پدری که یک عمر نان زحمت کشیدنش را به زن و بچهاش داده که سختی نکشند، حالا سختش است که بداند تمام تلاشهایش ممکن است بر باد برود. سختش است که بداند دختر کوچکش به مدرسه نرفته و دو بچه دیگرش باید کار کنند تا کمکخرج خانواده شوند.
این پدر سختش است و امیدی هم ندارد. بالاخره در این دوره و زمانهای که زندگی سخت شده ۷۰ ملیون تومان پول کمی نیست. پدر که ناامید شود، خانواده هم ناامید میشوند. معلوم نیست تا کی دوام بیاورد. معلوم نیست تا کی دوام بیاورند. با کمکهای کوچک هم میشود کارهای بزرگ کرد. دردهای آدمهایی را که در سختی هستند کم انجام داد. امیدهای بزرگ ساخت. میشود شما امید آنها باشید؟
شماره روابط عمومی مرکزی جمعیت امام علی ۲۳۰۵۱۱۱۰ و ۲۳۰۵۱۷۰۹ می باشد، لطفا برای هرگونه اطلاعات بیشتر و یا هماهنگی برای کمک با این شماره تماس بگیرید.